آرشیف

2015-1-12

استاد محمد عارف ملکزاده

در سال 1352 چی حــادثه رُخداد در افغانستان و غور

طو ریک ذکر کر د م که ما هر سا له 25 حو ت هر سال حر کت میکر دیم بطرف چقچر ان 4-5شبا نه رو ز را دربر میگر فت و2حمل مکاتب شر و ع می شد ند، مگر بر عکس سالها ی گذ شته ما در 10 برج حو ت 1351حر کت کر دیم گفتند، که مکا تب سر د سیر کشو ر 15 حو ت 1351 شر و ع میشو ند ،میخو اهم یک موضو ع را خد مت دو ستان بعر ض بر سانم گاهگاهی بچه ها واولادها از موترها یا وسایل نقلیه تا زما نی استفا ده میکنند که تیل یا بینز ین دا شته با شند ، زما نیکه امپیر بینزین به صفرر سید پیاده میر وند ونمیگویند که مو تر تیل ندارد، تا که دوباره تانکی مو تر را پُر از تیل دید ند . ورادیو هم کا ر پدران است که بطر ی بخر ند وبا ندازند بطر ی که ندا شت را دیو خرا ب است ،. من در همان و قت شخصاٌ رادیوخراب بودو ندا شتم ورادیو را نشنید م ، هما ن بو د که محی الد ین ولد فضل الدین ، الله نو رولد خیر محمد ،نو ر احمد ولد ناز نین ونور احمدولد عبد الغیاث وعبد البا قی ولد نو ر محمد وجانمحمد واثق،محمد قا سم علم ،عبدالبصیر علم وعبدالقدیر علم طر فها ی نما زدیگر و پیشین تشر یف آور دند ،بعد جو ر پُرسا نی گفتم خیر یت است این بار و بار کو له(یعنی دستکو لها ی شان) گفتند بروآماده گی بگیر که فردا میر ویم تکرار کر دم که خیر یت است گفتند ،امسال مکاتب سر د سیر افغا نستا ن 15 حو ت شر و ع میشو ند را دیو اعلا ن کر ده است، من که رادیو نداشتم وهم نشنید م ، در همان سال محمد قا سم علم وتعداد از هم صنفی ها یش بی سر نو شت بو دند یعنی در امتحان کانکو ر شر کت نکر ده بو دند ، بیکا ر بو د، حالا نفر ی که اسپ را واپس بیا رد همر ای ما بو د ، حر کت کر دیم تا کلگو ما را همرای و کمک کر د و بس . تا گرد هُلنگ وتر بُلاق بسیا ر بشو ق وذو ق در حر کت بو دیم و آمد یم بعداٌ پُر سا ن کر دیم از مر دم که مکتبی ها تیر نشد ند ، جو ا ب منفی بو د ، وبعداٌ آرا م آرام و فهمید یم که ما غلط کر ده ایم ویا غلط فهمی شده ، از قر یه سو خته من ،عبد البصیر علم وعبد القدیر علم که در هما ن سال شامل صنف هفتم می شداز دیگر رفیقها ی خو د یکروز پیشتربمر کزولایت آمد یم ، وشب را خانه محمد حسن خان مفتش بو د یم ، ودر جر یا ن شب از او پُرسا ن کر د یم که مکتب هاامسال 15 حو ت شر و ع میشو ند؟، گفت نه هیچ گپی نیست چند شبی را در بازاردر سموار ها گذ شتا ند یم وبعداٌ در خو است کر دیم برا ی ما اتاق وبستره دادند در لیلیه ونان را در بازار میخو ردیم ودر لیلیه استر ا حت میکر دیم و دو ستان بحجم مزاق ها می افزودند،وچند نفر از کمنجی ها هم مثل ما وار ی غلط فهمیده بو دند، عبد القدیر علم در همین سال وبهار 1352 بمد رسه ابو حنیفه بکا بل رفتند وهم میخو اهم یکقصه کو چک را بشما بعر ض بر سانم در سال 1345 روز ی من ، آصف ملکزاده و جانمحمد وا ثق از پیشرو ی مد یر یت معا ر ف غو ر تیر می شد یم و دید یم ( بهار سال بو د)که سعد الد ین ملنگ واحمد علی طالب همر ای محمد عثمان ولد عبد العزیز از پنجده وآخر ی ساغرکه هم صنفی جان محمد