آرشیف

2020-3-23

رفعت حسینی

کدامیک «شعر»است؟

درهیچ کتاب نبشته شده درایران،افغانستان وتاجیکستان{نقدشعرگذشتگان شعرپارسی } وجودندارد.نقدشعربرموازین نقدادبی.

اگرداردبنویسید که کدام کتاب؟

ازسخنان وسروده های نارواوبیگانه باخردمندی حافظ، سعدی، بیدل،عطار،جلال الدین بلخی، سنایی ووو واشعار رذیلانه ومبتذل مدحی انوری وعنصری ووو تنهاوتنها وفقط ستایش وبزرگداشت شده است.

سه شعر<موزونِ مقفی !!!> درلسان پارسی درجغرافیای افغانستان اینهاست:

۱. ازشاعری نامعلوم:

چرسی بزنیم که جبریلش زده بود

موسا به کنارِرودِ نیلش زده بود

۲. باردگرازشاعری نامعلوم

روزی به دوزانو ،بردلدارنشستم

گفتم که تویی قبلهءمن گفت که هستم

۳. و بیتهای زیرین ازقصیده یی میباشد که فرخی سیستانی ، همانند ده هاقصیده وشاعردیگر، درمدح محمد پسرمحمودغزنوی بیمارجنسی وبت شکن بی فرهنگ، نگاشته بود:

در مدح سلطان محمد بن سلطان محمود غزنوي گويد

شبي گذاشته ام دوش خوش به روي نگار

خوشا شبا که مرا دوش بود با رخ يار

شبي که اول آن شب شراب بود و سرود

ميانه مستي و آخر اميد بوس و کنار

نه شرم آنکه ز اول بکف نيايد دوست

نه بيم آنکه بآخر تباه گردد کار

ميي بدست من اندر، چو مشکبوي گلاب

بتي بپيش من اندر ، چو تازه روي بهار

بتي که خانه بدو چون بهار بود و نبود

شگفت، ازيراکز بت کنند خانه بهار

بجعدش اندر سيصد هزار پيچ و گره

بجاي هر گره او شکنج وحلقه هزار

بتي که چشم من از بس نگار چهره او

نگار خانه شد، ار چه پديد نيست نگار

ز حلقه هاي سيه زلفش ار بخواستمي

نماز بام زره کرده بودمي بسيار

امير عادل باذل، محمد محمود

که حمد و محمدت آنجاست کو بود هموار

بلند نام همام از بلند نام گهر

بزرگوار امير از بزرگوار تبار

سخاوت و کرمش را پديد نيست قياس

فضايل وهنرش را پديد نيست شمار

ز نامور پدر آموخته ست فضل و هنر

چنانکه از گهر آموخته ست شير شکار

کند بنوک سنان بند ملک دشمن سست

کند بنوک قلم سد مملکت ستوار

نظام مملکت آيد ز جنبش قلمش

چنانکه دايره خيزد ز گردش پرگار

گر از کفايت گويي؟ چنوکه هست؟ بگو؟

ور از سخاوت گويي؟ چنو کجاست ؟ بيار؟

ميان بخل و ميان کف گشاده او

چو کوه روي کشيده ست جود او ديوار

شتاب شاهان باشد به گرد کردن زر

شتاب مير به خشنود کردن زوار

شهان خزانه نهند، او خزانه پردازد

نه زانکه دستگهش لاغرست و دخل نزار

وليک آنچه در آرد ببخشد و بدهد

سخاوت اين سان دارد ،کفايت اين مقدار

بکام و همت و نهمت رسيده گيرش دست

بدولت پدر و عون ايزد دادار

بچشم هر کس او را بزرگي و حشمت

بجاي هر کس او را ايادي و کردار

خدايگان جهان را ببر کشيدن او

عنايتيست که او را پديدنيست کنار

فزوده شاه جهاندار در ولايت او

دو سه ولايت و هر يک توابعش بسيار

ترا نمايم سال دگر دگر شده حال

چنانکه گويي: احسنت! راست گفتي پار

اميرشاد و بدو بندگان او همه شاد

مخالفان همه باگرم وانده و تيمار

من ايستاده و شعري همي سرايم خوب

چنانکه کرد نبايد بآخر استغفار

بروز معرکه زين پر دلي و پر جگريست

که يک سواره شود پيش لشکري جرار

بتير در بر شيران ره پياده کند

چنانکه در دل پيلان بنيزه راه سوار

هميشه تا دل آزاد مرد جاي وفاست

چنانکه هست صدف جاي لؤلؤ شهوار

امير عالم عادل بکام خويش زياد

ز بخت شاد و ز ملک و ز عمر برخوردار

گهي بتيغ ستاننده فراخ جهان

گهي بتير گشاينده بلند حصار

نصيب او طرب و عيش زين مبارک عيد

نصيب دشمن او: ويل و واي و ناله زار

///

اکنون پرسش این می باشد : درونمایهءکدام یک ازبیتهای بالا« شعر» است؟

فرخی را استادفرخی میگفتند وهممسلک وی عنصری را استادِاستادانِ زمانه.

وهمسانِ شعرهای بالا، که آنرا شُکوه لسان پارسی شمرده اند ،کلیات شاعران بیشمارلبریزاند .

شعر<نجم العرفا!>حیدری وجودی درمدح شیادی قسیم فهیم وشعراستاذ!خلیلی دروصف ضیاالحق زمامدارپاکستان، ازهمین قماش اند.

درکتابهای بررسی ادبیات پارسی ،تجلیل ازینگونه اشعاربی مایه ورکیک،کاری همیشگیست. که آن «نقد سخنوری» نمی باشد.

درسروده های آقایان عنصری وقاآنی وانوری، وهمکیشان آنان،هیچگاهی، به شعری برای دادگری وپرورش وآموزش انسان وبرابری وبرای درستی وانسانی بودن حق بانوان ، نمیتوان برخورد. باین اندیشه ها سروکاری نداشته اند.

معانی بانوان برای تمامی این {عیاران!شعرپارسی!} چنین است: لب،ران ،کون،سینه ومالش و…

میتوان آیا باین شاعران مباهات نمود؟… وبه سرودها برای حزب خلق؟… اینگونه سرودها وشعرها ، نمادِ رهایی وآزادگی نمی باشند!

….