آرشیف

2023-6-26

عبدالقیوم ملکزاد

پناه بردن به خدا  از شر غاسق، یا هر تاریکی‌ِکه دامن بگستراند

 

(نگاهی به بحث شرور با تکیه بر معوذتین)

 

سوره های «فلق» و« ناس» که به معوذتین (به معنای دو نگاه دارنده) نیز مشهورند، در برگیرندۀ امور و مخلوقاتی هستند که از شر آنها به سوی پروردگار متعال پناه برده می‌شود. سوره‌هایی که در آغاز نزول آنها پیامبر “اکرم صلی الله علیه وسلم” فرمودند: 

«آیاتی بر من نازل شده است که مانند آن‌ها هرگز دیده نشده است. (و آنها عبارت از) «قل اعوذ برب الفلق» و «قل أعوذ برب الناس» است. (صحیح المسلم)

از همین سبب است آن حضرت – طوری که از عقبه بن عامر رض روایت شده – دستور داده اند که نمازگزاران آنها را به دنبال هر نماز قرائت نمایند. (سنن ابوداود)

اینک با مبنا قرار دادن ترتیب و تسلسل آیات متبرکۀ سورۀ فلق، به واکاوی و توضیح معانی کلمات شامل در این سوره می پردازیم که آغازین آن پس از صیغۀ “قل” (بگو)، با ” اعوذ” آغاز می‌یابد.

استعاذه:

استعاذه، واژه‌ای است قرآنی به معنای پناه بردن به خداوند از هر نوع شر و بدی.

سوره‌هایی که با عبارت “قل اعوذ” آغاز می‌‌یابند، متضمن تعویذ به خدا از برخی شرور هستند، تعویذ یا پناه از شر مخلوقاتی چون شب تاریک، که به شب دیجور نیز تعبیر شده و (یا هر تاریکی فشرنده آنگاه که فرا گیرد)، از شر دمندگان در گره‌ها، (افسون‌گران) و از شر حاسدان! در این صورت معنی عبارت چنین می‌شود: اعوذ دارای دو معنا می باشد؛ یکی: پناه بردن و یاری طلبیدن، یعنی ” به رحمت و عصمت او پناه می برم”؛ و دیگری: پیوستن است، یعنی: ” خودم را به فضل و رحمت خدا پیوند می‌زنم.”

از نظر مفسرين، مستعاذ منه (چیزی که باید از شر آن پناه برد)، دو دسته است، یا از شمار ضرر های درونی و باطنی است که انسان را ترسانده و به نظر نمی‌آیند، یا اینکه چیزی خارجی است یا انسانی، مثل دشمنان و کینه توزان دینی و دنیوی و یا حیوانی اند، یا گیاهان سمی، یا جماداتی چون اسلحه…! اینها همه موجوداتی که هم می توانند مصدر خیر و هم منبع شر، در هر حال، باید از هر دو به خداوند پناه برد.

ذکر “قل” در آغاز سوره، متضمن سیر هدایت است. بدین مفهوم: “خداوند راه مقابله با شر مخلوقات را در قالب آشکار ساختن سیره عملی پیامبر(صلی الله علیه وسلم) بیان می‌کند یعنی از پیامبرش می‌خواهد که چنین بگوید: (قل اعوذ برب الفلق): بگو پناه می‌برم.من که پیامبر خدا هستم، سیره و روشم این است که پناه می‌برم به خدای سپیده دم :همان خدایی که تاریکی شب را می‌شکافد و روشنایی صبح را در دل آن پدید می‌آورد و هموست که می‌تواند تاریکی شر را بشکافد و روشنایی خیر را در دل آن پدید آورد. وقتی رسول خدا(صلی الله علیه وسلم) چنین پناه می‌برد مسلماً تکلیف دیگران مشخص است”. (انس با قرآن)

یعنی: سبب اینکه در این آیۀ مبارکه حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه وسلم) مورد خطاب قرار گرفته اند، این است که ایشان مقتدا و پیشوای امت هستند. لذا تنها آن حضرت مخاطب نیستند، بل شامل همۀ امت می‌گردد.

