آرشیف

2015-10-1

فضل الحق فائض

“”رمز وفا””

در چشم تو نهفته رمز وفایی
از رخ تو هرگزنکنم جدایی
خواندم مهر وفا ازنگاه خفته
پیش قدمت خم است قدرسایی
در جمع خوب رویان روی تو فراز
قرص جبینت که ندارد همتایی
عزم سفر کردم ودیدم همه جاه
در گل وگلشن نبودمثل تو سیمایی
درمجلس تو حجاب گرفت چشم من
دیده فرورفت ونماند تاب وتوانایی
وصل تو گویم بطریق دل خود
تاکس نداند درد دل مارا دوایی
تا کی ببرم حوس ناز و نزاکتت
شوکت وکرشمه دارد  رجایی
یابم چشمه  حیات در دل کوه
از صخره وسنگ می آمد صدایی
عمرمن گذشت چون زاهد خلوت نشین
فائض  بگوفاشترعاشق چشم آبی چرایی

…………………………….
 

"" تیر غمزه""

مردم به غمزه تو دارم سر وسودایی
وز دل من خبری ؟که دارد ندایی
پرده دل نازکست شیشه که بشکست
پیوند نخورد هرچند که ماهر وآرایی
در میکده عشق تو قدم گذاشتم
یکبار نشد درب بسوی من گشایی
دل به طرب آمد وحال تو نگشت
گرسنگ خاراباشی قطره چشم مایی
شاهد عشق است ازدلت بپرس
وانگه خود بگوی گناست جدایی
سوخت وجودم از برق نگا هت
مشکل نیست چون قطره ودریایی
خلق خوشت به توصیف نگنجد
افتاده چوخاک،باشاه وگدایکتایی
تاگره دلت بازنشودآرامش نبینم
وان خواب حرامست در چشم من نیایی
فائض نگفت از حوس دل ای روشن ضمیر
گرلطفی کنی بحق ما یک نظری نمایی

……………………………..