آرشیف

2015-9-2

فضل الحق فائض

دیده هــــایت نرگس شب های من

 

دیده هایت نرگس شب های من
گرمی لبهای تو مونس رویا ی من

ای همای صحرای سوزان قلبم
گرنمیدیدم نمی سوختم با خود چه کردم

سرنوشتم شد اسیر، تو با من سخت مگیر
با زمانه سازگار، درچنگ توباشم اسیر

خفته در خون می تپم ناز عشقت میکشم
تابه هرجا بخواهی دوشادوش میبرم

خوشه ئی گندم نورس در کشتزار
مثل غنچه می شگوفائی چون بهار

با خدا گفتم خدایا عهد وپیمان بسته ام
در وفایش شیشه مینا شکستم