آرشیف

2015-1-29

صدف نورانی

«چنان رفتار كن كه بشريت را، چه در شخص خود و چه در هركسديگر، همواره به مثابه غايتي بشمار آوري و نه هرگز فقط به مثابه وسيلهاي»

 

مفهوم دموكراسي بسيارپ يچيده تر از آن است كه تصور مي شود؛ زيرا منظوري كه گويندگان و نويسندگان از به كاربردن آن داشته اند و دارند، متناسب با مقتضيات زمان و شرايط هر عصر متفاوت بودهاست.
دموکراسی چون بسیاری دیگر از مفاهیم، تعریفی پیچیده دارد، بنابراین، تعریف هر کس ازدموکراسی می تواند نوع نگرش او را آشکار سازد؛ «لیپست »در مورد دموکراسی معتقد است: «تعریف مفهوم پیچیده ای چون دموکراسی ناگزیر مبنایی فرهنگی دارد؛ بدیهی است که نگرشیک طرفدار اتحادیه کارگری در اروپای مرکزی با نگرش یک دهقان اهل جنوب صحرایآفریقا، که درآمدی بخور و نمیر دارد، فرق می کند. این تعاریف به تاریخ هم وابستهاند؛ مثلاً، شهروندان کشورهایی که پس از 1945 از دل استعمار برآمده اند تصور وشناختی از دموکراسی دارند که با تصور و شناخت شهروندان کشورهای قدیمی فرق می کند وتعریف هر شخص از دموکراسی از عوامل متعدد دیگری نیز تأثیر می پذیرد«.
دموكراسي از واژه يونانيدموس ( يعني خلق ، مردم) و كراتوس ( يعنيحاكميت، قدرت) مشتق است. دموكراسييكي از انواع حاكميت بوده و وجه مشخص آن اعلام رسمي اصل تبعيتاقليت از اكثريت و به رسميت شناختن آزادي و حقوق مساوي افراد و شهروندان است
دموکراسی از زمانی که پریکلس ، آن را«حكومت مردم» تعريفكرد، تا امروز كه در مجامع مختلف نظريهپردازي غرب به ويژهامريكا،تحكيم و گسترش آن كار اساسی و تخصصي دولت معرفيمي شود، تحولات زيادي داشتهاست. 
دموکراسی را نمیتوان جدا از شرایط اقتصادی و اجتماعی زندگی بررسی کرد،باید وضع واقعی و عملی جامعه را در نظر داشت. در واقع هر دموکراسی به مثابه شکلی از سازمان سیاسی اجتماع، در تحلیل آخرین به شیوه تولید معینی خدمت می کند و توسط آن تعیین میشود.
مضمون و شكلدموكراسي در طول تاريختكامل حاصل كرده و همواره و كاملا وابسته به فرماسيوناجتماعي ـ اقتصادي مربوطه بوده است. 

آیا دموکراسی حکومت مردم است؟
یا دموکراسی حکومت نمایندکان مرد م است؟
یا دموکراسی قضاوت مردم است؟

