آرشیف

2023-1-23

لیلا غزل

چیزی نمانده، پای از خاکسترم بردار 

 

چیزی نمانده، پای از خاکسترم بردار 

ای زنده‌گی لطفی کن و دست از سرم بردار

 

آن‌چه که باقی مانده چیزی نیست جز فریاد 

شوق هوا را از سر بال و پرم بردار

 

بگذار کوه غصه هایت را به دوش من

غم را ولی از شانه‌های مادرم بردار

 

در زیر بارت قدر کافی قامتم خم شد

این قوغ را از سینه‌ی چون مجمرم بردار

 

از آسمانت سنگ بارد بر سرم، غم نیست

زخم تگرگ از شاخه های نوبرم بردار

 

با دوربین کهنه‌ات این‌بار با لبخند 

عکس خوشی از لحظه‌های آخرم بردار

 

زرد است رنگ‌ات پیش چشم همتم؛ اما

سرخ است روی افتخار پیکرم بر دار

 

——————

شاعر: لیلی غزل

فرستنده: احمد محمود امپراطور