آرشیف

2021-1-21

مسعود حداد

کردگار من تویی

 

تا که دانم خویشتن را ، درکنار من تویی
در زمستان،در خزان و در بهارِ من تویی

بر شکستم قفل زنجیراسارت را،که چون
قـوت قلب منی و ،اقــــتدار من تــــویی

عاشقانه دل سپردی،بی هراس از چنگ ونی
اعتماد برخویش کردی، اعتبار من تویی

 سایه ی چشم سیاهت ، موج زد بر ساحلم
درقعر دریا می تپد دل ، انتظار من تویی

با خــیال خاطــراتت، صبح صادق میرســد
  از صدایش نغمه خیزد ،آبشـــار من تویی

خالق عشق صفایی، سجده در پایت کنم
کافرم خوان، گر بگویم کردگار من تویی

نی هراس ازرفتنم هست، نی سخن اززندگی
چونکه دانم بعد مرگم،  در مزار من تویی

گر بُوَد «حداد» را،بار دیگر یک انتخاب
آن تویی و آن تویی و، افتخار من تویی
 

حداد