آرشیف

2015-1-28

قدریه علم

داستان گنجشک و فــیــــل

 

بود ونبود در زمانه های قدیم چنین بود.

یک گلۀ از گنجشک ها در یک بیابان زندگی میکردند ودر زیر بته های علف تخم میگذاشتند وچوچه های زیاد بیرون میآوردند. دنیای شان بود وزندگی شان…

یک فیل هم درین بیابان زندگی میکرد ویک روز فیل میخواست بر لب آب برود تا آب بخورد بر سر راهش چندین چوچه گنجشک را لگد مال کرد وکشت.

گنجشک ها ازین ماجرا خبر شدند وخیلی غمگین شدند وهر یکی چیزی گفت. یکی گفت تقدیر همینطور بوده ) دیگری گفت( چاره نیست باید بسوزیم وبسازیم) ویکی گفت دنیا پر از بد بختی وغم است.ولی یک گنجشک که از همه دلاور تر بود واسمش کاکلی بود گفت: من هیچ کدام از حرف های شمارا قبول ندارم.من میگویم همین بیابان جای زندگی است وخیلی خوب جای هم هست وزندگی باید داخل یک چوکات وقانون باشد قانونی که فیل هم مسئولیت داشته باشد وچوچه های مارا لگد مال نکند.

گنجشک ها گفتند دل ما هم نمی خواهد که لگد مال کند حالا زور دارد ومیکند ما باید جای خودرا عوض کنیم وبرویم گوشۀ دیگر دنیا.

کاکلی گفت:اینطور نمیشود هرکس دشمن داشت باید فرار کند وبرود جای دیگر؟این گپ خوب نیست. ما باید از حق خود دفاع کنیم، اینجا وطن ماست وما باید آنرا از شر دشمن نجات دهیم، چرا ما جای خودرا عوض کنیم باید فیل تنها راه خودرا عوض کند.فیل یک راه را عوض نمیکند وباید همه زندگی را عوض کنیم عجب است؟

گنجشک ها گفتند این حرف های تو خوب است وحالا چه کسی این واقعیت را به فیل گفته میتواند؟

کاکلی گفت: همه ما، مگر ما حق زندگی نداریم؟میرویم به فیل إخطار میکنیم که دیگر حق ندارد بین این بته زاریکه ما لانه کرده ایم بیاید..

گفتند: خوب اگر فیل قبول نکرد بیشتر از پیش ضد کرد وبر ما قهر شد باز چه کار کنیم؟

کاکلی گفت: اگر یک حق را قبول نکند وقانون زندگی را رد کند بلای به سرش بیارم که داستانش را در کتابها بنویسند.ما حق میگویم وهمه خلق خدا از ما طرفداری میکنند) همه گنجشک ها خندیدند .گفتند کاکلی جان! بسیار حرف های کلان میزنی ، ما که نمیتوانیم با فیل سیال داری ودشمنی کنیم.

کاکلی گفت: چرا؟ اگر همه ما با هم متحد شویم هر کاری کرده میتوانیم.یک فیل چه هست!؟اگر ما به زور تسلیم نشویم از فیل کلانتر هارا به زمین می زنیم.

گفتند حالا که تو اینقدر جرأت داری بگو ما چه کار کنیم همه از تو اطاعت میکنیم.

کاکلی گفت: باشه مه اول بروم همراه آن گپ بزنم که راه حرف دیگه نباشد وفردا گیله نکند که به آرامی نگفتین.اگر قبول کرد که خوب واگر قبول نکرد باز برایش نشان میدهیم که (پشه چو پر شد بزند پیل را)

کاکلی پرواز کرد وآمد نزد فیل وگفت:ای فیل امروز وقتی تو میرفتی اب بخوری از بالی بته زار تیر شدی چند تا از چوچه های مارا لگد مال کرده ای این را میدانی یا نمیدانی؟

فیل گفت: چه فرق میکند که بدانم ویا ندانم؟

کاکلی گفت:فرقش این است که اگر نفهمیده ونا دانسته این بد را کرده ای ازین به بعد بدان که کار بدی کردی وبحق ما ظلم کرده ای، ولی اگر دانسته وفهمیده این کار را کرده باشی باز حرف جدا گانه است.

فیل گفت: وه مثلیکه دنیا به هم خورده؟ کاکلی گفت: تا حالا دنیا به هم نخورده ولی اگر همه بیکدیگر بدی کنند دیگر دنیا به هم میخورد.خودت هم میدانی وهوشیاری ومن آمده ام از تو خواهش میکنم بعد ازین به بته زار ما نیائیف که اینجا محل زندگی ماست.)

فیل گفت: همین محل زندگی شما رهرو من است که بروم وآب بخورم.

کاکلی گفت: دنیا بزرگ است از یک راه دیگه برو تا چوچه های ما پا مال نشود وبخاطر آب خوردن تو حیات دیگران بخطر نیفتد.

