آرشیف
قصهای از نا شستهرویانِ مدینۀ جاهله یا ” ناکجا آباد شقاوت”
عبدالقیوم ملکزاد
انسان، موجود عجیبی است؛ گاهی مینگری که خصب نعمت و وفور رفاه و آرامش نیز خسته اش میسازد و شادی و سیری هم موجب دلزدگی اش میشود. آنگاه است که میکوشد به تقاضا ها و خیالات جنون آمیزی توسل جوید!
یکی از نمونه های این اهل دارالغرور را میتوان در داستان اهل سبأ باز خواند، داستانی که تداعی گر قصۀ قوم بنی اسرائیل در اذهان است که در صدد شدند غذا های آسمانی (من و سلوی) را به سیر و پیاز و عدس معاوضه کنند!
قرآن کریم در سورۀ سبا، درخواست اهل آن قوم را چنین بیان میکند: «… ربنا باعد بین اسفارنا..» (پروردگارا! بین سفرهای ما فاصلۀ زیاد قرار بده)! آن قوم مستغرق در نعمت و راحت، چنان از وحدت و پیوستگی شهرها گریزان بودند که در نظر آنان ” تمام این اقلیم فراخ پر نعمت با شهرهای آراسته و هم پیوسته ای که داشت، تنگ مینمود، اهل آن با وجود کثرت و انبوه از سه تن نا شسته روی خام تجاوز نمیکرد!” از آن رو با شوق تمام طلبیدند رنج سفر و دوری ازهمدیگر را پذیرا شوند و از داشتن نعمت “آبادی” و “ارتباط” و “امنیت” – که پایه های اصلی رشد و توسعۀ اقتصادی را تشکیل میدهند- از سر غی و ضلال، بیزاری جویند!
از همین روست که قرآن از انسان تعابیر گونه گونی دارد، از آن جمله: ” کم ظرف” بودن و “دمدمی مزاج” بودن آن است که تصویر آن در سورۀ المعارج/19-21) بدینگونه بازتاب یافته است: (إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا (به راستى كه انسان سخت آزمند [و بى تاب] خلق شده است) إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا (چون صدمه اى به او رسد عجز و لابه كند)، وَإِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعًا (و چون خيرى به او رسد بخل ورزد).
اینجا سخن از مردم اهل سبا است، مردمی”بدگوهر و از راه حق به دور”، قومی که “شادی و سرور و سیری آنها را دلزده ساخته بود و این سبب شده بود چنان در غرقاب طغیان و سرکشی دست و پا زنند که با سیزده تن از انبیای الهی نیز در صدد انکار و احتجاج برآیند! و به کفران نعمت و کاهلی و دلزدگی بیفزایند و سرانجام بر اثر ترجیح شقاوت بر سعادت، به وبال زوال گرفتار آیند!
نکتۀ مهمی که ما خواستار مکث کردن بر آنیم، اشاره به داستانی است از داستانهای مثنوی معنوی، مندرج در دفتر سوم، در همین مورد! موضوعی که دستمایهای برای مولانا قرار گرفته و کسوتی از سلک “جامعترین و پرنغزترین حکایات مثنوی” را بر دوش کشیده. این داستان حاوی اسلوبی زمزآلود است و علیرغم کوتاهی و اختصار آن، قصۀ “ناکجا آباد شقاوت” یا مدینه جاهله یا جاهلیه!
یکی از وجوه جالب بودن داستان از دیدگاه خداوندگاربلخ، این است: قومی که عطای حق را برخود مظهر ملال میپنداشتند، با سه گونه بیماری سردچاربودند، گویی اهالی قومی بدان گستردگی، از سه نفر تجاوز نمیکردند:
آن یکی بس دور بین و دیدهکور
از سلیمان کور و دیده پای مور
و آن دگر بس تیزگوش و سخت کر
گنج و در وی نیست یک جو سنگ زر
وآن دگر عور و برهنه لاشهباز
لیک دامنهای جامهٔ او دراز
آری، سه نفر، (دوربین کور، تیزشنو کر و دراز دامن برهنه)!