«کارل پاپر» فيلسوف معاصر ميگويددموکراسيهرگزحکومت مردم نبوده، و نه ميتواند باشد، و نه بايستي که باشد. اين خطرناک است به مردم و به ويژه به کودکان بياموزيم که دموکراسي به معني حکومت مردم است، يعني حکومت عموم، که حقيقت ندارد، و وقتي فرد از واقعیت مساله آگاه شود، احساس میکند فریب خورده است، و اين احساس ميتواندحتي به تروريسمبيانجامد. (1) 
ولی من با قسمت اخیر عقیده آقای «کارل پاپر» فیلسوف معاصر هم عقیده نیستم . اگر قرار باشد که درک واقعیت ها در مراحل بعدی زندگی،انسانها را سرشکسته ساخته و بطرف تروریزم سوق دهد. پس نفوس تروریست ها از غیر تروریست ها زیاد تر خواهد بود. زیرا خود ما،جهان پیرامون ما خلاصه زمان و مکان ، شرایط و امکانات و واقعیت ها همه و همه د رحال تغییر و دگرکونی هستند .انسان متکامل به کسی میشود گفت که همواره در مسیر تغییر و تکامل ، دگر شدن و نوشدن در حرکت باشد.این دقیق است که دموکراسيهرگزحکومت مردم نبوده، و نه ميتواند باشد، و نه بايستي که باشد. زیرا مردم یک مفهوم عام است .اگر دموکراسی حکومت مردم است، آیا در حدود یک ملیاردهندوستانی در هندوستان بر اریکه قدرت هستند؟ واین یک ملیارد بر کدام حد اقل یک ملیارد دیگر حکومت میکنند؟ و آیا مردمی که حکومت راانتخابميکنند قادر به انجام تصميمگيري درباره مسائل بغرنج نظيرسياستاتمييا طرح دراز مدت فضائيویا ایجاد شبکه های گسترده وپرخرچاستخباراتی و امثالهم هستند؟ بصورت قطع خیر. پس دموکراسی حکومت مردم نبوده بلکه حکومت نماینده گان بخشی مردم میباشد. آنهم نه حکومت نماینده گان همه ای مردم ، زیرا کاندیدانی که به نماینده گی از برخی مردم جامعه با اجندای خاصی وارد کار زار شده بودند و نتوانسته اند در انتخابات برنده شوند ؛ در حکومت حضور ندارند. بنابران نماینده گان عده ای از مردم در حکومت اشتراک ندارند .
در واقع دموکراسی یعنی حکومت قانون و اجتناب از استبداد،اما حکومت قانون بدون نهادهاي قضاوت مردم دموکراسينيست.بطور مثال با وجودآنکههيتلر با رأي دموکراتيکاکثريت بقدرترسيد،اما از لحظه اي که مهمترين نهاد قضاوت مردم در آلمان، يعنيرايشتاگ را بست، به دموکراسي آلمان پايان داد.
مردم معمولآ نتائج بغرنج ترينسياست ها را پس از مدتيميبينند، و در سيستمي که نهادهايقضاوتمردم قدرت دارد، در انتخاب بعدي، آن سياست ها ومسولينآنان،ميتوانند دوباره انتخاب ويا رد شوند. 
در واقع قضاوت مردم در هر سه عرصه مقننه،مجريه و قضائيه، معنا وحقیقتدموکراسي است، که از انتخابات نمايندگان مجلس و رئيس جمهور گرفته تا انتخاب قضات و شرکت در هيئتهاي انتخابات و قضاوت را شامل ميشود. قضاوت مداوم مردم در سطوح مختلف است که ستون اصلي همه دموکراسيهاي مدرن بوده است، و قانون اساسيدموکراتيکبايستي اساساتوجزئياتآزادينهادهاي قضاوت مردم را معیين،نهادینه و پشتيباني کند.
با وجوداین همه اختلاف در ارایه تعریف،می توانیم ویژگی های اصلی و ممیز نظام هایدموکراتیک را از نظام های غیر دموکراتیک بازشناسیم، در این رابطه سه ویژگیرا میتوان مشخص کرد:

1. رقابت آزاد برسراحرازسمتها،مقامهاویا کرسی های انتخابی(پارلمان و شورا ها از جمله شورای محل و….)

2. برگذاری انتخابات منصفانه،بدون استفاده از زور یا اجبار و بی آنکه هیچگروهی در جامعه حذف یا محروم شود؛که در دوره های مشخص،برای تصدیسمتها یا مقامها، برگزار می شود.
3. موجودیت آزادی هایمدنی و سیاسی تا صحت و انسجام مشارکت و رقابت سیاسی تضمین شود.

دموكراسي به مثابهفلسفه ياايدیولوژي حامل آموزه هايليبراليسم است كه به آن دموكراسيحداكثرينيزميگويند و بر سه اصل استوار است: 