واثق بو د،گپ میز دند ، ما هم خو د را نز دیک کر دیم که به فهمیم قصه از چه قرار است ،(ملنگ سعد الدین معلم ما در صنف دو م و طالب معلم در صنف سو م بو دند) همان بو د ملنگ وطالب برایش میگفتند خو ب کا ر ی نکر دی ، که خو ده منفک کر دی با ید نمیکر دی ،با ید در س بخو انی وتحصیل کنی ،و او در جوا ب میگفت من یا مه خو ب کا ر ی ِکر د م وگپ آنها را قبو ل نمیکر دو در جوا ب آنها میگفت ،کسیکه رادیو ن(رادیو)داره ،اسپ داره ومُزدور داره چرا مِکتب و در س بخو انه ؟اومحمد عثمان ازمن، جان محمد واثق وآصف پر سید شما رادیو ن دارین ؟جواب منفی بود ، گفت همی ِمر دم با ید مِکتب بخوانند نه من بعد از اینکه بگفته ملنگ وطالب گو ش نکر د آنها راه خو درا گر فتند و رفتند ،گفت ای مِر تکه مِلنگی سر او به هیچ چیز ی باز یا خلاص نمیشود( نیمشه )در آنو قت محمد عظیم خان هر اتی مد یر معا ر ف غور و شهنو از خا ن معا ون معا ر ف بو د ،این هر دو از سنگ رو غن میکشیدند ، بگما نم مبلغی کم وزیا دی رشو ت داده بود وخودرا از مکتب خلا ص ومنفک کر ده بو د ، من هم در همین زمستان سال 1351رادیو ندا شتم تا خبر ها را می شنید م وگر نه سر گر دا ن نمی شد م و15 روز از و قت معین وشرو ع مکتب ها در بازار ها نمی گشتم. . در سال 1352 من درصنف نهم ,لیسه سلطان علاؤالد ین غو ری بودم, در 26سر طان1352 کو دتا ی مخملی شد تحت قیا دت محمد داؤد خان صو رت گر فت، هما نطو ریکه داؤد خان دیوانه بود وپیر وان او هم دیوا نه بودند، میگو یند سگها هر قدر بین خو د بد با شند بازهم بجان فقیر یکی هستند ،بخا طر سر کو ب کر دن ملت از هیچ نوع ظلمی در یغ نمی کنند ، و تنها آنهاچو کی و موتر ومقا م را دو ست دارند و از آنها است و خدا وند به آنها از خزا نه غیبی خو د عطا کر ده است و اگر کسی حق وعدا لت گفت متمر داست وواجب القتل است، چنا نچه در 40 سال گذ شته ما دید یم همه درو غ گفتند و بچشم مر دم خا ک زدند ،یکی هم داؤد خان بود . میخو اهم قصه لو یه جر گه داؤد خان را بشما بگو یم آخر ی سال 1355 بو د والی غو ر حضر ت میر حکیم به تیو ره آمد ه بو د وگفته بو د یکنفر را بلو یه جر گه انتخا ب کنید ، موی سفید ا ن تیو ره جمع شده بود نددر مجلس میخو استند کسی را انتخا ب کنند ، والی غو رگفته بو د حا جی صاحب سنا تو ر بر وند بلو یه جر گه، در همین محفل میر زا غلام حیدر خان گفته بودوالی صا حب ضرو ر ت نبو د که شما اینقدر ز حمت کشیدید وآمد ید بهمین هو ای سر د ، تلیفو ن میکر دین که حا جی صاحب سناتو ر بیا یند وما اورا روان میکر دیم ، درین وقت ار باب احمد زه نو روزمیخو است بجو اب میر زا علام حیدر خان چیزی بگو ید ، که میرزا نظا م الدین خا ن با غنو برا ی ارباب احمد زه نوروز گفته بو د، تو بروبرادر هر روز یکه گُشتی گیر ی بو د تُرا خبر میکنیم بیا گُشتی بگیر، حالا وقت گُشتی گیر ی نیست ، سناتور صاحب رفتند در لو یه جر گه و ما از طر یق رایو شنید یم جر یا ن لو یه جر گه را که شعر خو اند داِؤدخان که بپر واز آی و شاهینی ،بیا مو ز ، در سال 1359سناتو ر صاحب همر ای محمد حنیف فر زند وکیل فخر الد ین خا ن آخر