آرشیف

2016-11-14

Shahla Latifi

چراغ های کم نور

سروده های کوتاه
***

گاهی که رمان عاشقانه می خوانم
زمستان های سخت کابل را به یاد می آورم
که زیر پتوی نشسته 

با اشتیاق کتاب می خواندم
(شهلا لطیفی)
***

روزی
تو می روی
من می روم
به این سو
به آن سوی ابرها
و آخرین نفس های شب با چراغ های کم نور کنار جاده ها
به پهلوی یکدیگر خواهند خوابید
بی صدا
(شهلا لطیفی)
***

انگشتان هنرمند لطیف من
به رخسار تو
بوسه های باران خورده می ریزند 
***
انگشتان هنرمند لطیف من
بر تن هیجان زده ی تو
گلبرگ های پرپر شده عشق می ریزند
***
انگشتان هنرمند لطیف من
در کوره ی درد چنان آبدیده شده اند چون نیلوفرهای تشنه ی با ایمان
ولی هنوز هم برای تو 
ای مرد پرغرور
هنر عشق ورزی بلد اند
(شهلا لطیفی)
***

در یک روز شُوم 
که شهر می گرید
و تن های خون آلود کودکان
چون شقایق پرپر شده بر دست طوفان
قلب و جان آسمان را تسخیر می کند
افقی دوردست
سردرگم و نؤمید
کوچ می کند به سوی خلوتگه خورشید
(شهلا لطیفی)
***

آنگهی که روی خیالات تو می آویزم 
انگور شیرین خاطره ها
دانه دانه گل می کند
(شهلا لطیفی)
***

لبانت بسته به لب های من
قلبت با تپش های عاشقانه آمیخته با قلب من
روان به سوی رخوتگاه می شویم 
آن معبد هستی جاودانه های عشق
(شهلا لطیفی)
***

با درد پرنده زندانی آشنا هستم
و ارزش نغمه آزادی را
که در درون قلب شهر متروک پر از دود تفنگ مدفون است
خوب میدانم
(شهلا لطیفی)
***

دستانت روی گلبرگ جنون 
چنان می رقصند 
تا شفق را از تنم جاری کند
و لب هایت 
بر لب هایم
چنان می رقصند
تا مرا سرشار از لذت عشقبازی کند
(شهلا لطیفی)
***

بته وحشی هوای عشق را تنفس می کند
خیس
باران زده
فقط هوای عشق را 
از دهان تو

شهلا لطیفی
اکتبر ۲۰۱۶م