آرشیف

2020-9-7

مسعود حداد

کبک لنگ

 

 

مردی آورد نزد سلطان کبک لنگ
تا فروشد کبک خود را با خدنگ

گفت سلطان،خصلت کبکت چه است
پای او لنگ، بال اورا کی شکست ؟

صاحب کبک  بر شمارید خوی او
قیمت بالا گذاشت ، بر روی او

گفت به محمود کبک من جادوگراست
در شکار ِ جمله کبکان  بهتر است

می فروشم روز صد کبک دیگر
کبک ها از دام هموار بی خبر

گر کَشَد آواز خود، او در چمن
خیل کبک ها، می فتد در دام من

شاه غزنه بهر او داد سیم و زر
کبک اورا سر برید در یک نظر

دید که سلطان کبک اورا کشته بود
صاحبش حیران ومبهوت گشته بود

او سوال کرد پس خریدی بهر چی؟
بعد خریدن، سر بریدی ،بهر چی ؟

گفت سلطان هرکی باشد قوم فروش
بر کشتن او خون من آید به جوش

مسعود حداد