آرشیف

2014-12-26

استاد محمود بی پروا

طرز زندگی مردم الله یار در گذشته

من از سال 1335 به بعد از طرز زندگی مردم الله یار خوب بیاد دارم وقبل ازآنرا درطفلی از کلانها شنیدم. ازآن وقت به بعد تاالحال که سال 1390 هجری شمسی میباشد چهار دوره تغییر اساسی وبنیادی را درزندگی مردم    الله یار مشاهده نموده ام که ذیلا توضیح میدهم:
زندگی قبل از سال 1337 هجری شمسی: مردم الله یار پیش ازآن زندگی خیلی ساده وابتدائی داشتند. آنها از همه چیز محروم بودند. فقط خوراک ایشان یک لقمه نان گندم همراه آب روان جوی ویا دریا وچشمه بودوبس. اتاق بنائی منظم تری راکس نمی شناخت. از بخاری آتشی وچراغ الکین  سراغی نبود. مردم هرکسی فقط داخل قریه خودرا می شناخت  . رفت وآمد دردیگر قریه ها وجود نداشت. از شهرها وزندگی شهری خبری نبود.ازکچالو وسبزی وامثال آن کس چیزی نمیدانست. بسیاری از مردم  گوشت را درروزهای خیرات وعروسی می یافتند وبس. خوراکهای محلی مردم را قروتی، خلاوک ، آش ، کاچی ، پیشبُر واشکنه تشکیل میداد. چای، بوره ، قند ودشلمه را کس نمی شناخت. هرخانواده صرف یک اتاق خیلی معمولی وناموزون داشت و دروسط آن دیکدان درست میکردند تادرآن آتش کرده وآب طهارت وخوراک محلی ونان کمبه به پزند. بعد ازشام آتشی وجود نداشت چون دود چشم هارا به سوزش واشک ریزی می انداخت.ظروف آنهارا دیک های چدنی ، بادیه، دیکدول ودیکدولچه وکاسه مسی ، آفتابۀ طالی با نولۀ بسته تشکیل میداد. لباس آنان مشو وبرک یعنی تکه های که از پشم گوسفند درست میکردند، تشکیل میداد. بعضی ها که توان خرید داشتند ، ازهرات پخته میخواستند وازآن کرباس می بافتند تا بخود کالا بدوزند. اما بیادم نیست که به سر خود چه می بستند. جراب وپاپوشی درکار نبود. مرد وزن وطفل همه پای لوچ راه میرفتند . ازگوگرد سراغی نبود وبرای آتش افروزی از آتش برق کارمیگرفتند  یااینکه خروجی را درزیر خاکستر برای باردیگر ویا روز بعد نگاه مینمودند.اسپ سواری وداشتن اسپ خاصۀ اربابان واغنیا بود. درزمستان وایام سردی پاپوش آنها چارق بود که از پوست حیوانات وخا صتا پایچک گاومیساختندو بجای جراب از پیتاوه استفاده میکردند. خانه های مواسم گرم آنها چپر وخرگه بود. یکی از شاعران محل طرز زندگی آنوقت مردم الله یاررا از طریق شعر بسیار موزونی به سرایش گرفته است که ذیلا آورده میشود. یقین دارم که این شعررا صرف کسانی میفهمند که ازولایت غور باشند خاصتا از الله یار.

بـــرادرهـا عـجـب رســمــی جــلو بـــود
سـحـــر پـتـیـــر اشــخــاری به دو بـــود
نه چای بودو نـه قـنـد بـــود ونه شــکر
نــدیـم نـان شـان یـک طــاس او بـــــود
تیل خاک وبخاری را که ؟ مـیـشـنـاخت
زدود چــلـمــه خـانــه مـثــل شـو بــــود
چــوب کــلـپـه چـــراغ شــــــاه و گــــدا
چــوب ارچــه بـمـثـــل گـیــس نـو بـــود
اتـــاق بنــــائی آنـجــا کــه؟ مـیـداشــت
صـاحـبـخـانـه مـهـمان یکجا به خو بود
پــــلاس اوغــــانی بابــش چـو کـم کــم
چـپـــری خـرگــه دردورش تـنـــو بــــود
مـتـاع قـیـمتـــی شــان سان وکـربـــاس
لحــاف خــواطــری جـاجـیـن مـشو بــود
جــــراب لـیـلــونــی کــــوش پـلاسـتـیـک
نـمـی شـنـاخـتـنـد که این دو تا چطو بـود
چــو شـــلوار پـــیـتـاوه هـمــراه چـــارق
کـلــوش دوشـیـــره پـایـچــک گــــو بــود
رفـیـقــان کـشـت صـد منه کـه؟ میکاشت
ده مــن گـــنــدم آذوقـــی ســـال نـــو بـود
خـــــوراک خـــوب بـــا لـــذت ســـــــرحد
خـــلاوک لایــک و کـاچــــی جـــو بــــود
بـیــا عـبـدالـعـزیـز کـــن شــکـر نعمـــت
تـرا کـســب پــــــدر داس و درو بــــــود

این شاعر درزمان حال که نوشیدن چای سبز بیک فرهنگ عامیانه تبدیل شده است، آنرا اینطور انعکاس میدهد:

عـزیـزان قوت جان آن چای سبزاست
شــعــاع نـورمــژگـان چـای سبز است
بخانه گـــرچه بـــــاشد گــوشــت پخـته
پذیرفته به مهـمـان چـای سـبــز اسـت
ســــربـالـیـن بـیـمـــاران گــــذر کـــــن
شـفــای دردمـنــدان چای سبــــز است
نـظــاره کـــن بـه بـــازار فـقـــیـــــران
خوراک مسـتـمـنـدان چـای سبز است
اگــر خـواهـی کـه بـیـنی خـوبــــرویان
تــبـسـم هـای خـوبـان چای سبز اسـت
بـهـرجـا قـلـب خـــون آلــــود بـــاشــــد
دوای زخـم پـنـهــان چـای سـبـز اسـت
بـــدنـیــا لـــــذت اشــعـــار شــاعـــــــر
به مـحـفـل بــــزرگان چـای سبز است