آرشیف

2015-1-26

محمد دین محبت انوری

گل هــــــــــــــای دانه دار

 
 دروسط حویلی نوآباد  گل های روزگردان ( آفتاب پرست) که بدست کودکان کاشته  شده بودقرار داشت و چند تا ازین درختان گل بهم نزدیک و چسپیده بلندتر از گل های دیگر معلوم میشدند.
دراول سال هریکی از اطفال به نوبه خود تخم های گل را در جاهای دلخواه شان زیر خاک کرده بودند.
گل ها همه دریک وقت وزمان کشت  نشده بودند اطفال موقع که بازی میکردند وپدر خودرا می دیدند جویه کچالو وزردک را هموار میکند آنها هم درغیاب پدرعمل اورا تکرارمیکردند.
هرچند پدر اجرای این کارهارا مسئولیت خود میدانست واز شاندن تخم های گل توسط اطفال جلوگیری میکرد ولی آنها تخم گل وبوته های دیگر را ناشناخته به گوشه های از حویلی که پدرشان  بشکل  کرد هموار وجدا کرده بود  می انداختند همانگونه پدر از کاشتن گل های طفلانش خبرنمیشد اطفال  تخم گل را از نزد بچه های همصنفی اش گرفته بود این گروپ اطفال قدونیم ، پرتحرک ، شوخ وجستجوگر مزرعه کوچک ترکاری پدر را پایمال کرده به جست وخیز خود ادامه میدادند.
ودرعین حال کودکان سعی داشتند تاجای تخم های کشت شده گل را به یکدیگر نگویند. وآرزوی شان این بود تا در وقت جوانه زدن گلهای هرکدام ازدیگری قشنگ تر وبلندتر بروید و زود رشد کند بعضی اوقات هم برسر تقسم جای کشت گل بین همدیگر مناقشه وگفت وگو می کردند.
کودکان بزرگتر جاهایکه به آب نزدیک بود انتخاب کرده بودند ولی اطفال کوچک نمیدانستند جای خوب را برایشان تعین نمایند همینطور دچار سردر گمی ودودلی شده بودند.
وقت پاشیدن تخم های گل به پایان رسید اطفال بعدازچند روز فراموش کرده بودند که جای گل های مادرکجا است.
پدر برای آبیاری ترکاری داخل سرای آب را از چاه بواسطه جنراتور بیرون می آورد وبه بیخ گیاهان میرساند
صبحا وعصرها به دیدن سبزی کشت شده میرفت وجویچه ها وکرد هارسوو (اخیشاوه )میکرد وراه جریان آب راپاک کاری مینمود ودمی درآنجا مشغول تفکر بود وازینکه بعداز سالها توانسته است از پس اندازدرآمد ماهانه اش خانه گلی برایش بسازد احساس خوشی وآرامش میکرد . دیری نگذشت سبزه ها سراز زیر خاک بیرون کردند وبرای شناسائی آنها اطفال جمع می شدند ودر باره سبزیجات صحبت میکردند. اطفال وقتی مطمئن شدند گل های شان رویده است به آب دادن آنها وقت وناوقت می کوشیدند وهر روز آب باقیمانده ظروف را به ریشه گل ها می ریختند وبه همین طور گاهی کم وگاهی زیاد آب به گل ها میرسید.
چند بته ای گل که در سر راه سبزشده بود هنوز صاحب نداشت وهنگام گشت وگذار زیرپای پژمرده وضعیف شده بودند اگرآب از گل های دیگر اضافه میشد به گل های پژمرده میرسید درغیرآن گل های سر راه  تشنه آب بودند.
به مرور زمان گل های کشت شده دست اطفال به اندازه قد وقامت های شان بلند شده بود وهر زمانیکه از پیاده رو پیش روی خانه تیرمیشدند به گل ها دست میزدند ولحظه ای درکنار گلها استاد میشدند وبه همین طریق هرکس گل هایش راشمار میکردند  واز آن باخبربودند وحق خود میدانستند تا در پهلوی آنها رفع خستگی نمایند.
سال به نیمه خود نزدیک میشد گل ها درجوش غنچه ، برگ ودانه بودند برای اولین بار اطفال برگ ، گل ودانه گل های خودرا می دیدند و تعجب می کردند که چگونه به آسانی صاحب گل های زیباشده اند وهمواره از پدرخود می پرسیدند نام این گل ها چه است؟ وچه فایده دارد؟ پدر شان همان لحظه به جواب شان چیزی نمیگفت اطفال بازهم از بابت دوستی هربار مایل بودند به گلها تماس داشته باشند وآنها را از جای شان بکنند.
