آرشیف

2015-1-25

باقر فهيمي

یـــــــــاد داشت نا مفهوم

فاش میگویم واز گفته خود دلشادم
بندۀ عشقم از هر دو جهان آزادم….
مخمور جام عشقم سا قی بده شرابی
پرکن قدح که بی می مجلس ندارد آبی
مخمور آن دو چشمم آیا کجاست جامی
بیمار آن دو لعلم آخر کم از جوابی
           عشق پیدا شد آتش به همه عالم زد
……..
( حافظ )

وعشق، تنها عشق، تو را به گرمی یک سیب می کند مئا نوس.
وعشق، تنها عشق، مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد……( سهراب سپهری)
عشق رنج اصلی است و…….
بدان که هر چیزی را کاری است از اعضای آدمی تا آن نبود او بی کار بود دیده را کار دیدن است تا دیدن نبود او بی کار بود. گوش را کار شنیدن است تا شنیدن نبود او بی کار بود و هم چنین هر عضوی از اعضای آدمی را کاری است کار دل عاشقی است عشق نبود او را کار نبود چون عشق آمد، اورا نیز کار خود آمد پس یقین آمد که دل را برای عشق وعاشقی آفریده اند وهیچ چیز دیگر ندارند…….
راستی که در جهان خوشتر از سخن عشق چیزی نیست، که سخن خوش نا مکرر است وراست گفته اند که: جهان عشق است ودیگر زرق سازی، عشق در عرفان وادب، ودر اند یشه های معنوی از دیر زمان جایگاهی بس بلند داشته وهم اکنون نیز به همان قوت پیشین است. بیش ترینۀ ادیان وتقرباً عموم عارفان بزرگ وصاحبان معرفت چه در حوزۀ فکری اسلامی وچه در حوزه های اندیشه های غیر اسلامی، پیرامون این کوهرهستی به شیوۀ نثر وهم به گونه نظم شعر سخن رانده اند، لیکن بعضی به زبان اشارت وبا بیان ویژه ورمزآمیز وبرخی هم با زبان عام ودر خور فهم عموم. برخی از عشق حقیقی وگروهی نیز ازعشق های رنگی وصوری ومجازی کتاب ها، منظومه ها ودیوان هایی شاعران در این باره « یعنی عشق» سخن به تمام گفته اند بسیارند تا جایی که می توان از این آثار ودست نوشته ها به عنوان « عشق نامه» هم یاد کرد. که این افراد عشق را به عنوان لب لباب هستی وگوهر شریف ویکدانۀ گیتی در عرفان وادبیات عرفانی. از مقامات عالی بلکه یکی از عالی ترین مقامات بر شمرده اند، اما متا سفانه ابهام وایهام هایی که در این باره وجود دارد موجب شده که در لسان وزبان عام معنا ومفهم شایسته ودرستی نداشته باشد وبرخی از مردم با شنیدن این واژۀ مقدس وگران بها « عشق» مفاهیمی چون جنون وحماقت ودیوانگی را در ذهن خود تصور ومجسم می نماید وبدین سان در افکار عامۀ مردم ضمن این که عشق مفهوم غیر اخلاقی ونا مطلوبی را در بر دارد وعمو ماً با شکست وناکامی حرمان قرین است ، این همه به خاطر آن است که در نظرعوام مردم عشق و عشقبازی منحصر در خامان وجوانان است، که از مشخصات آنان عجولی وخطا وخامی است. 
بدیهی است که اگر عامۀ مردم می توانستند به آثار بزرگان از اهل عرفان ومعرفت راه یا بند واز آن طریق با عشق حقیقی وحقیقت عشق آشنا شوند دیگر چنین نمی پنداشتند که عشق را پدیدۀ شهوت ونفس وامیال خام جوانی است هماره با خطا وانحطات توام نبودند، اما اگرعامۀ مردم عشق را این گونه می پندارند ونسبت به آن نظر مساعدی ندارند واقع این است که پر مقصر نیستند بلکه کو تاهی وتقصیر از آن دسته از نویسندگانی است خود عشق مقدس ومفهوم راستین آن را نچشیده . وحقیقت آن را آن گونه که شا یسته است نفهمیده اند، ولذا ندانسته ونسنجیده اقدام به نگارش مقاله ویا داستان عاشقانه می کنند، وبه جای آن که از عشق بگویند شهوت را علم می کنند وبه جای آن که از روحانیت وپاکی عشق بگویند از بی بند و باری های برگرفته از نفس وهوا های نفسانی سخن می گویند.
