آرشیف

2015-1-28

عبدال قادر

روبــــــاه و پشک

 

بود نبود یک روبای چالبازی بود اوبه یک جا میرفت وقتی درآن جا رسید دید که پشک همرای چوچه های خود زنده گی میکند اوهمرای پشک رفیق شد پشک روباه را به خانه  خود برد خودش از خانه بیرون شد روباه را با چوچه هایش تنها گذاشت روباه وقتی چوچه های پشک را دید خوش شد یکی از چوچه های پشک را با خود به خانه خود برد وآنراخورد به همین ترتیب هر روز یک چوچه پشک را میخورد تا اینکه پشک دانست که روبه مکار چوچه های اورا خورده است پشک نزد روباه رفت وگفت : بیا امروز میرویم یک جای مهمان هستیم وقتی سریک چا رسیدند پشک گفت داخل چاه گوشت بسیار است پایین میشویم واز گوشت خودرا سیر میکینم روباه خوشحال شد ودرچاه پایئن شدند وقتی از گوشت بسیار خوردند پشک از چاه بیرون شد ولی روباه هرچه کوشش کرد نتوانست بیرون شود درین موقع پشک به روباه گفت : تو چوچه های مراخورده ای جزایت این است وخاک را بالایش انداخت روباه مرد  پشک همنطور قصد خودرا از روباه گرفت.

 
 

پایان
    چغچران  
   سرطان ١٣۸۸