آرشیف

2015-1-27

محمد دین محبت انوری

جنگ و صلح دو تصویر در ذهــــــن کودکان

 

درآن سوی کوهسار یک دسته از جنگ غمگسار اند وملا وملک شان تربیت جنگ وجهاد میدهد ولیکن در این سوی دیار ماتم زده ،ملای مهربان ومردم شناس با مهربانی ودلسوزی قوم وقبیله را درس اخلاق، صلح وصحت زنده گی در پرتو ارشادات اسلام میدهد.
اومیخواهد با گروپ های ازمردم رنج دیده رازمحبت الهی وخیرجامعه را تحکیم دهد وآسایش مردم رنج دیده را در دفاع برحق خود می بیند وگروه ها وگروپ های نیک سیرت را در روشنای احکام قرآن وشرعیت اسلامی برای تحکیم واحیآ آرامش مسلمانان دعوت میکند وتفاوت وتضاد را دربین مسلمانها فقیر دور ازدستور خدا میداند ومیگوید درشرایط آرامی وهمزیستی مسالمت آمیزپیروان دین مقدس اسلام میتوانند بگونه شایسته خواسته های خداوند وپیغمبر را بجا آورده وعبادت شانرا بدون ترس وزور بدرگاه ایزد توانا تقدیم کرده وشور وشرر را از میان مومنین ریشه کن کرده وبنده گان خدا را بدیگران بدنام نمیکند تا باشد رهروان صفا وطرفداران راه حق وعدالت روزبروز افزایش یابند.
هرکس بگونه خرسند وطریقه خویش به مسجد میرود وبه عبادت می پردازد.
وازین بابت دروازه مسجد ومدرسه از برکت ملا ومعلم نیک اندیش بسته نمیشود ودلهای کودکان دهکده از فیض علم پرنور میشود و روحیه وروابط بین معلم وملا عزیز وگرامی تر میگردد وهمچنان نامی از بدی وبد بختی به آدرس ونشانی مولوی ومعلم که هردو رهنما راه راست انسانهاست گرفته نمیشود و موازی با آن عقیده خدا پرستی ومردم دوستی دربین ساکنان و روستاها وشهرها با چشم باز ودل پاک به عشق واقعی مبدل میشود.
چنانچه نام ها ونشان های نا همگون ولقب های متعدد، به سبک های متداول درتحولات سیاسی ونظامی زیرآن نقاب واین نقاب وبا شتاب زده گی برای فخر فروشی بیشتر ازین دلهای حزین مارا نمی رنجاند وقریه ومحل ما بدست بیگانه پرست ها چهره دیگری بخود نمیگرفت وفتوحات وقتل ها در قریه جات وجلگه ها به نحوه مرموز وبی موجب در منصه اجرا قرار نمیگرفت وحیثیت وهویت اسلام در سایه حسرت ونا امیدی برای مردمان ساده دل وپاک نفس تاریک نمیشد.
درین روزها که کشمکش ها ودرگیری ها بخانه خانه ای فقیرترین محله سرسبز ما رسیده است.
از قضای روزگار ونصیب ما ندگار سردرگم سودا زندگی بودم و به جای رسیدم که دلم خواست از زبان دوپسر مکتبی در دو منطقه ( جنگ زده وصلح زده ) چند حرفی کودکانه رابشنوم:
این پسران ازمن خواهش کردند که ما کوچک وبی صلاحیت هستیم نام مارا درنوشته ام نگیرم بنآ ازنوشتن نام ومحل صرف نظرکردم.
یک پسرکه در حدود 12 سال داشت درجواب سوالی ازمناطق ناامن برایم گفت: نمیدانم چه خواهد شد ولی چیزیکه از بزرگ ها آموخته ام: میخواهم درآینده قوماندان جنگ شوم وکارم کشتن وانتقام گرفتن باشد.
دیگری که در دره های صلح آمیز زنده گی میکرد ودر حالت آرام روحی قرارداشت برایم گفت: آرزوی من این است که بچه مسلمان باشم ودرس بخوانم ودرآینده یک انجینر لایق تربیه شوم و ویرانی های وطنم را بدست خود آباد کنم.
این دو تصویر ذهنی اطفال نشان میدهد که تفاوت تربیت وآرزوی شان باهم سازگارنیست ونتیجه برداشت شان ازجوامع این بوده که یکی جنگ جو ودیگری صلح خواه به بارآیند.
حالا که باز دست دیگری دنیای خوش این کودکان را برهم میزند آنها نیز از نا امیدی خسته شده اند.