هومانیسیم یا فرد گرایی 
آزادی
برابری
بربنیاداين فلسفه سياسيجديد،اصل و غايت همه هستي،انسان است و آنچه اصالت دارد اراده انسان است و فقط با عقل و علم،سعادت انسان تأمينميشود. 
کارل ریموندپویر معتقد است،انساننقاد و آزاد از هرگونه قيدآسماني در حيات؛ انسانيكهبراي اداره زندگيجمعي،جزفردگرايي و سود انگاري مصلحت ديگري را نمی نگرد و به منابع مشروعيتفراانسانيبياعتناست،موضوع بحث دموکراسی است. نهادهاياجتماعينيز تنها در خدمت به فرد معنا مييابند.ازاين منظر انسان در همهفعاليتهايخويش،چه به او مربوط باشد و چه نباشد، هميشهبايد به عنوان غايت در نظرگرفته شود.ازهمينروي به نظر كانت،پدرمدرنيته، همه اشياءدارايقيمت هستند واين تنها انسان است كهداراي حرمت و منزلت است. كانت در اين باره ميگويد: «چنانرفتار كنكهبشريت را، چه در شخص خود و چه در هركسديگر، همواره به مثابه غايتي بهشمار آوري و نه هرگز فقط به مثابه وسيلهاي».(2)
كارلريموندپوپرنيز با اشارهبه همين جمله كانتچنيننتيجهگيريكردهكه اصالت فرد،توأم با ديگرخواهي،به صورتشالوده تمدن غرب در آمد و هسته مركزي تمام نظرات اخلاقي برآمده از تمدن غرب شد.(3)ديگرخواهي در اين جا ناظر به تنها قيدمكتب اصالت فرد است كهتصريحميكند فقطمزاحم حقوق ديگران مباش. نكته مهم اينكهفرديتدموكراتيك،فرديتي خود محور نيست.
يكيديگر از اصول اساسيدموكراسيِ به مثابه فلسفه، اصل «برابري» است. برابري دراصل به اينمعني است كه همه انسان ها،بهحكمانسانيت خود، برابرند وبر يكديگربرتريندارند.ولی از لحاظ سياسي،اصالتبرابري به اينمعني است كه شهرونداندر نزد قانون و از لحاظ حقوق و آزادي ها با هم برابرند.دردموكراسي،شهروندان دستكمبايد از لحاظ حقوقي با هم برابر باشند.برابري در دموكراسي،برابري در فرصت هاستنه لزوماً در دستاوردها. كسانيكه به طور برابر تحت حمايت قانون باشند مي توانند ازفرصت هاييكه نظام اجتماعي و سياسي فراهم مي آورد بهره گيرند و به مشاركت و رقابتدر زندگيسياسي بپردازند. به عبارت ديگربرابري،مستلزم عدم تبعيضبين افراد از هرنوع،بهويژه از لحاظ نژاد،قوميت،جنسيت،مذهب و عقيدهسياسي،است.(4)
اصل مهمديگر در دموكراسي، اصل «آزادي» است. آزادي در دموكراسيِفلسفي همان معنايي را بهذهن متبلور مي سازد كهليبراليسممنادي آن است؛ يعنيآزادي انسان از تقدیس و مقدسات.نتيجه آن كههومانيسم و فردگرايي،برابري و آزادي سه ضلع مثلثدموكراسي به مثابه فلسفه ياايدئولوژي است.(5)

دموكراسي به مثابه امريسياسي،حامل آموزه هایي است كهبيشتر با معناي مرسوم و جاري از دموكراسيسازگار است.دراين معنا دموكراسيشيوهايعقلاني،تجربهشده،مفيد و مؤثر در زندگيجمعي است كهمبتني بر اصل «رضايت» و «اكثريت» است و همواره در حوزه رابطه دولت بخصوص حکومت وملت مطرح ميشود.به بیان ديگر رایج ترین منظورازدموكراسي همان دموكراسيسياسي است كهعمده ترینمباني و اصول آن عبارتند از:

آزادي (آزاديبيان،مطبوعات، احزاب و تجمعات)؛
انتخابات آزاد؛
قانونیت؛
تفكيكقواءسه گانه(قانون گذار؛ اجرایی و قضایی)
مشاركت؛

