آرشیف

2014-11-21

فرشته صدیقی غوری

چو زن راه ِ بازار گیرد بزن !
 

چو زن راه ِ بازار گیرد بزن ! ( شیخ سعدی)

زن بودن  چه قیامت هولناکی است!  با تمام دورغ های شاخداری که از حقوق زن  به بوق و کرنا می شود ، زنان عملاً جنس دوم هستند و در سایه ، به شکل طفیلی و پس ِ دست،  زندگی را تحمل می کنند. دختر از روز تولد با تبعیض و تعصب روبرو می شود.  زن ، وقتی حامله است ، همه خدا خدا می کنند  که  نوزاد پسر باشد. هنگام تولد اگر طفلک پسر بود ، خانواده و بستگان،  در خوشحالی غرق می شوند. به یکدیگر مبارکباد می گویند، سفید می خورند ، حتا تفنگ می زنند ، گوسفند می کشند، مهمانی می گیرند، وهزار ویک رقم دیگر احساسات بروز می دهند.  اما اگر نوزاد دختر بود؛  وای!!  رنگها سیاه می شود، محیط را سکوت فرا می گیرد، مادر ،  در ناامیدی گم می شود، خشو غُر می زند، عروس « دختر زای » نام می شود،  شوهر خسته و کوفته و دردناک  درگوشه ای می نشیند وطرفِ  طفل،  حتا نگاه هم نمی کند.
برای پسر اما جشن گرفته می شود.  جشن تولد، جشن چهلم، جشن موی چیدن، جشن ختنه  وهزار و یک جشن دیگر. دختر ولی ،  بی صدا  تولد می شود، بی صدا زندگی می کند و بی صدا از دنیا می رود.  خنده ی دختر گناه دارد، صدای دختر نامحرم است، آواز پای دختر حتا ایمان بعضی ها را می شوراند، لباس رنگه و رشن به دختر عیب است، اندازه لباس به خودش مربوط نیست به مردان تعلق دارد.

پسر« شاهد بازاری » است اما دختر باید « پرده نشین باشد» در کار گلاب وگل حکم ازلی این شُد. او سیاه سر است، او پای شکسته است، او عاجزه است، او مال مردم است، او تهی خانه رُفک است.  دختر باید « ریش پدر و پیچه ی مادر  را به رنگ نیاورد» دختر باید آبروی خانواده را حفظ کند، دختر باید با نامحرم گپ نزند، دختر باید کسی را نبیند، او چشم هایش بیخود خلق شده است، عفت دنیا به عفت دختر بستگی دارد.

