آرشیف

2014-12-5

استاد غلام حیدر یگانه

چـكامـة ديـگـر

زين آشيان سوخته چون قصه سر كنم
وين قصه هاي سوخـته بار ديـگر كنـم
از دل حكايـه هاي دگـر با جگـر كنـم
دل را به خون و ديده به خونابه تركنم
بهتر كه همچو دود ز آتش گـذر كنم
با سيلهاي اشك، سخن مختصر كنـم
ني،ني،چرا زخويش چو دشمن حذركنم
چون شاه دل ، وطن به سريرشرركنـم

من تـاجـدار دولت بـيـدار خــاورم
پهنـاي پرطليعـة انـــوار ، كـشورم
گلهـاي پرتـرانـة بيمـرگ لـشكـرم
در رزم اژدهـاك و نبرد سكنـــدرم
اي، زخمهـاشمـرده برآسيب پيكرم
منگـر به دوش درد فتـاده فـروسرم
آنـم كـه در همـاهم غوغـا خطر كنم
با سر كـرانه هاي خطر، پي سپر كنم

ديـگـر هـمم ز بيـم عـدو روي زرد نيست
كاين سوگ ديرپاي دگر، سوگ فرد نيست
گـريم اگـر چـه گـريه سـزاوار مــرد نيست
كامــروز آن طـلايــة گــردون نــورد نيست
زاسفنـديـار معــركه جـولان گــرد نيسـت
در گـيرودار حــادثـه، مــرد نـبـرد نـيست
آتش زنم به خويش و نيستان خبر كنم
تـا بلـخ و نيمروز و بدخشان دگر كنـم

«پاميــر» ، اي عـزيـز بــزرگ بلنـد راي
ديو چه غم به بال توكردست سست پاي
اين ابر تيره چيست ترا بر سر اي هماي
مردم زبيم و وسوسه، پاميـر، هـاي هاي
دود كتاب و مدرسه، مسجد؟ چه گفتم،آي
نفرين به شور وسوسه ،نفرين به ژاژخاي
پيـش آر تا چـكامـة ديگـر ز بـر كنم
سهراب را به رستـم دستان پسر كنم

اي واي، من چه قصه سراي فسانه ام
در شهربند خـامش افسانه ، خانه ام
از شاخسـار بـاغ ، چه پرسي نشانه ام
خاكستري نمـانده هـم از آشيـانه ام
من يـادگـار هيبـت خشـم زمانـه ام
نـدبـه سـراي بغض غـم بيكـرانه ام
كو داد خواه من كه چو هنگامه سر كنم
زارش دل عـزيــز و نـزارش جگـر كنم

صوفيه ـ ۱۹۹۲