آرشیف

2014-12-30

محمد حسین رامش

مــــــــــــــــــــــرگ

فضا سرد و چمن خشک و جهان در انتهای مرگ
زمین مشکوک و مظنون از هجوم اژدهای مرگ

نه گل پروانه را خواهد، نه بلبل بوستان عشق
که عشق افسانه شد لرزید ز بیم نا بجای مرگ

دیگر در داستان تیشه ی فرهاد دردی نیست
که گم شد باور شیرین به امواج رهای مرگ

برای طفل خود مادر کجا کوشش کند اینک 
که آب در بینی و کودک به زیر پا فدای مرگ

وفا و دوستی و عشق نشد یک ادعای بیش
که رنگ زنده گی پر شد ز تکرار صدای مرگ

یکی ترسید و وحشت کرد، یکی از کاروان افتاد
ولی "رامش" به آرامی صدا زد ناخدای مرگ

 

م. حسین رامش