آرشیف

2019-10-5

رفعت حسینی

پیر مغان

من پرسشی از< روشنفکران! امروز> لسان پارسی درهمه جای دنیا دارم .

نخست این شعرهلالی جغتایی را بخوانید:
هلالی جغتایی

من عاشق و دیوانه و مستم چه توان کرد؟
می خواره و معشوق ‌پرستم، چه توان کرد؟

گر ساغر سی روزه کشیدم چه توان گفت؟
ور توبهٔ چل‌ساله شکستم چه توان کرد؟

 

گویند که رندی و خراباتی و بدنام آری به خدا این همه هستم، چه توان کرد؟

من رسته‌ام از قید خِرد، هیچ مگویید ور زان که ازین قید نرستم چه توان کرد؟

برخاستم از صومعهٔ زهد و سلامت در کوی خرابات نشستم، چه توان کرد؟

عهدم همه با پیر مغان‌ست، هلالی گر با دگری عهد نبستم، چه توان کرد؟

 

کلام مطنطنِ وموزون است،مگر، آقای هلالی چی سخن وچی اندیشهءارزشناک وپُرهیبت دارد دربیت های این غزل؟

واین <عالیجناب پیرمغان > به حافظ و«شرکا» وهمپیاله هاچی داده بود که حالا هلالی هم بااین پیرِبی پیر{عهد} استواربسته است.

 

ازبیماری های خیلی خیلی دراز مدت (بشدت مزمنِ )اندیشه های فردی واجتماعی درجغرافیای لسان پارسی، کدام ناجوری را ،این < پیراندیشه ورزِ مغان > چاره جویی ومداوانموده است؟… وچندسده ازعمردرازپیرمغان میگذرد؟…

 

این عهدِ ناخجستهءناشایسته درشعرپارسی،باپیرمغانِ بی معرفت،عهد بستن به بیخِردی وناآگاهی میباشد.

 

توجه نکردن به بیهودگی های خودساخته ،ناروایی ها وبیدادگری ها درژرفنا وپهنای زندگانی مردم است.

 

درپیرامون پیرمغان واندیشه های ناسودمند وپوچ !!درباره اش وتوجه دیرینسال بوی درشعرشاعران وقتهای گوناگون شعرگویی پارسی ، کتابهای فراوان ومقاله های بی شماری درایران، پیش ازنیرومندشدن اسلامگرایی، پگاشته شده بود.