X

آرشیف

کابل :

کابل دیگر کابل زیبا و دوست داشتنی نیست، از بودن در کابل احساس خوشی نمی کنی و دیگر دلت نمی خواهد که در کابل بمانی و از اهل فرهنگ و دانش کابل چیزی بیاموزی. دیگر کابل چیزی برا دیدن، فهمیدن، آموختن و اندوختن ندارد. دیگر چهره ای هیچ ماه رویی در نگاهت شگفت انگیز نیست و هیچ جوان خوش تیب و خوش قیافه ای از دیدن اش تورا به وجد نمی آورد.
بیشتر آن های که ادعای اهل فرهنگ و دانش را دارند فرسنگ ها از دانش و فرهنگ فاصله دارند. حقیقت گوی به مصلحت اندیشی تعویض شده است و روند حق خواهی و حق طلبی در محور قوم و قبیله می چرخد. لیاقت و صداقت کوله باری از تنهای را به دوش می کشند و هیچ کسی متوجه شان نیست.
دیداری های کابل، جز کانتینر ها و کانکرت های قدرتمندان چیزی دیگری نیست. کوچه های کابل مانند اجتماع کابل غم انگیز است، یک چهار دیواری را می بینی که تحمل درد و رنج سه دهه مردم کابل را به  یادت می آورد و در کنار اش قصر های مجللی را مشاهده می کنید که فکر می کنی قصر کرملین و یا هم کاخ سفید آمریکاست و همچنان در روند زندگی مشترک  مردم شهر، فاصله های کرملینی و کاخ سفیدی را به و ضاحت می توانی در یابی
فهمیدنی های کابل فاصله طبقاتی است؛ گروهی در خیابان ها آواره هستند و نانی برای خوردند ندارند و گروهی هم از سیری و مرض شکر در پارک ها قدم می زنند که تا چربی و سیری شکم شان را کم کنند. مردان و زنان مسنی را می بینی که کرایه تاکسی ندارند و با کفش های پاره، پاره و اعصا دست شان، و گاهی می نشیند و دم می گیرند و دوباره به راه می افتند و گاهی هم از شدت خسته گی نقش زمین می شوند؛ اما گروهی را می بینی که چندین موتر یک رنگ و چندین موتر تعقیبی دارد که حتا هنگام عبور شان ترافیک مجبور است سرک هارا ببندد تا حضرت ها، جناب عالی ها، جلالت مآب ها و به تعبیر صادق هدایت رجال های احمق بگذرند، و از طرف دیگر بچه های شان با موتر های مودل بالا دنبال دختر های جوان را دارند و در کوچه و پس کوچه همچون چوچه سگ دارند وک وک می کنند
آموختنی های و اندوختنی های کابل، درد و رنج ، غم و اندوه  است و آنچه که درین شهر ارزان است غم و ماتم است. در هر تاکسی که سوار شوی فغان و ناله، اشک های حلقه زده در چشمان سرخ مادر و یا پدر پیر و کهن سالی  را از فراق فرزند اش می شنوی و می بینی
هیچ چهره ای را شاد، بشاش و سرحال نمی بینی و در پشت هر لب خندی غمی بزرگ نهفته است. همه  غمگین، خسته، افسرده، دلگیر و دلشکسته اند. فرار جسمی و فرار روحی، درد آواره گی و غربت، بی حصله گی و کم تحملی را در چهره هر مرد و زن شهر کابل به روشنی می توانی دریابی. امیدهایی مرده در جسم های زنده آشکار است و از اندک ترین صدا حالت فرار را بر قرار از هر پیر و جوانی نظاره می کنی. وقتی صبح از اوتاق بیرون می شوی باورت نمی شود که شب دوباره بر گردی و غذای شب را آمده کنی. هرلحظه ممکن است که پاره های تنت روی دیوارهای کانکرتی به یاده گار بماند و خونت را موتر های آب پاش شهر داری با پیراهن های زرد و با چهره پر درد شان از سرک ها شستشو کنند.
آری این است گوشه ای از زندگی و زندگی کردن در پایه تخت وطنی که ما بنام اش افتخار می کنیم. حرکت های مدنی در قدم نخست حرکت مدنی نیست و بیشتر  بهره بر داری های معدنی است و اگر بعضی حرکت های  که پروژه ای نباشند به گلوله بسته می شوند و صداهای عدالت خواهی با انتحار و انفجار، زیر تانگ نمودن و گلوله بستن خفه میشود….

دشوار است، نهایت دشوار!
با این همه زندگی در این کشور را مجبور هستم از روی تسلی و آرامش نسبی خودم، جبر جغرافیایی معنا کنم و درین کویر بسازم تا زمانی که هوای برای نفس کشیدنم باشد.

کوهین 
30/3/1396 
شهر همیشه ماتم کابلافغانستان.

X

به اشتراک بگذارید

نظر تانرا بنویسد

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.