آرشیف

2014-12-5

استاد غلام حیدر یگانه

چغچران بر چکاد چهل سالگی

تغــزل:
«چغچران» شاید از زیبا ترین نامجاها در افغانستان و منطقه یی که در آن قرار داریم باشد. این واژه با نواخت های پردامنه، مجموعة شنیداری رنگینی می پردازد که بی تردیدی، موجب نوازش گوش شنوا و پسند شنوندة صاحب ذوق می گردد و در نتیجه، پژواک این نام، مدت ها در ذهن، لنگر می انداز و حافظه را همراهی می کند. این ارزیابی بنابر تأکید عادل ترین و صادق ترین گواهان، یعنی کمیت زمانی تلفظ و دامنة آوایی «چغچران» استوار می گردد: 
کمیت زمانی: واژة چغچران از لحاظ کمیت زمانی نه در ردیف کوتاهترین نام ها که در یک هجا گنجیده اند، قرار می گیرد و نه هم می توانیم آن را در فهرست نام های طویل و نفس گیر جای دهیم. چغچران، با داشتن سه هجای روان، به قاعدة نسبتِ طلایی نزدیک می گردد و مطلقاً، نامی است با کمیتِ میانه و آهنگ پر زیر و بم در میان دیگر نام ها.
دامنة آوایی: واژة چغچران در سه هجای رنگارنگ، رودبار تلفظ را موج می دهد و وقتی به گوناگونی واکه ها، توجه بایسته روا می داری، می پنداری که زبردست ترین موسیقی پردازی، عمداً در همین سه هجا، بیشترین طنطنه های الفبا را با هم آشتی داده است. یعنی در هجای نخستین چغچران، زیر (کسره) در دومین، زبر (فتحه) و در سومین، هجای کشیدة (آ) در جولان است که با هم، سه آوا از جملة شش واکة موجود در زبان فارسی را گرد می آورند، لذا با قرائت چغچران، آهنگی جان می گیرد که از فرودست به فراسو، در تک و پو است و تابعی که مسیر امواج آن را خواهد پرداخت، بگونة نمادین با نمودار بالندگی و کمال طلبی، مطابقت کامل برقرار خواهد کرد.
چغچران در عین داشتن چنین نای و نوایی، از هم حروفی در دو هجا که از تکرار «چ» میسر می گردد، نیز برخوردار است. این واژه با واج «نون» ساکن که پس از واکة بلند «آ» خرامیده و در این مقام خاص، از لطافت و سبکبالی ویژه بهره مند است به کمال می رسد. یعنی، زمزمه یی که با حرکت کسره، لب می گشاید و با افق فتحه، گسترة درخور می یابد، نهایتاً قادر می گردد با بلندای «آ» و «نون» نمکینِ پایانی، همه وسعتِ حنجرة فضا را غزلگیر کند. بدینگونه، غلغلة «چغچران» در گوش منصف (در هر زاویه یی از دنیا که باشد) بی شباهتی با چهچهة نادرترین هزاردستان های عالم نخواهد بود. 
از این منظر، چغچران نسبت به بسا نام های عزیز و شکوهمند، همچون «کابل» و یا «فیروز کوه»، بسیار برتر می نشیند. لحن چغچران از همصدایی یک هجای باز و دو هجای نیم باز، مترنم می گردد. یعنی هجای بستة آغازین آن با واج لطیف «غ» هماهنگ می شود و هجای پایانی ی آن با «ن»، سیلان می یابد؛ اما، واژة «فیروز کوه» با هیأت لغزان، در دژِ سه هجای بسته(فی + روز + کوه) جلوس نموده و با همه هیمنة تاریخی اش، در این میدان نمی تواند هرگز به بلندای چغچران ـ این نادرترین نام عالم ـ پهلو بزند. 
می گویم نادرترین نام، زیرا، فیروز کوه یا غور شاید در دایره المعارف نام های جغرافیایی جهان، تکرار شوند، اما چغچران نامی است یگانه و نامکرر و آفریدگار اسما (که گوناگونی ی زبان ها، آیتی از آیات او است) آن را تنها به مرکز ولایت غور، تخصیص داده است.
اما هیأت «فیروز کوه» را به دلیلی در این بحث، «لغزان» خواندم که نخستین و پسین واج آن در گفتار اهالی، غالباً به دام «پ» و «ی» می افتد و واج ساکن «ز» نیز به لحاظ سرشت آوایی پیوسته مایل است به مدار «س» نزدیک گردد و اگر در مقام خویش نیز پایداری نشان دهد، در تلفظ صریح، الزاماً از حرکت (کسره) استمداد می جوید.