هرگاه پنچ اصل بالا در حياتسياسي شهروندان یک جامعه عملآ وجود داشته باشد میتوان ازموجودیت دموکراسی در آن جامعه حرف زد.به بیان دیگر جوامع فاقد نهاد های آزاد قضاوت مردم هرگز نمیتوانند سخن از دموکراسی بزنند؛اگر ادعای هم بکنند دروغی بیش نیست.
برخي از متفكران،موكراسي را امكان نصب، نقد و عزل مسالمت آميز (بدون خصومت و خون ريزي) حاكمانتعريفكردهاند. اينتعريف، تعريفواضحياست،که در اينتعريف هم پنج عنصر مذكورپوشش یافته است.دراينرويكردسياسي به دموكراسي،جابهجايي مسالمت آميز قدرت و محدودشدن قدرت به خواست و اراده و مصالح عامه مطرح است،نهتعريفكليشهاي و انتزاعيآبراهاملينكلنكهدموكراسي را «حكومت مردم بر مردم توسط مردم» ميدانست؛زيرااينتعريف در تاريخ تنها در يونان باستان و دموكراسيمستقيم آتنی معنا داشت و باجغرافيايسياسيامروزي سازگار نيست و امكان تحقق آن وجود ندارد.امروزهرگاه ازدموكراسي سخن ميگوييم، آموزه هايزياديخودنماييميكند؛ آموزه هايي از قبيل: 
قدرتمحدود و مقيدحاكمان، میعادی بودن قدرت مداری، انتخابات آزاد، آزاديهاياجتماعي، تفكيك قوا وتامیناستقلالیت قوه قضائيه ، قانون مداري .(6)
اهداف و حرکات سیاسی حاکمیت ها و جریانات سیاسی نوعیت دموکراسی را تعیین می کند.چنانچه بر پایه این تفریق که اساس دموکراسی حکومت اکثریت است یا حکومت قانون ،شکل دموکراسی مشخص میشود. همچنان که مشارکت مستقیم و یا غیر مستقیم مردم در حاکمیت ها و سیاست، بحث دموکراسی های مستقیم و غیر و مستقیم مبتنی بر نمایندگی مردم را به میدان می کشد.
به همين گونه بر اساس اين که آيادموکراسي به برابريسياسي افراد تاکيدمي کند و يا به برابرياقتصادي مردم ،دموکراسيليبرال و دموکراسياجتماعي از هم متمايزمي گردند.
البته دموکراسياجتماعي خود به انواع کوچکتري مانند دموکراسيصنعتي و دموکراسيصنفي دسته بنديمي شود. 
دموکراسيمستقيميعني حکومت مستقيم مردم . ايندموکراسي در مقابل دموکراسينماينده گان مردم قرار دارد. برخي از دانشمندان دموکراسيمستقيم را نه يک نوع دموکراسي ؛ بلکه جوهر دموکراسي خوانده اند. به زبان ديگردموکراسيمستقيم را دموکراسي به معنايحقيقي کلمه دانسته و دموکراسيغيرمستقيميادمومراسينمايندهگي را دموکراسيضعيفيادموکراسي حد اقل مي دانند.
بسياري از صاحب نظران معاصر دموکراسيمستقيم را موجب مردم فريبي و حکومت افراد نا اهل مي دانند. . چنيندانشمنداني باور دارند که اگر مردم بيش از حد فعال و طالب مشارکت مستقيم در سياست باشند، بار گراني بر دوش دموکراسي گذاشته خواهد شد و آن را از پاي درخواهد آورد؛ اما هوا داران دموکراسيمستقيم استدلال مي کنند که اين نوع دموکراسي صرفاً به واسطه ء مشارکت حاصل نمي شود. بلکه نيازمندتربيت و آموزش سياسي شهروندان به منظور ايجادفضايلمدني در ايشان است. .پس تنها با پرورش مدني و اخلاقي شهروندان دموکراسيمستقيم امکان تحقق مييابد.
در دموکراسيمستقيم شهروندان از قانوني اطاعت مي کنند که خود در ايجاد آن مشارکت مستقيم دارند. به مفهوم ديگر اطاعت از چنينقانوني در حقيقت اطاعت از ارادهء خود شان است. آزاديواقعي از نظر روسو اطاعت از قانوني است که ما خود وضع کرده باشيم.
در همين حال بعضي از انديشمندانديگر تنها دموکراسيمستقيم را مانع ظهور حکومت جبارانه و استبداديمي دانند.
ژان ژاک روسومهمترينفيلسوفسياسي مدرن که از دموکراسيمستقيم دفاع کرده است. مي باشد.
به نظر او آن اقتداري مي تواند مشروع باشد که شهروندان را همچنان آزادبگذارد و هيچقيد و بندي بر آنهاتحميل نکند.
کانتيکي از مخالفان جديدموکراسيمستقيم است. به نظر او تکيه بر اراده ء عمومي بدون پذيرشتفکيکنيروهاي سه گانه و تضمينآزادي مخالفان دولت و اقليتها ، چيزي جز خودکامه گينيست. هر چند نام دموکراسي بر آن نهاده شود . کانت با رد دموکراسيمستقيم و استبدادی خواندن آن در مقابل دموکراسيغيرمستقيميانمايندهگي را پيشنهادمي کند.
