X

آرشیف

اولين بــــــــــــرف زندگي

 

نثار(سه ساله ) باديدن اولين برف زندگي اش روي حويلي صدا كرد ؛ "كف ، روي حويلي كف جمع شده". اين صداي پرهيجانِ او مرا به دوران كودكي خودم برد . به اين فكرافتادم كه من با ديدن اولين برف زندگي ام چي گفته باشم ؟ شكر؟ نمك ؟ آرد ؟ يا مثل نثار؛ كف .هرچي فكركردم هيچ چيزي به يادم نيامد، حتي يادم نيامد كه درآن دوره اززندگي ام چي چيزي شبيه به برف بوده است كه ديدن برف مرا به ياد آن انداخته باشد . ولي درهمان لحظات كه دراين باره فكرمي كردم چيزهايي ازهمان زمان هاي دوربه يادم آمد . رويداد هاي شيرين وشادي درذهنم گذشت ودرخاطرم زنده گشت، ازدوراني كه با برف بازي مي كرديم . برف با باريدنش هميشه براي ما لحظات شادي را خلق مي كرد . يادم هست هميشه روزي كه برف باريده بود ، مرا با نويد برف ازخواب مي پراندند ، مادرم يا پدر. بخيزكه برف باريده . اين جمله مثل آب سردي بربدن خفته ي مرا ازجا مي كند وپشت كلكين خيزمي زدم . صفحه ي سفيد همه چيزرا پوشانده بود وشاخه هاي درخت هاي توت روي حويلي مان درختي سيب را مي ماند كه نو شكوفه كرده باشند . 
با شتاب واشتياق مي رفتيم "برف جارو" كنيم . گرچند كه برف را پارو ميكردند ولي عبارت " برف جاروكردن " بيشترورد زبان اهالي ديارما بود . من با پاروي كوچكي كه پدرمخصوصا براي من وبرادرم ساخته بود ، با كلاه وجوراب مي رفتيم روي بام . 
روي بام بود كه "پاغونده" بازي شروع مي شد وازبام خود كسي را با "پاغونده " دربام همسايه مي زديم . "اوگره " خوري درنيم چاشتي ونان چاشت كه هميشه دراين گونه روزهاي سرد وبرفي "قديد" بود . 
برف آن زمان برف بود . مثل اين روزها " پوخك " نبود ، به معني واقعي برف بود وما گاهي تا بالاي زانو دربرف فرومي رفتيم وگاهي تا كمردربرف گم مي شديم . با آن همه ، برف درآن روزگار، سرماي سوزاني مثل اكنون نداشت . برف آن دوره گرچند كه برف بود ، ولي دلي گرمي داشت . غلت ميزديم روي برف ، بلند ميشديم وازته دل ميخنديديم . وصداي قهقهه ي اطفال ده وبگومگوي بزرگسالان ازروي بام ها اولين ارمغان برف براي دهكده ي ما بود . 
تصويرقشنگي از"چيربرف " هميشه درذهنم مي آيد وهيچگاه ازتصورخلق اين تصويردرخيالم سيرنمي شوم . " چيربرف " درزبان عاميانه مردم محل، به رد پايي گفته مي شد كه بعدازيك برف سنگين اولين رهگذردرمسيري روي برف عبورمي كرد ودرپشت سرازخود برجا ميگذااشت . فاصله هاي دورازهم كه امكان پاروپاك كاري نداشت ، توسط عابرين درفاصله يك قدم به يك قدم جاي پا قالب مي شد ورفته رفته گذرگاه پياده ها درزمستان مي گشت." چيربرف " درهواي سرد غزني كه برف به سادگي آب نمي شد، تنها قدمگاه عابرين وتنها گذرگاه عابرين پياده بود . 
نفردوم پا روي جاي پاي نفراول ميگذاشت ونفرسوم پا را جاي پاي نفردوم واين چيربه شكل خال هاي سياه روي يك صفحه سفيد نقش مي بست . رد آن ازيك ده برآمده بود و دردهكده ي ديگرداخل شده بود . اگردشتي هموارمي بود ،تصويرقطاري ازيك كاروان شتررا درذهن خلق مي كرد . 
آهسته آهسته كه زمان رو به بهارمي رفت ، دراواسط ماه دوم زمستان ، برف " سورجه " مي شد . سورجه گاهي چنان سخت بود كه به قول كلان ها ي ده، روي آن ميشد اسپ را تاخت . سورجه زمان "لخشك" بود . سورخوردن روي سورجه سواربرطشت هاي فلزي ويا كفش هاي پلاستيكي هيجان داشت ودلهره . با سرعت آدم را ميبرد درنقطه ي به زمين مي زد. وقتي بعد ازلخشك به خانه مي آمديم با لباس هاي تروكفش هاي پرازبرفاب ، دركنارتنورو روي "تاوخانه" درازمي كشيدم ، شاد وبا نشاط . ياد ايامي كه درگلشن فغاني داشتيم .

 

عبدالواحد رفيعي 
8 جدي 1391 هرات

X

به اشتراک بگذارید

Share

نظر تانرا بنویسد

کامنت

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.