اطفال برعلاوه که گل هارا دوست داشتند به آنهاضرر هم میرساندند گل هایکه قوی ترشده بود دست بعضی ها به سرگل نمیرسید درآن موقع اطفال خواستند کرد های گل را بین خود دوباره تقسیم کنند وهمچنان گفتند : هرکس میداند وگل هایش بعدازآن روز درفکر این شدند چطور گل هارا از خطر کندن وشکستاندن برگ وساقه که از جانب خودشان متصور بود نجات دهند تا آنوقت کودکان گل هارا مانند وسایل وسامان بازی میدانستند وگاه گاهی فکرمیکردند بته های گل را بدست گرفته وبیرون از حویلی ببرند وبه بچه های همسایه نشان دهند عادتآ همان روز ها محل اصلی بازی آنها صحن حویلی بین گل ها تعین شده بود اطفال درجریان بازی به طریقه های گوناگون ونا خود آگاه به گل ها آسیب  میرساندند اگر کسی از بازی شان جلوگیری میکرد ناراحت شده و میگفتند ماگل هارا خوش داریم  باید بین آنها بازی  کنیم.
گل ها دانه کرده بودند وتعدادی  غنچه های بزرگ هنوز درحال گرفتن شیره بودند که پدر اطفال متوجه شد دانه های نارس گل کنده شده است او اینبار به اطفال جدی گفت : دیگر به گل ها دست نزنید وبگذارید دانه های گل پخته شوند وبعد هرکس میتواند حصه خودرا بچیند ومطابق میل خودش بخورد ومقداری را هم برای زمستان ذخیره نماید.
کودکان خانواده فکرکردند دانه های گل بسیارفایده دارد وشایدهم مزه دار باشد درین وقت هرکس از خوبی ولذت دانه گل های خودش توصیف مبکرد آنها از یکسو انتظار پخته شدن دانه های گل را داشتند واز سوی دیگر میخواستند قبل از پخته شدن مزه دانه هارا به چشند.  روز چند مراتبه کنار درختان  گل رفته وبا نگاه عمیق به برگ های زرد رنگ اطراف غنچه گل به حوس خوردن دانه ها بودند.
هرگاه یکی از اطفال به تنهای بین گل ها میرفت دیگران از رفتن او مخالفت کرده ونزد پدر شکایت داشتند.
یکروز دختر کوچک خانواده با عجله به خانه می آید وبا صدای بلند میگوید آقا دانه های گل مارا کسی کنده وبرده است ، همه اطفال دویدند ودیدند براستی دانه های چند بته گل نورس در جایش نیست هیچ کس نمیدانست چه کسی این کار را کرده باشد ولی پدر تاکید میکرد شما بودید که همیشه گل هارا دست مالید کردید وبا گل ها بازی داشتید وحالا باید بدانید دانه های گل را کی کنده است بعداز آن روز هریک از اطفال در جستجوی آن بود تا بداند دانه های گل چطور کنده میشود.
پرند های خانگی همه روزه بالای شاخه های گل در نشست وبرخاست بودند وفضای حویلی مملوازپرواز پرنده های کوچک بود.
دخترک کوچک خانواده که زیاد بخاطر کندن دانه های گل نگران بود وهمچنان نسبت به دیگران کنجکاه وزیرک بود صبح وقت  کناردورازه خانه مینشست و از گل ها نظارت میکرد تا اینکه یکبار متوجه شد که یک پرنده کوچک پرپر کنان در هوا دانه های گل را با منقارش میگیرد ومیبرد او به عجله بخانه دوید وبا خوشحالی گفت : گل های مارا گنجشک ها میخورند من به چشم خود دیدم گنجشکک بالای گل نشست ودانه های گل را با خودبرد آنگاه همه اطفال گفتند البته گنجشک ها گرسنه هستند خیراست حالاکه معلوم شد دانه های گل را کی میبرد وفهمیدیم که  پرنده هاهم گل هارا خوش دارند بگذاریم از حاصل دست مابهره مند شوند شاید روزی بما هم ثواب آن برسد وپرنده ها به حق ما دعای خیربکنند.
 
پایان
 چغچران
سنبله ١٣٨٩