« عشق واژه پاک ومقدس در ادبیات کنونی اندک اندک دیگر چیزی جز« جنسیت» آن هم به صورت بازاری، وتجارت، هرزه، اغراقی وآلودۀ آن نیست، رابط انسان ها غالباً در ادبیات امروز یا در کشش های بیمار گونه یا در جنسیت و « سکس » خلاصه می شود دیگر از قهر ما نان پاک وبی آلایش از مظاهر انسانیت وجوانمردی ما نند گذشته در آن ها نشانی نیست، اگر اتفا قاً نویسنده ای نیز به وصف حال مردی بزرگ مبادرت ورزد آنگاه به شیوۀ روان کاوی بازاری ومنحطی با پرده داری های آلوده جنسی خود آن چنان وی را به نکبت می کشد که در ردیف تمام قهرمانان دیوانه وتبهکار دیگرش قرار می دهد»
دکتر نا صرالدین صاحب الزمانی، بر گرفته از چشمه بقا کا ظم محمدی.
عشق همان گوهر پاک ومقدس است که عارفان عشق را حیات وزندگی تلقی می کنند. درعلوم واندیشه های اسلامی هنگامی که به اصطلا حات اهل تصوف وعرفان می نگریم می یا بیم که « آب حیات» را درست به همین مفهوم یعنی چشمه عشق معنا کرده اند، ولذا اگر کسی از این چشمه جرعه ای بنو شد حیاتی تازه وابدی خواهد یافت وآنان که از چشمه عشق بر حذر وزآب درند مردگانی متحرک ویا متحرگانی مرده اند.عارف وصاحب نظر چون حافظ عشق را تمام«سود» ویک « هنر » می پندارد، هنر بزرگی که امید دارد هم چون دیگر هنرها موجب حرمان نشود، 
عشق می ورزم وامید که این فن شریف چون هنر های دیگر موجب حرمان نشود
عشق همان « لطیفه » ای است ربانی که همه می تواند به اقیانوس آن دست و پا بی زند، وتا ماهی های لطافت روح را از سر پنجه های این موج عظیم به تورهای دل صید کند، گویند عشق مرضی است از قسم جنون، جنونی که ناشی از هیجانات ژرف وعمیق روحی وروانی است وبه واقع از دیدن صورت وسیرت حسن وجمال پیدا می شود،عشق به نظر عارفان بس آمدی بلند وبی انتها دارد که سفر در راه عشق پا از حرکت باز استاده وچشمانرا بینا وگوشها نا شنوا می شود عشق در نظر بزرگی جون مولانا جلاالدین افغانی در خلال اشعارش از آن یاد می کند گاه معنای « کیمیا» را دارد (کیمیای کیمیا ساز است " عشق خاک را گنج معانی می کند) وگاهی هم آتش است وگاهی هم معنی ومفهوم « عصای موسی » را در بر دارد واز این است که عشق گاه آب گاه آتش است، گاه باغ وگاه داغ است، گاه آب حیات وگاه شاخ نبات است،گاه بحر بی کران وگاه عذاب بی امان است، گاه سیمرغ بی دام وگاه دردانۀ بی نام است،…….
حضر دلی که ز آب حیات عشق چشید 
کساد شد برآن کس که زلال مشرب ها
مولانا 
عشق آتش بود کردم این دل مجمر چو عود 
آتشش سوزنده بد، هم عود وهم مجمر بسوخت
عطار
عشق دردانه است ومن غواص ودر یا می کده 
سر فرو بردم درآن جا تا کجا کس سر برکنم
حافظ
عشق سیمرغست کو را دام نیست 
دردو عالم زو نشان ونام نیست
عراقی
با عشق نشین که گو هر جان تو است 
آن کس را جو که تا ابد آن تو است
مولانا
گسترش ووسعت عشق ومعنای ژرف وگستردۀ آن در فرهنگ ادبی وعرفانی به قدری بوده که به واقع کس را به عمق آن دسترسی نیست، تیغ عشق، جاذبۀ عشق، ترانۀ عشق، پیغام عشق، جوهر عشق، چوگان عشق، درخت عشق، درمان عشق، رخ عشق، رنگ عشق، آفتاب عشق، که صد ها واژه دیگر را می شود مثال آورد…….