 

تشبیب و ستایش:

ترانگی و تنازی ی که در فراخنای چغچران، نمایان است، سبب شده که روز تا روز، سیطرة دلالتی ی آن (نسبت به «غور» یک هجایی)، گسترده تر گردد. اصلاً از چهار دهه پیش که قحطی طاقت سوز، فقیر ترین شهروندان غور را به اطراف شهر های بزرگ کشور، پراکنید، محسوس بود که نام مطنطن چغچران، ولایت ما را در قلب زخمی خویش، متمرکز کرده و عملاً، نوعی، نیابت سراسر غور پهناور را به عهده گرفته است. اکنون، بسیاری ها که تو را در ذیل نام غور، به جا نمی آرند، با شنیدن «چغچران»، فی الحال، خودمانی می شوند و از هر روستای غور که باشی، با صمیمیت، چغچرانی ات می خوانند و با تو خوش می جوشند. 
اما، گفتی تا هنوز هم غباری از هیبت آن قحط و تلخکامی در آسمان این نام، مرئی است و شاید این راز، برای نسل شصت سالة شهر ها که در آن دوران عافیت سوز، بیست سال داشت، بهتر قابل تفسیر باشد. اکنون نام چغچران، ته لهجة باستانگرای بیجا شدگان غور را نیز در ذهن شهریان روشندلی تداعی می کند که با آنان، نشست و برخاست داشته اند و از برخ عبارات آنان به یاد تغزل های رودکی، رزمنامه های فردوسی و چکامه های خداوندگار بلخ افتاده اند. کسانی نیز در همکاری ی نزدیک و معاشرت با این کارگران تازه وارد به صداقت و سخت کوشی ی ایشان پی برده اند و نام چغچران و غور را با چنین خصیصه یی از شناسنامة مهاجران تا کنون به خاطر دارند.
یکی از جلوه های فضیلت انسانی که در بستر آیین دیرین جوانمردی و مروت دینی، درآن برزخ، با تمام قامت درخشید و نباید فراموش گردد این است که نزدیکان و هم میهنانِ با بضاعتی هم به میدان آمدند تا اندک شماری از کودکان بی چیز را به کنار سفره و اجاق گرم خویش فراخوانند و اولیای با عاطفه و خیرخواه نیز در این مورد با فداکاری عمل کردند و به سود فرزندان خویش، رأی منصفانه دادند.
شاید این سنت جلیل، اقامتِ دوران کودکی ی جناب پیامبر اسلام را در خانوادة عم ایشان، تداعی کند، ولی دریغ که رویداد های معظمی از این دست نیز در لایة خرافی جامعه، بازتاب واژگونه می یابد و حتی یاد کردش به غیرت کذایی این متعصبان برمی خورد تا چه رسد به تجلیل از آن.

 

دعــا:

یاد آن روزگار ملول، همیشه این گزارش اندوهناک سعدی را به خاطرم می آورد:

چنان قحط سالی شد اندر دمشق
که یاران فراموش کردند عشق
نه در کوه، سبزه نه در باغ، شخ
ملخ بوستان خورد و مردم ملخ

این تقریرِ جانگزای عطار نیز اندوهنامة مشابهی را یاددهانی می کند:

خاست اندر مصر، قحطی ناگهان
خلق می‌مردند و می‌گفتند: نان
جملة ره خلق بر هم مرده بود
نیم زنده، مرده را می خورده بود

آری، تدبیر آدمی، کجا و تقدیر بارگاه طبیعت کجا ! بی آن که اندک ترین، خدشه یی به مقام و اقتدار بشری، در حد خودش، وارد گردد، باید پذیرفت که انسان در قرن بیست و یکم نیز در برابر جلال طبیعت، وزن چندانی نیافته است؛ زیرا، آدمی اگر مشت متحد اروپای یکدل هم بشود، ناگهان، زبانة مهجور ترین آتشفشانی، تل های خاک و خاکستر را بر سرش خالی خواهد کرد و شبکه های حمل و نقلی اش را ـ که بارزترین غرورنمای پیشرفتگی است ـ با چشم بهم زدنی، فلج خواهد ساخت؛ اگر به منزل آفتاب ترین مشرق هم اوج گیرد، در صبحگاهی، لقمة خام یک سونامی مغرور، خواهد شد و اگر خود را یکه ترین جهاندار عالم هم فرض کند، نیم وزشی از گردباد «تورنادو» او را به کام خواهد کشید. 
اما، دانایان گفته اند: «تا ریشه در آب است، امید هم هست.» آری. چه نکوست که با این همه، اعتماد و تکیة آدمی بر بازوی خویش، فزونی می یابد و می دانیم که اکنون هم دمشقی بر زمین باقی است و هم مصری و هم جاپانی با آن عزت نفس و نیز چغچران متهوری که با عبور از آن قحطی طاقت سوز، از زیر خاکستر خود، چشم باز کرده و (با وجودِ حد اقل مصونیت در برابر بازگشت آن ایام ممسک)، بار دیگر دل به زندگی و امید ها بسته است.

در پایان این سالیاد، سرودة یکی از جوانان غور را برای رونمایی «چغچران» امروز که بعد از آن روزگار سرد به چکاد چهل سالگی قدم می گذارد، در این جا می آورم و کلید طلایی شهر را به دستان کارساز جوانان می سپارم. 

روسری زرد 
 

قربان «رسم و راه» تو و روسری زرد
تا گشته‌ام تباه تو و روسری زرد
لبخند با سلام که مخلوط می‌شود
ای داد از نگاه تو و روسری زرد
آری به دست‌های دلم پیچ می‌زند
پیراهن سیاه تو و روسری زرد
هر شب زمین ذهن کسی چرخ می‌خورد
هی در مدار ماه تو و روسری زرد
در متن این غزل که قدم می‌زنی عزیز!
آن واژه در پناه تو و روسری زرد.