 

تعلیم پیامبر اکرم (صلی الله علیه وسلم) در پناه خواستن از شرور:

شر عبارت از عذاب و اسباب عذاب است. از همین جهت پیامبر اکرم «صلی الله علیه وسلم» عمدتاً در آخر نماز اینگونه از خداوند پناه می‌خواستند:

« اللهم إني أعوذ بك من عذاب جهنم، ومن عذاب القبر، و اعوذ بک مِن فتنة المسيح الدجال وأعوذ بک مِن فتنة المحيا والممات، اللهم انی اعوذ بک من المأثم والمغرم»

(پروردگارا! از عذاب قبر، از فتنۀ دجال و از فتنۀ زندگی و مرگ به تو پناه می برم. پروردگارا! از گناه و از مقروض شدن، به سوی تو پناه می برم).

شخصی پرسید: یا رسول الله! شما از اینکه مقروض شوید زیاد به الله پناه می‌برید؟ پیغمبر (صلی الله علیه وسلم) فرمودند: « ان الرجل إذا عرم حدث فكذب ووعد فأخلف» یعنی: “انسان زمانی که قرضدار شود، در سخنش دروغ می‌گوید و در وعده اش خلاف می‌کند.” (صحیح البخاری)

مفسرین می‌گویند:

عذاب قبر، و عذاب جهنم که این هر دو عذاب اند، و اما فتنۀ “زندگی و مرگ” و مسیح دجال و گناه و قرض‌دار شدن، این همه اسباب عذاب اند. در این دعا استعاذۀ پیامبر اکرم “صلی الله علیه وسلم”، از عذاب و اسباب عذاب بوده است. بناءً این دعا از جملۀ موکد ترین دعا های نماز است. حتی بعضی از علمای سلف و خلف خواندن این دعا را در نماز حتمی و لازم می‌دانند و در صورت ترک این دعا در تشهد اخیر، اعادۀ نماز را واجب گفته اند و امام ابن حزم خواندن این دعا را در هر دو قعده واجب می‌گوید. (ازهرالبیان فی تفسیر کلام الرحمن)

یکی از دعاهایی که پیامبر اکرم “صلی الله علیه وسلم” بدان تاکید فرمود اند، عبارت است از:

« اللهم انی اعوذ بک من البخل، و اعوذ بک من الجبن، اعوذ بک ان اراد الی ارذل العمر، و اعوذ بک من فتنة الدنیا، و اعوذ بک من عذاب القبر».

ترجمه: (بار الها! پناه می‌برم به سوی تو از بخل، و پناه می‌گیرم به سوی تو از بزدلی، و پناه می‌گیرم به سوی تو از اینکه به ارذل العمر برگردانده شوم، و پناه می‌گیرم به سوی تو از فتنۀ دنیا و عذاب قبر.)

 (صحیح البخاری کتاب الجهاد و السیر…)

پیامبر اکرم در این دعای ذیشان از پنج چیز پناه خواسته اند که چهار چیز آن از اسباب عذاب دنیا و

یک چیز آن عذاب قبر است.

طوری که استاد مولوی اکرام الدین رح اشاره نموده: مقصود این است که شر “مستعاذ منه” چه عام باشد و چه خاص، در هر دو صورت، شر یا عذاب به شمار می‌رود و یا سبب عذاب و یا هر دو می‌گردد.

طبق تقسیم بندی فوق، شر عامی که از آن پناه می‌خواهیم، یکی شر داخلی محسوب می‌شود که مصدر آن نفس خود بنده است و شر نفس از جملۀ خطرناک ترین شرور است. شری که موجبات عذاب انسان را فراهم می‌گرداند؛ فلهذا یکی از عمده ترین مسائلی که بسیار مهم و اساسی تلقی می‌گردد، همانا پناه خواستن مومنان به پروردگار شان از شر نفس است که تمسک به آن ضمن تلاوت آیاتی از سوره های آل عمران، نساء و الاحزاب، از جملۀ تعلیماتی است که از سوی رسول اکرم (صلی الله علیه وسلم)، برای پیروان شان داده شده و به نام ” خطبۀ حاجت” مسمی گردیده است.