درحالیکه هردو طفل از فامیل های فقیر بود وزندگی برایشان آموختانده بود که هرکدام به نحوه نا خواسته درشرایط بزرگ شده اند که هدف وارمان شان به نفع خود وجوامع شان ارتباط داشت. درجریان صحبت از نظریات هردو دریافتم که امنیت وآرامش را دوست دارند اما خود آنها میگفتند: ما میدانیم که سرنوشت وآینده بدست خود ما رقم خورده وهمچنان پسریکه در اوضاع ناآرام زندگی میکرد میگفت: که آرامش وخوشبختی بدست من نیست وگرنه من هم میخواهم تاشام جنگ را ازبین ببرم ودرمحیط من جنگ وآدم کشی نباشد.
حالا ما بچه ها بجای مکتب وتعلیم قرآن بفکر تفنگ و واسکت انتحاری هستیم وشاید همین اندیشه نا پاک ونابکار من وبرادرانم را فرصت زندگی کردن ندهد.چون هر روز برای ما گپ های جنگ وجهاد با کفارگفته میشود درحالیکه من خودم تاهنوز یک کافر را به چشمان خود ندیدم واگر آنرا دستیگر کنم باسنگ یا تفنگ میکشم.
هرچه کشته وزخمی درمنطقه ما میشود ازمردم خودماست ومن آنهارا مسلمان میدانم.
وی همچنان در ادامه صحبت هایش گفت: من وبچه های دیگر علاقه داریم که بعدازین پدران وبرادران ما درجنگ ها کشته نشوند وحتی درخانه ما حرف ازجنگ وکشتن گفته نشود.
بخاطریکه هروقتیکه زخمی ها ومرده هارا میبینم وارخطا میشوم وتا چند شب دیگر خواب های وحشت ناک میبینم وازخواب شبانه بیدار میشوم هربار مادرم مرا آرام میکند ومیگوید پسرم کله تو خراب شده یعنی دیوانه شده ای اما من نمیخواهم از دست دیگران دیوانه شوم وبه همین لحاظ اکثر اوقات برادر بزرگم مرا با خود سرکار نمی برد ومیگوید این بچه دیوانه شده وبدرد ما نمیخورد.
پس ما بچه ها همه دیوانه میشویم وازجنگ بی فایده سرگنس شدیم. آن پسر درحالیکه چشمانش را از نا امیدی بزمین دوخته شده بود از وی پرسیدم نماز وخواندن سوره های نماز را یاد داری؟ گفت: کم کم وقتی پرسیدم روز چند بار نماز فرض است خنده کرد وگفت: کسی مرا نماز یاد نداده است.
ودرصحبت هایکه با پسردومی که سیزده ساله شده بود ومتعلم صنف ششم مکتب قریه اش بود گفت: نماز را در 9 سالگی ازنزد پدرم آموختم وفعلا هم بدون مشکل میتوانم نماز بخوانم وبرای بچه ها ودخترهای کوچک تر ازخود پنچ بنای مسلمانی وخصوصآ نماز را بی آموزانم.
همچنان او درگفتگو با من گفت: مه بچه های قریه همه نظربه لیاقت خود از دین واسلام معلومات داریم.نماز وشرایط آنرا میدانیم واین را هم میدانیم که یک فرزند مسلمان باید اولتر ازهمه دین ومذهب خودرا بداند,وبعد شرایط مسلمان بودن را بجا آورده وعقیده وایمان کامل به خدا وقرآن وپیغمبر داشته باشد.
مصاحبه ما با پسرانیکه در شرایط جنگ زده وصلح زده زندگی میکردند یکسان بود ودرمدت زمان مساوی انجام یافت اما پسر دوازده ساله وسیزده ساله هردو نیت پاک کودکانه داشتند یکی از جنگ وبدبختی شکایت میکرد وناراض بود دیگری از خوشبختی وآبادی وتعلیم علم حرف میزد.وآینده اش را روشن وتایید میکرد اما پسرجنگ زده از حالت پیش آمده ناراض وناامید بود ونمیدانست که زمانه چه مصیبتی برایش داده است.
هردو پسر ازملا ومعلم میخواستند ه ما ومردم مارا براه راست هدایت کنند وچیزیکه باعث رنج وذلت ما میشود برای ما یاد ندهند چنانچه پسرجنگ زده از اسلام یک تصویر تاریک وپسر صلح زده از اسلام تصویر روشن وخوش آیند در ذهن داشتند.

 

پایان
ولسوالی دولتیار وشهرک
ماه جوزا وثور1392