آرشیف

2021-12-9

لطیف آزاد

چراغ رکابی …

چیزی حدوداً به شام نزدیک میشد و هنوز عصر بود و آسمانی صاف و دل‌آرام روشنایی‌اش را با قدم‌های آهسته‌آهسته از روی ما گویا که خبر نشویم، میبرداشت. مثل‌اینکه دلش نمیشد شبی را در تاریکی سپری کنیم. چراغ های رکابی را خواهر بزرگ یا مادرمان میآورد و با تکه‌ای گُل شفتالوی صاف‌و‌پاک، شیشه را با هوای دهن خود مرطوب کرده تا شود که بهتر پاک شود، آن را تمیز می نمود. فتیله‌نرم‌و‌نازک‌اش را چنان آهسته با قیچی قطع می نمود که میترسید مبادا خراب شود و دُرُست روشنایی ندهد و شب‌تار‌مان را نا مهربانی کند. یا اگر تیل یا نفت نمی داشت، آنرا تیل کرده می آورد. دوباره آن را تمیز‌تر می نمود. وقتی هوا تاریک میشد و شام بود، چراغ را شیشه‌اش را با کلیدی که در قسمت پایین‌اش قرار داشت بلند کرده و با گوگرد یا همان کبریت سیخ زده، روشن مینمود. درین هنگام خانه‌ای تاریک مان صاف و روشن میشد. چراغ را در کنجی از خانه شبیه عروس تازه آمد میگذاشتیم. چنانچه عطر نورش فضای خانه را در برمیگرفت…

 بعد از نماز شام نوبت صرف نان آن شب فرا میرسید و درین هنگام دسترخوان را هموار کرده، چراغ را در وسط نان‌ها و در وسط درسترخوان گرفته قرار میدادیم تا از برکت نور جمالش بتوانیم درست نان بخوریم و تقلب نکنیم. اندکی بعد از ختم نان به ما یاد آور میشدند که زمان درس و مشق است و کمی باید کتاب بخوانیم و  کتابچه و قلم و سپاره خود را آورده رو بروی چراغ طوری می نشستیم که: نور به همه رسیده باشد و گرداگرد چراغ کله میزدیم. در جریان درسخوانی، چشم هایمان از خواب سنگینی میکرد و دیگران را مجبورم میساخیتم تا زمینه خواب شدن مانرا فراهم بسازند. وقتی بستره‌ها و جای های خود را همواره کرده و رو به پُشت در آنها میخابیدیم، خنده بر لبهای‌مان جاری میشد و نسبت به اینکه بیشتر درس نخواندیم، خوش بودیم و با نیش‌لگدی همدیگر را اذیت مینمودیم، تا خواب میرفتیم. مادر‌مان که هر شب در نزدکی چراغ میخابید، مجبور به خاموش نمودن آن نیز بود و شیشه‌ای چراغ را با کلید وی بلند کرده و با یک یا چند پُف خموش می نمود. و دوباره شیشه‌اش را با آرامی پایین میآورد و خانه تاریک میشد و ما استراحت می نمودیم. و تا آن هنگام پدرمان نیز رادیو گوش میداد.