فیل گفت: پا مال هم شود عیبی ندارد.صد گنجشک ارزش یک فیل را ندارد.میفهمی فیل فیل است؟

کاکلی گفت: بلی میدانم فیل بزرگ است البته جان ما هم  برای خود مان شیرین است.اگر تو کمی فکر کنی وانصاف داشته باشی حق نداری این حرف را بزنی.همانطوریکه تو دلت میخواهد خودت با بچه هایت راحت باشی ما هم میخواهم میخواهم راحت باشیم.آیا تو خوش داری کسی بیاد خانه ات را خراب کند وبچه هایت را بکشد ودردبدر کند؟

فیل گفت: هیچکس زورش بمن نمی رسد هر کاری دلم خواست میکنم دست تو آزاد.!

کاکلی گفت: اشتباه میکنی اگر مسئله انصاف واطاعت از قانون زندگی نباشد همه کس زورش به هر کس میرسد.تو به این قبارۀ کلان خود مغرور نباش.زندگی فقط با عدالت، قانون پذیری ودوستی شرین است واگر نه ما هم میتوانیم بتو اذیت برسانیم، شاعری گفته(دشمن را نباید بیچاره وحقیر شمرد)

فیل گفت: حیف است که مه با تو گنجشک نادان سوال وجواب میکنم برو از پیش چشمم گم شو همه علف زار ها وبته زار های صحرا مال خود من است شما حق زندگی ندارین.

کاکلی گفت: ای فیل لج بازی نکن ما از قانون وانصاف حرف میزنیم همه میدانند وتو هم میدانی.من از تو خواهش میکنم بیا وبحال ما رحم کن ودست از ظلم وغرور بردار از راه دیگری برو، وگر نه بلی به سرت بیارم که در داستانها بنویسند..

فیل گفت: همین که گفتم حالا هر کاری از دستت میاید کوتا بر نگرد وبکن.

کاکلی گفت: خوب حالا که تو با این قباره وهیکل از آزار واذیت گنجشک ها خجالت نمیکشی ما هم هر چه از دست ما آمد میکنیم.

کاکلی بر کشت وآمد پیش گنجشک ها همه قصه را نقل کرد وگفت حالا باید تصمیم بگیریم تا فیل را از سر راه زندگی خود بر داریم.

گنجشک ها هم فریاد زدند بلی فیل را بیچاره مکینیم پوستش را بر میکنیم باز گفتند راستی زور ما به فیل نمی رسد.}

کاکلی گفت: خوب هم میرسد چرا نمی رسد.آهسته اهسته مبارزه را شروع میکنیم .قدم های اولی را خود ما بر میداریم وبعدا از بقه ها کمک می طلب میکنیم.

گنجشک ها خندید وگفتند.همی کمک بقه ها دیگه خنده دار بود آنها روزی صد تا زیر پای فیل میمرند بما چطور کمک میکنند؟

کاکلی گفت: من فکر همه چیز را کرده ام خنده ندارد.من می فهمم که با فیل جنگیده نمی توانیم.میدانم هزار گنجشک زورش به یک فیل نمی رسد.به جسم فکر نکنید از عقل کار بگیرید.مثلا فیل پرواز بلد نیست ونمیتواند روی هوا مارا پا مال کند.ما باید همه پرواز کنیم واز هوا بر سر فیل حمله کنیم وتلاش کنیم تا اول چشم فیل را کور کنیم.همینیکه نا بینا شد باقیماندۀ کار اسان است.تا وقتی این کار را نکنیم آرام نمیگیریم یا الله شروع!!!

حملۀ گنجشک ها شروع شد تا فیل نجنبید چشم فیل را کورکردند وفیل هیچ جای را نمی دید.گنجشک ها صدا کردند مثلیکه حالا بد تر شد.فیل بیشتر غضبناک شده میدوید تا همه علف زار ها را پایمال کند!

کاکلی گفـت:حالا وقتی کمک بقه هاست.کاکلی بقه هارا صدا زد وتمام داستان را به ایشان گفت، بقه ها گفتند ما میدانیم ما هم از دست این فیل صد داغ بر دل داریم.

کاکلی گفت: پس با ما کمک کنید.نصفی کار را ما درست کرده ایم ونصفی دیگر در دست شماست.وشما مطابق این نقشه عمل کنید.)

کاکلی دستور داد بقه ها جمع شدند وامدن جلو فیل وشروع کردن به قور قور زدن.فیل که تشنه بود فکر کرد هر جا بقه باشد همانجا آب است.چون چشمش نمی دید شروع کرد به پیش رفتن وبقه ها هم قور قور میکردند ورفتند تا نزدیکی یک چقری( گودال) کلان وفیل هم به هوای آب پیش میرفت تا اینکه بر گودال رسید ودر چقری افتاد ودیگر نتوانست ازین چقری بیرون شود بقه ها وگنجشک ها راحت وآرام شدند.)

آن وقت کاکلی به فیل گفت: این سزای کسیست که انصاف ندارد وبجان مردم رحم نمیکند ودیگران را کوچک میشمارد.حالا اینجا باش تا من بروم وهمان طوریکه وعده کردم بگویم تا قصه گنجشک وفیل را به داستانها بنویسند….پایان ظلم