اما با این همه اهتمام وشرح معنی در عین حال واقع آن است که عشق قابل تعریف نیست واین مطلبی است که با اندک درنگ وتاملی برای اهل تحقیق حاصل می شود. چرا که عشق نه از مقولۀ« حس» است ونه از مقولۀ« عقل» یعنی نه« محسوس» است ونه «معقول » به این جهت تعریف آن را نا ممکن دانسته اند وتعریف پذیری آن انکار کرده اند.چه آن کس که خود عاشق است وبه موجودی عشق می ورزد قابل درک واحساس اطرافیانش نیست اگرفرد عاشق بخواهد عشق را تعریف کند از آن رو که تحت نفوز وزیر سلط عشق است بی گمان عاشقانه از عشق سخن خواهد گفت، ودرست به همین جهت نمی تواند عشق را آن چنان که با یسته وشایسته است تعریف کند.
آن کس که عا شق واقعی نیست وعشق را درک نکرده وبه اسرار ورموز عمیق وپیچیدۀ آن آشنا نگشته است چگونه می تواند از عشق سخن بگوید وآن را تفریف کند، عشق برای چنین کسی معنی ومفهومی نخواهد داشت ولذت آن را درک نخواهد کرد پس با این حساب که نه عاشق ونه غیر عاشق، هیچ کدام یاری تعریف عشق را ندارند پس از کجا می توان فهمید عشق چیست؟ واز کجا می توان با آن آشنا شد واز کجا به بی کرانگی، بزرگی، عمق وگستردگی وسایر ابعاد آن می توان پی برد؟
هر چه گویم عشق را شرح وبیان چون به عشق آیم خجل گردم از آن ( مولانا)
در نظر افلاطون اگر سپاهی از عاشق ومعشوق مرکب باشد آن سپاه شکست نا پذیر است چه، عاشق مرگ را بر جبین وفرار ترجیح می دهد. عشق دارویی اعجاز گر است که می تواند روبا هان را به شیر تبدیل نماید. افلاطون در خلال مبا حثات به دو نو عشق اشاره می کند، نوعی آسمانی ونوع دیگر را زمینی تلقی می نماید،وعشق آسمانی را عشقی« خدایی» وعشق زمینی را عشقی « بازاری » می داند بدین سان عشق الهی وآسمانی پاک وصاف است وآن دیگری پلید وشهوانی است. یکی به جلوه وجمال سیرت بها می دهد ودیگری به زیبایی صورت دل می بندد. عشق وعشق ورزی در نفس خودنه خوب است ونه بد عشق خوب است وقتی الها می که از آن به دل می رسد موجب آزادگی وبزرگواری با شد عشقی که از افرودیت بازاری سر چشمه می گیرد طبیعتاً بازاری است وقوۀ تمیز ندارد وآن عشقی است که به دل اراذل واوباش می گذرد واین عشق مجازی خوانده می شود نه عشقی حقیقی، عشق به واقع نوعی « تجربه » است، با گفت و شنید هیچ کس عاشق نشده است، عشق را باید تجربه کرد وبه تمام جان باید به آن زیست، اما زمان عاشقی به دست ما نیست بلکه درید قدرت فعال من یشاء وقادر مطلق ومعشوق کل است، که در جمال وزیبایی همتا ندارد ویا قدرت خویش جمال خودرا به کسی بخواهد تجلی می دهد، از آن تجلی برق عشق به درون دیدار کننده می زند آن گاه وی را عاشق می کند، در نظر مولانا هر چیز که با زبان شرح وتفسیر شود روشن وروشن گرمی شود ولی عشق بی زبان وبی سخن روشن تر است عشق چون آفتاب محتاج به دلیل وبرهان وترجمان نیست ترجمان ودلیل آفتاب جز آفتاب نیست، شرح عشق را عاشقان دانند وسو ختگان عشق را تعریف کند عشق نه زبان که عیان عاشق است واگر عشق هم بتوان شرحی گفت این بر عهدۀ عاشقان است اما با این حال هر گز مجال اتمام آن دست نمی دهد، که ( شرح عشق از من بگویم بر دوام صد قیامت بگذرد وآن نا تمام….. عطار نیز به سان مولانا بر این باور است که عشق در عبارت نمی گنجد که اصلاً از عالم وجنس عبارات نیست..
( در عبارت همی نگنجد عشق عشق از عالم عبارت نیست… حکیم سنایی غزنوی نیز چون دیگر بزرگان معرفت است برای عشق قائل به تغییر زبانی وشرح عبارت نیست.