پسر اما هرجا که می رود چارطرفش قبله است. شبها تا نزدیک بامداد،  اگر در کوچه ها می گردد بگردد، اگر به خانه نمی آید نیاید، آبروی خانواده به او ربطی ندارد، ریش پدر و پیچه ی  مادر به او ربطی ندارد، او مرد است مرد!! هربدی که می کند به او جوانه مرگی می زیبد!
پسرهشت نُه ساله ، خواهر دوازده/ سیزده ساله خود را دَم ِ در،  لت می کند که « برو داخل بی شرف ِ بی حیا.  برو که مردم د کوچه تیر وبیر می شه» اما خودش شیشه همسایه را که با غولک می زند خیر است، دختر همسایه را که آزار می دهد خیر است، راهگذر کوچه را اگر دشنام می دهد خیر است. به او عیب نیست ولو که آسمان و ریسمان را بهم بزند پروا ندارد. چوچه ی مرد است!
دختر،  در خانه هم آزاد نیست. سر دسترخوان باید صدایش در نیاید، نان را با سکوت بخورد، او خو پسر نیست که چای را شلوپ شلوپ بخورد! او باید به کُنجک نشسته باشد ، درسایه نشسته باشد، درسایه ی مادر، پشت به جماعت، غریب و بیگانه ومسافر. اما پسر نقل مجلس است، در وسط خانه موقعیت می گیرد، جوک می گوید، ادای خاله گلستان را در می آورد، بابا را می خنداند، غذای خوب از «جان بابا»‌ش است، او بچه ی گل باباست، او خیله ی خانه است، بلد است خانواده را بخنداند، بلد است دروغ بگوید، بلد است شیرین زبانی کند، اگر « ر» را «‌ل» می گوید عیب نیست نی،  هنر است هنر. دختر اما باید تماشاگر باشد. تماشگرِ  درسایه، تماشگر ِ خجول، تماشگر مطلق.  باید از گوشه چادر مادر،  آرام نگاه کند که کاکل زری چه دسته گلی به آب می دهد؟
دختر خیال می کند تمام سختی ها به خانه پدر خلاصه می شود. فکر می کند به خانه شوهر یعنی خانه خود که رفت دنیا گل وگلزار می شود. اما نه ، اشتباه می کند. بدبختی واقعی اصلا به خانه شوهر آغاز می شود. او در حقیقت از دم باران به  دم ناودان می رود، یعنی از دوزخی به دوزخ دیگر! اگر خانه پدر پُلچرخی بود،  بدون شک خانه شوهر « گوانتانامو» است. شوهر خود را مالک او می داند نه شریک او. همه آروزی های دختر در خانه شوهر برباد می رود، خشو به اندازه ملیکه انگلستان قدرت واتوریته دارد، ننو ها به  کارمندان کارکشته آی اس آی بدل می شوند.  او صد فی صد تحت نظر گرفته می شود. زن شوهردار عملا یک زندانی است.
 زن در دفتر هم مثل زن در خانه است: آرام ، خاموش، بی جنجال، بی طرف وتصدیق کننده ی محض. زن ِ دفتر ایده نمی دهد، طرح ندارد، استراتیژی ندارد. فقط یک مامور مطلق است، مثل یک کمپیوتر یا مثل یک رباط ، فقط کار بلد است. با بازو کار می کند نه بامغز. زن ِ دفتر هم مثل زن خانه کنایه می شنود. اگر کسی به دیدن مردِ  دفتر،  بیاید عادی ومعمولی است وعیبی ندارد؛ اما اگر کسی به دیدن زن ِ  دفتر بیاید ، سوالها خلق می گردد ومثنوی هفتاد من کاغذ می شود.  زیر گوشی ها شروع می شود، فشار روحی بالا می رود، سوپروایزر عصبانی می شود و وظیفه به خطر می افتد. زن ِ دفتر هم مانند زن خانه می ترسد. آمر به او به عنوان یک مامور نگاه نمی کند، بلکه از روی جنسیت در موردش   قضاوت می کند. در شورای ولایتی هم حتی « اتاق زنها» یا «اتاق سیاه سر ها»، ایجاد می شود.  زن در اداره همکار برابر مرد نیست. یک موجود نامحرم وبیگانه تلقی می شود و حد اقل به چشم ترحم به او نگاه می شود.
این فرهنگ وزمینه های اجتماعی ، تساوی پرور نیست. این وضعیت باید تغییر کند. ما باید شهامت وشجاعت مان را بالا ببریم. ما باید با علم ودانش وفن وحرفه ، خود را وارد بسازیم وآگاهانه وبا مدارا وسنجیده گام برداریم.  لاف های بی مورد حقوق زنان در اینجا حرف مفتی بیش نیست. ما باید خودمان برای زنان کار نماییم. سالهای سال به نام  ریش پدر وپیچه مادر حق تلفی دیدیم. آبروی خانواده را همیشه ما حفظ کردیم. مردان هم باید بعد ازین سهم خود را اداء نمایند. مردان بعد ازین ، باید حد خود را  بشناسند وحد ما را نیز. جامعه به همکاری و فعالیت مشترک زنان ومردان عاقل ترقی می کند. با یک کارگر وشانزده نان خور هیچ خانه ای آباد نخواهد شد.