آرشیف

2015-1-28

عبدال قادر

شیرینی واطــفـــــــال

 

یک پسر بود که بخاطر خوردن شیرینی بسیار تلاش میکردو هر روز از پدرش شیرینی میخواست پدرش مجبور میشد وبرایش می آورد. خوردن شیرینی برای پسرک عادت شده بود وهمیشه به خوردن شیرینی خوش بود بعض وقت ها اگر پدرش به او شیرینی نمی آورد قهر میکرد و دیق میشد،وبه گریه شروع میکرد زیادوقت مصروف گریه بیهوده بود پدر ومادرش از گریه اش خسته شده باز برایش شیرینی میدادند پسرک هنوز مکتب نمیرفت ویکی از روزها مریض شد وپدرش اورا نزد داکتر برده وداکتر به پدر او گفت : پسر شما به مرض قند مبتلا شده ومتاسفانه من حالا هیچ کمکی کرده نمیتوانم مریضی اوپیشرفته شده بسیار ناوقت است امکان دارد او ازین مریضی خود بمیرد و همچنان داکتر به پدرپسرک گفت: شما غفلت کردید وباید از خوردن شیرینی زیاد جلوگیری میکردید حالا پسری شما حیات خودرا فدای شیرینی ها کرده است.پسرک هم وقتی حرف های داکتر را شنید مایوس وپشیمان بود. ولی وقت گذشته بود.
حالا اطفال عزیز از ضرر خوردن شیرینی زیاد باخبر شدید و از خوردن بیش از اندازه دست بردارید.

پایان
چغچران
سرطان 1388