بسياري از انديشمندان سده ء هيجدهم بر آن اند که دموکراسيمستقيم تنها در شهر هاي کم جمعيت و کوچک مي تواند قابل تطبيق باشد نه در شهر هاي بزرگ با جمعيتهاي بزرگ . براي آن که امروزه ناممکن به نظر ميآيد که مليون ها انسان دريکجاي گردهم آيند و در رابطه به مسايلسياسي – اجتماعي شهر و يا کشور خويش بحث کنند . از همين رو با افزايشنفوس شهر ها آرام آرامدموکراسيمستقيم يامشارکتيجايش را به دموکراسينمايدهگي ياغيرمستقيم داده است. 
دموکراسي نماينده گان را مي توان حکومت نماينده گان مردم يا حکومت تعدادي از گروه هايبرگزيدهدانست.گاهيدموکراسينماينده گان را، دموکراسي به معنايمجازي و استعاري آن نيزتعريف کرده است. 
در دموکراسينماينده گان مردم ، حاکميت مردم به نماينده گان منتخب واگذار مي گردد که عملاً ادارهء امور جامعه را به دست ميگيرند و در برابر مردم مسوولميباشند.دراين صورت مردم دارايحاکميت غيرمستقيم هستند و تنها برکارنماينده گان خود نظارت مي کنند.
بايد گفت که در د موکراسينمايندهگي احزاب نقش عمده و حياتي دارند زيرا اداره مردم را سازمان ميدهند و در ميان حکومت و مردم بصورت پل ارتباطي عمل ميکنند.
کانت با طرح دموکراسينمايندهگي مرز هايواقعيدموکراسي را ازاستبدادتفکيکمي کند. او ميگويد در حکومت دموکراسينمايندهگي،مردم در مقام شهروند از طريق انتخابات نماينده گان خويش در کار قانونگذاري مشارکت ميکنند.دموکراسينمايندهگي بر پايهءتفکيکنيروهاي قانون گذاري ، اجرايي و قضايي شکل ميگيرد. بنا بر ايننيرويقانونگذاري، قانون وضع مي کند و خود را دراجراي قانون در گيزنمي سازد.
براي آن که مجمع نماينده گان برگزيده ء مي تواند در پرتو گفتگو و مباحثهء خردمندانه، پيرامونمسايل مردم ، دموکراسيواقعي را تحقق بخشد.
کانت بر دموکراسينمايندهگي نام « نظام جمهوري»مي گذارد. در نظام جمهوريبايدنماينده گان مردم در کار قانون گذاري مفهوم نمايندهگي را به عينيت در آورند و در وظايفنيروهاياجرايي و قضايي دخالت نکنند. 
در چند دهه اخير در غرب در فراسوی دموکراسی پارلمانی،دموکراسیمشارکتی رشد کرده است. يکی از برجسته اين تحولات اينيشتيوبالوت ballotinitiatives است، به اينمعتا که با جمع آوری تعداد معينی امضا ميتوان مثلا قانون جديدی را به رای گذاشت. در نتيجهغير از روش پارلمانی،این طریق دومی برای قانون گذاری برای یک ایالت یا یک کشور است. رشد کامپيوتر و اينترنت امکان توسعه دموکراسی مشارکتی را با شتاب زيادیافزايشميدهد. ، فدراليسم ساختار ديگری است که در شرایط مناسب، به رشد کنترل و توازن قوا و در نتيجه به گسترش دموکراسی در کشور ياری خواهد رساند.
دموکراسيمشارکتي آن نوع دموکراسي است که شهروندان در آن در مقايسه با دموکراسيهايمعمولي نقش فعال تري در پروسه ها ي تصميمگيريايفامي کنند. دموکراسيمشارکتي در واقع ترکيبي از دموکراسيمبتني بر نمايندهگي و دموکراسيمستقيم به مفهوم قديمي آن است. از اين رو در دموکراسيمشارکتي شمار انتخابات و شمار مناصب انتخاباتينيزبيشتراست.همچنان در دموکراسيمشارکتي حضور فعال مردم در امور مربوط به ادارهء امور محليبيشتراسنت.
در اين نوع دموکراسي از رفراندومنيزبيشتر استفاده مي شود و نيز امکان فسخ نمايندهگينماينده گان مردم بيشتر است.
برخي از دانشمندان معاصر از ظهور دموکراسيمشارکتي سخن ميگويند که عنصر دموکراسيمستقيم درآن بيشتر است. 
دموکراسياجتماعي آن نوع دموکراسي است که بر تامين رفاه اجتماعي و ايجاد دولت رفاهي و توزيع ثروت در چامعهتاکيدمي کند.
طرفداران دموکراسياجتماعي بر آنند تا اصول ليبراليسموحکومتمبتنيبراصلنمايندهگي و حاکميت مردم را با اصلاحات اجتماعي و عدالت توزيعي در آميزند.
به عبارت ديگردموکراسياجتماعي آن نوع دموکراسي است که تا اندازه يي روح سوسياليسم در آن وجود دارد. از اين رو دموکراسي اجتماعي از لحاظ سياستهاي اجتماعي و اقتصادي در حد متوسط ميان ليبراليسم و سوسياليسم قرار ميگيرد.
دموکراسياجتماعي بر مسووليت اجتماعي دولت تاکيد دارد.