به زبان سر عشق نتوان گفت
آن چنان در به گفت نتوان سفت
عشق را عین وشین قاف مدان
بلکه سر یست در سه حرف نهان
سخن سر عشق کاردل است
عشق پیرایه وشعار دل است
اما دریغ که عشق، خود از هر گونه تعریف می گریزد. عشق معمایی است که شرح و بیان ندارد وسخن عشق نه آن است که آید به زبان شکل عشق در حوصله دانش بشر نمی گنجد وزبان ناطقه در وصف او نالان است. در واقع مهترین دلیل بی کرانگی وتغییر نا پذیری عشق این است که عشق وصف آمیز است وهم چون تمام اوصاف خداوند، بی کرانۀ مطلق وتغییر نا پذیرند. چشمه عشق از ذات مقدس احدیت می جوشد وبه تبع آن است اگر رعشه ای بر دامن کا ئنات نشنید حقیقت عشق این جهانی نیست واوصاف ما سوی الله را ندارد وتا موضع شناخت عقل واقع شود.با این همه بر رقم تغییر نا پذیری عشق آثار آن را می توان شناخت وهر چه در عالم هست، اثری از آثار عشق هست .
به همین دلیل است که عشق در همه مو جودات جهان جاری وساری است.همه مو جودات در عشق خداوند سهیم اند، عشقی که انگیزه خلقت بوده است پس، همۀ موجودات محب و عاشق اند، به عبارت دیگر در دل هر موجودی نیاز وشوق به موجودات دیگر دمیده شداند، وپیوسته در تلاش وتقلا ست که با آنها اتحاد پیدا کند این عشق های جزئی سر چشمۀ بی واسطۀ همۀ حرکات وفعالیت هاست.اما با وجود سر یان عشق در جهان هستی، عشق قویترین جلوه خود را از میان مو جودات بهره انسان کرده اند و آدمی، آینه تمام نمای عشق الهی شده است از دید عرفان، سر بر تری انسان بر تمام مو جودات عالم هستی در همین نکته نهفته اند.این ویژگی انسان را از فرشتگان می نشاند،کسانی که با اشعار حافظ آشنایی دارند به روشنی می دانند که این عارف شاعر، سخن بی اساس و ناسنجیده نمی گوید……
فرشته عشق نداند که چیست قصه مخوان
بخواه جام وگلابی به خاک آدم ریز ( حضرت حافظ)
او در این بیت می گوید فرشتگان از عشق بی خبرند وحقیقت آن را نمی شناسند.از این سخن می توان به این نتیجه دست یافت که حیوانات نیز به عالم عشق بیگانه اند وبه طریق اولی توانایی درک حقیقت آن را ندارند بنا براین، انسان تنها موجودی است که عشق را تجربه می کند وآن را می شنا سد. درست است که عشق از یک سو در حوزۀ تجربه در می آید و مورد شناسای قرار می گیرد ولی از سوی دیگر خود عشق نیز در شناختن معشوق نقش مهم و تعیین کننده دارد.عشق چیزی است که جز معشوق خود به هیچ وجود دیگری توجه واعتنا ندارد به همین جهت در شناخت معشوق از جایگاه ویژه بر خور دار است، برخی از اندیشمندان جنبش روانشناسی جدید به این مساله تو جه کرده وگفته اند،« عشق تنها راهی است که با آن می توان به ژرفای وجود دیگری راه پیدا کرد کسی نمی تواند از وجود و سر نوشت فرد دیگر کاملاً آگاه شود مگر این که عاشق او باشد، عشق نتیجه میل جنسی ولذتها ی نفسانی نیست بلکه میل جنسی نیز راهی است که شخص می تواند برای درک معنی عشق از آن بهره جوید» پرتوی ازلی عشق، انسان را سزاوار می یابد ودست رد بر سینه نا محرم می کوبد وملائکه بر در میخانه عشق، کاندر آنجا طنیت آدم مخمر می کند،عشق عرفانی، سوزان پر خطر مشکل است وبه گفته حافظ طریق عشق، طریقی عجیب خطر ناک است نعوذ با الله اگر ره به مقصدی نبری، عشق راهی بی پایان وبیکران است که همه در آن هلاک می شوند…………
عشق وقتی نزد معشوق می رود معشوق را زیبا وفر بی می کند، وقتی نزد عاشق می آید اورا زرد روی ولاغر می کند، به همین قیاس باید بگویم که عشق دردو چهرۀ دیگر هم ظاهر می شود: وقتی که نزد معشوق می رود خنده می آورد، وقتی نزد عاشق می رود گریه می آورد! وقتی در دل معشوق می نشیند طرب افزاست، وقتی در دل عاشق می نشیند غم می افزاید. اما نه این غم ونه آن طرب هیچ کدام به معنای خنده وگریه ای حادث اند وعارض اند غم عارفان غم عاشقی است وخندۀ آنها خندۀ معشوق است، یعنی عشق هم چهرۀ معشوقا نه دارد وهم چهرۀ عاشقانه. وگاهی بر روی لب وچهره می نشینند وگاهی بر می خیزند،ذات عشق یا عشق مطلق، البته تعریف پذیر نیست وقول مولانا که زیبا ترین سخنان را در شرح و بیان ذات متعالۀ عشق گفته است، این عشق در گفت و شنید نمی گنجد وشرح عشق و عاشقی هم عشق گفت.