ی ماه اسد از چقچرا ن بکا بل آمد ند ودر خا نه میرزا شها ب الد ین خان حسنی بو دند و استا د حیدر ی در آنو قت محصل بو دند ودر خانه آقا ی حسنی دیدیم، ومن از او جر یا ن لو یه جر گه داؤد خان پُرسا ن کر د م گفت نه بچه برار( برادرزاده ) ما به اتا قها ی خو د بو دیم والله اگر چشم ما به داؤد خا ن افتا ده با شد همانجا عزیز الله واصفی از را دیو گپ میزد و چک چک میکر د ما را نبر دند در مجلس، ماه عقرب همین سال1352, در وقت امتحانها ی سالانه یا آخر ی ، روز ها ی آخر امتحانات سال بود, یک شا گر د صنف دواز دهم , بنا م نجیب الله از ولسوال پسا بند مر یض شد, او اپند کس بو د , در جا ئیکه سابق مد یر یت معا رف غو ر سالها ی1344-و1345 بو د, رو برو ی مدیر یت زرا عت غور , یک اتاقی بو د که از طر ف نما ز دیگریاپیشین روز, افتو یا آفتاب دا شت شاه گل ولد گل محمد صنف 12 از ده تای تیوره و قاسم صمد هم صنفی ما از خو اجه غا ر تیوره در همین اتاق بخا ر ی شانده بو دند از طر ف شب آتش میکر دند, گر م بو د نسبت بدیگر اتاقها ,من هم گاه گاهی درین اتاق می ر فتم و نجیب الله که مر یض شد. بداکتر رفته بو د, ودوا هم داده بو دند وفا یده نکر ده بود, خود ش ویا اوراهم صنفی ها یش و یا کسی دیگری به این اتاق آور ده بودند , ور نه او در اتاق دیگر ی بود, بعد دوروز( شکم درد ی) نجیب الله فو ت کر د, طر فها ی پیشین روز بود, در همین وقت داکترشفا خا نه غو ر , که بنا م جلا ل تخلص میکر د , آمد ه بودهمر ای مد یر معا رف غو ر محمد ها شم غمشر یک بود. واورا مر دم غو رهاشم جیب شر یک هم میگفتند ، بخا طر یکه رشوت میخو رد, دیده بود و گفته بو د اپند کس بو ده ما امکا نات عملیا ت آنر ا ندا شتیم ونا وقت شده بود مُرد, یکتعداد شا گر دانی که در آنجا حا ضر بو دند, و این اولین کسی بو د که در لیلیه , درپیشرو ی شا گر دا ن جان داده بود, ومُر ده بود. ویکتعدا د شا گر دان لیسه احساساتی شد ند وبد اکتر حمله کر دندو بسنگ زدند وسر داکتر را هم شکستا ندند وداکترهم همر ای مد یر معا رف دوباره واپس رفتند , جنا زه نجیب الله را بموتر مدیر معار ف , بطر ف سنی وسنگا ن پسا بند روا ن کر دند ودر ین وقت جلسه معلمین را دا یر کر دند دقیق بیا دم نیست که درهمین روز بود یا فردای آ ن بود ,در همین سال نو, محمد عمر سا غر ی هم در لیسه بصفت معلم ریا ضی وفزیک ایفا ی وظیفه میکر د ,یکتعداد را به امر والی جدید غو ر، حضر ت میر حکیم که والی نو وتازه نفس نظا م جمهو ر یت داؤد خان بود, از لیسه سلطا ن علا ؤالدین غو ر ی خا رج کر دند وذریعه یک دَ لگی عسکرنامهای آنها را خو اندند, و بمحبس بُر دند که بیشتر ین98% آنها بیگناه بود ند وخبر ندا شتند هیچ در همان محل حضو ر ی فزیکی ندا شتند , میگو یند حکو مت گو ش دارد و چشم ندارد , از صنف ما محمد رسو ل ولد محمد اکبراز ملاعلا تیو ره جمهو رولد عبد الغفو ر صغیر بیچا ره غریبی از مسگرا تیو ره واکبر گشتی گیر ولد محمد غو ث از گا و کو ش تو لک ونصیرولد میر گل از گهر ساغر وامیر محمد ولد خیر محمد از قلعه نقشی مر بو ط مر کزچقچران محمد حکیم هزاره.
