آرشیف

2014-12-25

عارف شریفی نژاد

خـــواب طلایی

شبی در خواب دیدم دلبــرم را 
که او را چادر میچید بسر بود 
به دستش ساعت از زهره و ماه
و او را جامۀِ خورشید ببَر بود 

چو آموی خروشان از نگاهش 
سرور و شادمانی بود جاری
به لبخندش به دامان دل من 
فشاند چند دسته ی گل یادگاری

نسیم گردش چشمان مستش 
مرا در بهت پیچ و تاب می داد 
زلال چشمه ی رخسار ماهش 
به عشق تشته ی من آب می داد 

نهادم دست بر دستان نازش
و در آغوش پر مهرش غنودم
به پیشش از جدای گریه کردم
ز قلبم قدری از اندوه زدودم

او قطره قطره اشک دیده ام را 
به نوک چادر خود پاک می کرد 
و یک یک غصّه های قلب من را 
بدستش برده دفن خاک می کرد

چه لطف و مهربانی و محبت …!
چه گلهای که از مهرش بچیدم
چه رؤیای، چه یک خواب طلایی!
که دیدم آنچه را هرگز ندیدم

عارف شریفی نژاد
چغچران- غور
حمل 1392