آرشیف

2015-1-9

سوسن سپیده

تــقسـیــم پـشـــک

 
دو موش در راه با هم دوست شدند.  یکی آن گفت: در راه هر چه به دست آوردیم در بین خود مساویانه تقسیم می کنیم .
آنها بلآخره به دوکان پنیر فروش رسیدند. تمام روز را در دوکان نشستند تاکه شب شد. دوکاندار در دوکان خود را بست و به خانه خود رفت. موشها در دوکان تنها ماندند.آنها همه جا را پالیدند تا یک کاسة پنیر را پیدا نمودند.
یک موش گفت: باید نفر سومی هم پیدا شود، تا این کاسه پنیر را بین ما دو تا برابر تقسیم کند .
بعد از فکر زیاد به یاد آوردند که در نزدیکی ها یک پشک زندگی می کند. لذا، رفتند و از او خواهش کردند که به آنجا برود و پینر را عادلانه تقسیم کند . پشک آمد و گفت: این کار از آب خوردن کرده آسان است و من میتوانم این پنیر را به طریقة درست آن در میان شما تقسیم کنم. اما به یک ترازو ضرورت است ، تا حق شما کم و زیاد نشود. موشها گفتند آنجا ترازو هست. پشک کاسة پنیررا گرفت و طوری به دو قسمت تقسیم نمود که یک قسمت آن زیاد و قسمت دیگر آن کم باشد . هردو بخش را در ترازو انداخت . یک طرف ترازو بلند شد، پیشک کمی از آن قسمت پنیر گرفت و در دهن خود انداخت و آن را خورد . باز پلة دیگر ترازو بلند شد ، او از آن بخش هم کمی گرفت و آنرا خورد . این کار را آنقدر تکرار کرد که بلآخره پنیر تمام شد . موشها اعتراض کردند و گفتند این چه تقسیمی بود؟
پیشک که در پی بهانه می گشت، برجست و هردو را گرفت و خورد.
 
پایان
چغچران
 د لو  ۱۳۸۷