X

آرشیف

بد گمانی

مردی صبح از خواب بیدار شد، خواست تا زمینش را آب دهد اما بیلش را نیافت. شک کرد که همسایه اش اورا دزدیده باشد. بدین منظور همسایه را در طول روز زیــر نظر گرفت.
با خود فکر می کرد که همسایه اش طوری راه میرود مثلی دزدها که می خواهدچیزی را پنهان کند. او آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برود ولباسش را عوض نموده ونزد قاضی برود واز همسایه شکایت کند.
هنگامی که به خانه آمد  بیلش را دید که در گوشۀ حویلی اش افتیده است، از خانمش پرسید بیل را که برده بود ،خانمش گفت: مه اورا گرفته بودم. مرد دوباره بیرون رفت وهمسایه را زیر نظر گرفت ودریافت که همسایه اش مانند یک آدم باشخصیت وشریف قدم می زند، حرف می زند.

سرمولف عبدالغیاث غوری

X

به اشتراک بگذارید

نظر تانرا بنویسد

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.