خطبۀ حاجت:

به روایت حضرت عبدالله بن مسعود «رضی الله عنه»  حضرت پیامبر اکرم «صلی الله علیه وسلم» خطبۀ حاجت را برای مومنان اینگونه آموزش داده اند:

«إنَّ الْحَمْدَ لِلهِ نَحْمَدُهُ وَنَسْتَعِينُهُ وَنَسْتَغْفِرُهُ، وَنَعُوذُ بِاللهِ مِنْ شُرُورِ أَنْفُسِنَا وَمِنْ سَيِّئَاتِ أَعْمَالِنَا، مَنْ يَهْدِهِ اللهُ فَلاَ مُضِلَّ لَهُ، وَمَنْ يُضْلِلْ فَلاَ هَادِىَ لَهُ، وَأَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ، وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ»
(همانا حمد و ستايش از آن الله است، و از او كمک مى‌طلبيم، و از او طلب توبه مى‌كنيم، و به او از شر نفس خويش پناه مى‌بريم، هر كسى كه الله او را هدايت كند، براى او گمراهى نيست، و هر كسى كه الله او را گمراه كند، براى او هدايتى نيست، و شهادت مى‌دهم كه معبود به حقى غير از الله وجود ندارد، و شهادت مى‌دهم كه محمد بنده و فرستادۀ الله است)

آن‌حضرت (صلی الله علیه وسلم) هدایت داده اند که این آیات قرآن کریم تلاوت گردد:

(ترجمه): (ای اهل ایمان، از خدا بترسید چنانچه شایسته خدا ترس بودن است، و نمیرید جز به دین اسلام.) (102/ آل عمران)

سپس این آیۀ مبارکه را تلاوت فرمودند، (ترجمه): (اى مردم، از پروردگارتان كه شما را از «نفس واحدى» آفريد و جفتش را [نيز] از او آفريد، و از آن دو، مردان و زنان بسيارى پراكنده كرد، پروا داريد؛ و از خدايى كه به [نام‌] او از همديگر درخواست مى‌كنيد پروا نماييد؛ و زنهار از خويشاوندان مَبُريد، كه خدا همواره بر شما نگهبان است.) (1/ سورة النساء)

متعاقباً آیات شریفۀ (70) و (71) سورۀ “الاحزاب” تعلیم فرمودند که ترجمه آن چنین است:

(اى كسانى كه ايمان آورده‏ ايد از خدا پروا داريد و سخنى استوار گوييد) (70)

 (تا اعمال شما را به صلاح آورد و گناهانتان را بر شما ببخشايد و هر كس خدا و پيامبرش را فرمان برد قطعاً به رستگاري بزرگى نايل اینک آمده است). (71)

حديث ابن مسعود – رضي الله عنه – بر مشروعيت اين خطبۀ جامع در ستايش الله متعال، درخواست کمک از او، پناه گرفتن به سوى او از همۀ شرور، و تلاوت اين آيات كريم دلالت دارد، و براى انسان [مومن] شايسته است كه آن را هنگام مخاطبۀ مردم و آموزش دادن قرآن، سنت، فقه و موعظه ارائه دهد. 

[ توجه باید داشت که هر چند خطبۀ متذکره در باب النکاح وارد شده]، اما تنها مخصوص ازدواج نيست، بلكه خطبۀ هر حاجتى است، تا در آن حاجت بركت بيندازد، و اين سنت مؤكده مى‌باشد. ]

(موسوعة الاحادیث النبویة)

(ادامه دارد)

رابطۀ شر با شب

(نگاهی به بحث شرور با تکیه بر معوذتین)

 