میبینیم که نداشتن بصیرت، چه آفات بزرگی را به بر میپروراند: “شهر، مورد تهاجم دشمن قرار میگیرد،اما مردم آن شهر، (کور با چشم، کر با گوش و برهنۀ با جامه بلند خود) سعی میورزند موقعیت دشمن را شناسایی کنند، اما نهایتاً از اثرفقدان بصیرت به فرار از شهر پولادین تن در میدهند و به روستا پناه میبرند:
“شهر را هشتند و بیرون آمدند
در هزیمت در دهی اندر شدند”
شخصیت های حکایت پس از استقرار در ده در اثر خوردن غذای فراوان و لاجرم رفاه و آسایش بی حد و حصر، فربه شدند و در اثر افراط در خوردن میمیرند. (دکترمصطفی گرجی)
مولانا در این حکایت شهری را ترسیم میکند که گویی هیچ چیز جز دروغ و غرور در آن راه ندارد و هرچند همه چیز در آن پیدا میشود، پوچ و توخالی است. (دکترزرین کوب).
او، در پایان قصه به تاویل حکایت میپردازد که کور، سمبول”حرص”است، کر سمبول ” آرزوی دراز” و “برهنه” سمبولی از خودبینی و یا به عباره دیگر، “عالمان ظاهری و دنیا طلب…”!
قصۀ یاد شده، قصۀ حماقت اهل سبأ است، قصه ای که دکتر زرین کوب آن را “ناکجا آباد شقاوت” نامیده!
به قول نویسندۀ “بحر در کوزه”: مولانا در این قصه رمزی شگرف را جستجو میکند و از احوال آنها به قول وی “خام و اهل جنون” بودند، آیینهای برای تصویر حال کسانی میسازد که جز به دنیای حس نمیاندیشند و هرچه را به ماورای حس باشد، از ستیهندگی انکار میکنند.”
به قول اریک فروم مردمان چنین شهری با چنین اندیشه هایی، شادکامی را در گذشتن از حرصی به حرص دیگر معنا میکنند که مانیفست حاکم براین شهر نیز همین اصل شادخواری است. اگرچه این شادخواری با مرگ، به شادکامی منجر نشده است. (فروم،1385: 8-10)
به نظر میرسد در رابطه با این داستان مثنوی، کاری به صورت مستقل از سوی محققین و شارحان صورت نگرفته است؛ داستانی که “حاوی نکات وپیامهای جهانی عمیق برای انسان معاصر و بلکه انسان رها و تنها در عصر جدید است که مولانا به مهمترین آفات و بیماری های بالقویۀ انسانی اشاره میکند.” و آنها عبارتند از: ” فردگرایی و تنهایی،خود ناشناسی، مصرف زدگی، نارضایتی و فزون خواهی، بحران معنا و…، هستند” که از جملۀ عمده ترین بحرانها محسوب و” شخصیتهای این داستان در بند آنها گرفتارند.”
مطابق به بررسی و تحلیل دکترمصطفی گرجی، “داستان مذکو از نظر نوع تم اصلی و جوانب آن و عمق و اهمیت پیامهای آن، فصل الخطاب مجموعۀ بحرانهای انسان معاصر در نگاه مولانا به شمار میرود.”
اشاره به چند راهکار به عنوان تفسیر داستان از سوی خود مولانا، میتواند عامل رهایی از این گونه بحرانها شود و آنها -همانگونه که درشمارۀ 16 “فصلنامۀ پژوهشهای ادبی” تصریح یافته – عبارت اند از:
توجه به ساحت های متعالی و کرامت انسان، پرهیز از هبوط مجدد در ورطۀ خود خواهی ها- تفاوت انواع “من”ها، پرهیز از اشتغال به جزئیات و فراموشی اصل، تهدیدهای شیطانی، بازشناسی مستمر خویشتن و شناخت دقیق فطرت و تواناییها- پرهیز از افزون طلبی و مدیریت تقاضاها و مهار نفس حریص- شناخت حقیقی نیازهای دقیق انسان، پرهیز از فزونخواهی- دعوت به درون نگری و توجه دادن آدمی به مقام انسان، مردن و زیستن به آیین، اقبال به معنا و معنویت است.
نوشتن دیدگاه
دیدگاهی بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
مطالب مرتبط
پر بیننده ترین مقالات
مجلات و کتب
پیوند با کانال جام غور در یوتوب
صفجه جام غور در فیس بوک
Problem displaying Facebook posts.
Type: OAuthException
Subcode: 460
گزارشات و مصاحبه ها
-
قاری رحمت الله بنیان گزار گروه داعش و سرکرده گروه طالبان ولایت غورطی یک عملیات نیروهای امنیتی افغان در ولایت فاریاب کشته شد
-
کارگاه سه روزه آموزش حقوق بشر و حقوق بشردوستانه برای نیروهای امنیتی و دفاعی در ولایت غور
-
گرامیداشت شانزدهمین سالروز تأسیس کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان در ولایت غور
-
امضاء تفاهمنامه نشر برنامه های حقوق بشری با چهار رادیو در ولایت غور