عشق مرغیست که آشیانۀ او ازل است و« مرغی که از آشیانۀ ازل پرد، جز بر شاخ ابد ننشیند» 
« از جلال ازل شنو که احسن القصص است قصۀ عشق،چرا چنین گفت؟ « احسن القصص» قصۀ یوسف،عشق بازی هست تو چه دانی؟ اهل غفلت را از این نقطه چه خبر؟ زلیخا صفتی ومجنون لقبی باید تا قصۀ یوسف وحکایت زلیخا تواند شنود» پیداست که فهم وشرح این پدیدۀ بس پیچیداند، عشق که سرشتی علی الا طلاق «دیا لکتیکی» دارد، استوار است، تا چه رسد به وصف وبیان ذات مجرد عشق یا یگانگی حقیقت عشق یعنی عشقی که دراو نه به خالق حوالت است ونه به مخلوق! ازینرو توصیف صوفیه از«عشق ساحر ناک» به گفتۀ مولانا، بشتر از قماش « نام گرایی» یا همانگویی است که: 
آفتاب آمد دلیل آفتاب گر دلیلت باید از وی رخ متاب
آن چه که در این یاد اشت کوتاه گفته شد، روشن می شود که از عشق یک تعریف خاصی نمی توان اراء داد.اما عشق را اگر از منزر دیگر نگاه کنیم بر دو نوع است.
1) عشق حقیقی.
2) عشق مجازی.
عشق حقیقی حقیقتاً چیزی جز عشق به خدا نیست، در نظر عارفان، عشق حقیقی آن است که به حضرت احدیت مربوط می شود وبس. همان طور که پیش از این هم اشاره شد عشق حقیقی مر بوط به خداوند ومنحصر در اوست.
عشق مجازی چنان که گفته آمد اساس گونا گونی دارد که در آثار اهل معرفت آمده است. عشق های صورتی، رنگی، بازاری، تجاری، ظاهری، زمینی، انسانی، لذت جنسی، هوا های نفسانی، وانواع واقسام بر خورد های اجتماعی که ازش تعبیر به عشق مجازی می کند.« اگر بی خواهیم عشق حقیقی را از عشق مجازی بشناسم درجات مختلف را باید طی کرد»
« برای تما یز عشق حقیقی از عشق مجازی، راه کار های گو نا گونی وجود دارد،از جمله:
1) عاشق باید با برسی مبدا عشق خویش، بداند که آن حس است یا خیال، عقل است یا دل، شهوت است یا اموری انسانی؟
2) بداند که عشق برایش آرام بخش، نشاط آور، خمودی، بی حرکتی، سستی ودر خود فرو رفتگی؟
3) آیا با وصال معشوق، عشق اولیه اش شکو فا تر،پا یا تر و پو یا تر می گردد، یا پژ مرده، ایستا و خموش است؟
4) آیا معشوق یکی است یا متعدد؟» بر گرفته از چشمۀ بقا اثر کاظم محمدی.
« این سوال های است که باید عشق حقیقی را از عشق مجازی تمیز داد»
« در عشق حقیقی، معشوق واحد ویگانه است ودر عشق مجازی هم . عشق به آیات الهی در طول عشق خدا وند است،نه در مقابل آن، اگر معشوق متعدد با شد، عشق ما نه حقیقی است ونه مجازی، بلکه عشق دروغین وکا ذب است » بر گرفته از چشمه بقا کاظم محمدی.
بلکه نام گذاری « عشق» بر عشق دروغین، خیانت به محتوا وعمق این واژه پاک ومقدس است. پس عشق مجازی همچون نرد بان، پل ومسیر ورودی به عالم عشق حقیقی است عشق مجازی ریشه در عشق حقیقی داردند. همان طور که از موضوعش پیداست از منابع خاصی گرفته نشده.