آرشیف

2014-12-25

نیک محمد مستمند غوری

یارک سبزینه پوش

 
قــدم بـر دار سـویــم ای نـگـار آهـسـته آهسته
که با مژگان بـروبـم مـن غبار آهسته آهـسـتـه
 
بیا که من پـریشانم تو هـسـتـی مـؤنـس جـانــم
دمـی در سـیـنـه ام سر را گـذار آهسته آهـسته
 
دوچـشم مـست تو بربود خواب ازچشم بیـمارم
بـخـوان درگوش من مثل هزار آهسته آهسـته
 
الا ای ساقـی رضـوان مــرا جام پر از مـی ده
کـه آمـد یـار من با من کنار آهـستـه آهـسـتــه
 
بیا که ما و تو سیری کنیم در گلـشن و گـلـزار
رویــم درسـایــه بـیـد و چـنـار آهـستـه آهـسته
 
هـمـه گـلـهـای بـاغ از دیــدن رویـت بـپا خیـزند
کـه آمـد آن پـری چهره سـوار آهـسته آهستـه
 
همه جا سبـز گـشـتـه یـارک سبزینه پوش من
بــه اسـتـقـبـال تـو آمـد بـهـار آهـسـتـه آهستـه
 
تـنـم آتـش گـرفـت از شـعـلـۀ چشمان مست تو
بـیـا ای ابـر نـو روزی بـبار آهـسـتـه آهـسـتـه
 
زدی خـنـجـر بـقـلـب «بینوا» تـو با نگاه خویش
تـو مـرحـم نـه بـدیـن جسم فگار آهسته آهسته