آرشیف

2014-12-25

عارف شریفی نژاد

بلخی با ما سخن می گوید…

شهید علامه اسماعیل بلخی
شهید علامه اسماعیل بلخی

بلخی نمرده است… او واقعاً زنده است و همیشه زنده خواهد بود. او نا هنجاری ها، نارسایی ها و بی عدالتی های جاری در افغانستان را با چشمان باز می بیند و در برابر شان بی تفاوت نیست.

بلخی دردها و آلام فرد فرد مردم اش را با گوشت، پوست، استخوان و خون خویش لمس می کند. او فریاد مظلومانه ی مادران و پدرانِ که هرروز، جگرگوشه های شانرا در حملات انتحاری و بمبگذاری ها از دست می دهند را، بخوبی میشنود و در سوگ شان اشک می ریزد. او درد هر سیلی ظلم و بی عدالتیِ که در صورت مردم اش کوبیده می شود، را در قلب خویش احساس می کند. او درد بی درمان یتیمان، بیوه زنان، فقرا و آوارگان کشور اش را با تمام معنی درک می کند. او درد هر هموطنش را، دقیقا درد خودش می پندارد. او همدرد همۀِ انسان های مظلوم است.

بلخی عملا شاهد بحران های عمیق سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جاری در کشورش می باشد. او سوء مدیریت، بی کفایتی و رفتارهای غیر مسئولانۀِ مسئولین دولتی را می بیند. او از آنچه که در دستگاه حکومت جریان دارد، آگاه است. او می داند که در خانه ملّت چه جریان دارد. او خیانت ها و معاملات در پارلمان را با چشم سر می بیند و از پیامدهای ناگوار و دردناک این معامله گری ها و سوء استفاده از اعتماد و آرای مردم، بر آینده و سرنوشت ملت خبر می دهد. 

بلخی زیرک و خردمند است. او ماهیت و اصالت افراد و اشخاصی را که بر چهره های شان نقاب دروغین و قلابی آخند، شیخ، مولوی، مفتی و ملا را زده اند، می شناسد. او خوب می داند که چه کسانی از آدرس دین و مذهب دارایی های عامه را می قاپند و از گوشت و خونِ مردم تغذیه می کنند و بطور بی شرمانه، فتوای جنگ و خونریزی و انتحار و قتل صادر می کنند. او چهره های علمای دینیِ بی کفایت، بی مسئولیت و آلوده به فساد را می شناسد و آنان را به ما نیز معرفی می کند، تا ما دیگر به آنها اعتماد نکنیم و از آنان حمایت نکنیم. 

بلخی بطور رو برو و پوست کنده، با جوانان سخن می گوید. او از عجز، بی عرضگی، پراگندی، عدم اتحاد و عدم مسئولیت پذیری نسل جوان در قبال سرنوشت و آینده کشور و خود شان انتقاد می کند. انتقاد بلخی از نسل جوان، یک انتقاد سرکوبگرانه نیست، بلکه بر عکس آن، یک انتقاد سالم، سازنده و مثبت است. او به نسل جوان چشم امید دوخته است و باورمند استکه؛ باز شدن کور گِره معضّلات و بحران های کنونی کشور، تنها با دستان توانمند این نسل امکان پذیر خواهد بود. او به توانمندی و قدرت جوانان، جداً باور داشته و از این نسل می خواهد تا به توانمندی و قدرت خود شان باورمند باشند. او رمز پیروزی جوانان را در اتحاد و یکپارچگی آنان می داند و به اتحاد شان تاکید می ورزد. 

بلخی برای ریشه کن ساختن تبعیض، استبداد و بی عدالتی مبارزه می کند. فریاد عدالتخواهانه او تا اوج اوج آسمانِ کشور طنین انداز است و طنین انداز خواهد بود. بلخی در برابر هیچ یکی از نابرابری ها و ناهنجاری های کنونی در کشور خاموش نبوده است. او وقتی این همه نارسایی و بی مسئولتی را می بیند، چنین می گوید: 

ای هموطنان هموطنان هموطنان کو
ای اهل دلان اهل دلان اهل دلان کو

از بس که فزون گشت به ما درد نهانی
در سینه نفس تنگ شده هم نفسان کو

شد بلبل دل ،خسته ز پرواز و چنین گفت
آثار چمن هست ولی سرو روان کو

ای مادر ما ای وطن آیا که عقیمی ؟!
آن روز که می زادی تو شیران ژیان کو

اولاد تو امروز چرا بزدل و ترسوست
ای زابل من رستم و آن گرز گران کو

گفتم به رفیقی که بود باغ وطن سبز
گفتا که بلی هست ولی حاصل آن کو

گفتم علفش بهر چرای رمه کافیست
گفتا که در این گله به جز گرگ شبان کو

گفتم که چرا گله ز گرگان نرهانند
گفتا که همان حوصله و تاب و توان کو

گفتم که مگر مفتی و ملا نبود گفت
جز مشت خر مفت خور و رشوه ستان کو

گفتم که بیا تا که ره چاره بسنجیم
گفتا که در این راه دسپلین و پلان کو

گفتم که دسپلین و پلان نزد جوانان
گفتا که جوان هست ولی فکر جوان کو

آن جمع که امروز جوان جلوه نمایند
در فکرت شان جز هوس گودی پران کو

اطلاق جوان بهر چنین قوم نشاید
بر گو چو زنان پودر و سرخاب زنان کو

گفتم که ز شورا و وکیلان خبری هست ؟
گفتا که بگو طایفۀ روزچلان کو

در جلسۀ شورا نبود غیر ستایش
آن کو به غم خلق کند آه و فغان کو

پرسیدمش ارباب جراید به چه فکرند ؟
گفتا که چه پرسی که فلان کو و فلان کو

از حالت این ملت افسرده چه گویم
جز خواب گران خواب گران خواب گران کو

بلخی شده کوکوی تو بسیار ، ز خود گو
جز گوشۀ محبس ز تو ام نام و نشان کو