از صنف دهم سید عالم ولد میرا جان از الله یار تاجمحمد زلا ولد محمد یار از غلمین, جما ل مر غا بی ، محمد عظیم ولد محمد حلیم از جر ف سا غر واز صنف دوازده هم شاه گل ولد گل محمد از ده تا ی تیو ره وعبد الحی فر حمند و لد غلا م سخی ازسیبک تیوره از صنف هشت عبد الباقی نو ر محمد پشتای تیو ره ازصنف یا زدهم ونصیر وگل احمد بر ه خانه , وتعداد زیاد ی را در حدود20- 27 نفر بو دند ,بمحبس بُردندوبندی کر دند ویکزمستا ن, مد ت زیا دی را درمحبس غو ر سپر یکردند و بعد از ینکه از محبس خلا ص شدند , در غو ر برای آ نها اجاز ه داده نشد ویا اجاز ه نبو دکه در س بخو انند وهمه گی ر فتند خا ر ج از ولایت غو ر خودرا دوبا ره شامل مکاتب ولیسه ها کر دند .چند ین مر تبه همین گرو پ اخرا ج شد ه پو ل انداز کر دند, ونما یند ه ها ی خو درا بکا بل روا ن کر ند ,بوزار ت معا ر ف رفتند ، کسی بدا د شان نر سید. ویکتعداد ما نند اکبر گشتی گیر و جمهو رو حکیم نتو انسنتد دوبا ره مکتب بخو انند واز تحصیل محر وم شدند وبعضی وطندارا ن ما همه مشکلات , زحمات زیاد ی را مُتقبل شدند ورفتندخا رج ازولایت, در س خو اندند وتحصیلا عالی خو د را به پایان رساندند, وبعضی ها در بین ما نیستند , رو حشا ن شاد و یاد ی شان گر ا می با د ویکتعداد دو ستا ن خو ش بختا نه در قید حیا ت هستند برای شا ن طو ل عمر , صحت را که بهتر ین , با ارزشتر ین ,وقیمت بهاتر ین نعمت خد ا وند است برا ی شان آرزو میکنم . وهم در آخرماه عقر ب , که رخصت شد یم سا بق مو تر ها ی لار ی یا چکله میگفتند , ذریعه موتر لار ی طر ف تیو ره میرفتیم , از لیسه یخن علیا تیو ره کمی تیر شد یم متعلمین لیسه یخن علیا رخصت شد ه بو دند, طرف خا نه ها ی خو د روا ن بو دند,مو تر ما را استا ده کر دند و پر سان کر دند از قضیه وحا ل واحوا ل, در بین این شا گر دا ن غلا م حیدر و لد محمد پناه که او بسیا ر بذ له گو ومز اقی بو د , از لیسه سلطا ن علا ؤالین سه پار چه گر فته بو د ,گفت خیر و بر کت لیسه سلطا ن علا ؤالد ین غو ر ی مه ,یا من بو د م تا حا لا کسی بشما چیز ی نمیگفت, من که نبو دم ,دیدید همۀ شما را حکو مت از لیسه خا رج کر دند ,واگر سال آیند ه از گو ش خو د بلند تر ,گپ بز نید کُل شما را به پیش ده ده ها ی (مادر ان شما ) شما را روان میکنند ، با خا ر ج کر دن این تعداد شا گر دان لیسه سلطا ن علاؤالدین غوری حضرت میر حکیم والی غور از خود یک چهره خشن ودیکتاتور مآبانه در غور بجا گذاشت وبشتر مردم از او میترسیدند.
درسال 1357 روز ی حا جی حبیب الله شا عر از قر یه اخته خانه بدر وازه لیلیه زرد جا ئیکه فا کو لته هنر ها ی زیبا پو هنتو کا بل است آمده بو د ، ملاز م آمد ، گفت کسی بدید ن تو آمد ه ، وقتی یا ئین آمد م دید م حا جی حبیب الله شا عرا ست بعد جو ر پُرسانی گفت بچه برار بخدا زیبا ئی ها ی خدا را دو ست دار م ، پُر سا ن کر دم حا جی صاحب چا ی مینو شی ؟ گفت نیکی و پُر سش ،در جر یا ن چای گفت، یک شعر برا ی تو بخو انم گفتم بلی.

 

ببین گر دشی چر خ پیر وز را – پریروز، دیروز و امروز را 
گفت پریروز ظاهر شاه و دیروز داؤدخان و امروز ترکی

 

وسلام.