در این بخش نوشته، به اقتضای بحث پیرامون سورۀ مبارکۀ “الفلق” به واکاوی واژگان شامل در آن، ترکیز می‌کنیم. اما قابل یادآوری می‌دانیم: واژه ای که در این سوره مبارکه با موضوع شب ارتباط دارد، همانا واژۀ «غاسق» است که معنا و توضیحات لازم را در زیر برای آن مهیا دیده ایم. لذا برای اینکه بحث ما در محور اصل موضوع بچرخد، نخست به واکاوی دو واژۀ مهم آیۀ سوم، یا آیۀ مورد بحثی که در سورۀ «الفلق» وارد شده است، مکث می‌کنیم و آن واژه ها عبارت از «غاسق» و « وقب» می باشند. دلیل موخر قرار دادن توضیحات پیرامون لغات دیگر آیات سورۀ مبارکه چون: “نفاثات” و “عُقد”و”حسد”، یاد شده، به دلیل پیوستگی و ضمنی بودن واژه های آیات متبرکۀ دیگر با آیت سوم است که در مجموع با موضوع لزوم پناه خواستن از شر آنها به خداوند یا رب فلق اشتمال و رابطه دارد. با این اشاره می پر‌دازیم به توضیح واژۀ “غاسق” و متعاقباً کلمۀ”وقب”. 

 

معنای غاسق و توضیحی در مورد آن:

معنای اصلی غسق سیلان گفته شده و “غساق” (آشامیدنی دوزخیان) از همین ماده است و هر هجوم آورندۀ به بدی و زیان را “غاسق” می‌نامند. و نیز بر هر تاریکی اطلاق می‌گردد.

برخی «غاسق» را شب تاريك، ماه گرفته شده و هجوم كننده با ضرر گفته‌اند. بدین معنا: شب به خصوص شب دیجور و شب تاریک آبستن خطراتی است و بارآور زیان‌هایی برای انسانها.

دلیل پناه خواستن از آن عبارت می‌باشد از: شب فرصتی برای یورش رهزنان و دیو و دد از مغاره های شان است و نیز فرصت تهاجم حشرات موذی و زهر آگین در روی زمین.

 

شرح نسبت شر به شب:

منظور از نسبت داده شدن شر به شب و صدور فرمان پناه خواستن از این شر به خداوند، بدان جهت است که پدیدۀ شب با گستردنِ خیمۀ ظلمت، زمینه را برای اذیت و نشر و پخش اشرار جهت رساندن شرارت، بیشتر فراهم می‌سازد.

این یک امر واضح است، میزان شروری که در شب به وقوع می‌پیوندد، به مراتب گسترده تر از شروری است که در هنگام روز به وقوع می پیوندد. مزید به آن، انسان هنگامی که شبانگاه مورد حمله شرور قرار می‌گیرد، احساس ناتوانی مزیدی نسبت به روز می‌کند که دلایل آن مبرهن است.

برخی گفته اند: مراد از غاسق می‌تواند مارهای سیاه باشد و پناه بردن از شر شب به خاطر آن است که ماران در شب پخش و پراکنده می‌شوند و پرهیز از آنها امری است دشوار! از همین روی گفته اند: « اللیل اخفی للویل» / گزندگان در شب بهتر پنهان می شوند. « و اغدر اللیل» زیرا هر قدر تاریکی بیشتر دامن بگسترد، خیانت نیز بیشتر می‌شود و از آن سبب شر را به شب نسبت داده اند. (علامه زمخشری)

 فی ظلال القرآن ضمن تفسیر آیۀ سوم فلق با این عبارات: ” از شرّ شب بدان گاه که کاملاً فرامی‌رسد (‌و جهان را به زیر تاریکی خود می‌گیرد)”، می‌آورد:
«‌غاسق‌» در لغت به معنی جهنده و دمنده است‌. ‌در اینجا بیشتر به معنی شب و آنچه در آن است می‏‎باشد. شبی ‌که فرامی‌رسد و جهان را زیر بال و پر خود می‏‎گیرد. شب بدین هنگام خود به خود هراسناک و ترس‌آور است‌. گذشته از این‌، شب به دل و درون انسان [رعب] می‌اندازد که چه بسا چیز پنهانی در رسد و حادثۀ ناگهانی درگیرد، از هر قسم و از هر نوعی‌ که به تصوّر درنمی‌آید. از قبیل‌: جانور درّنده‌ای که می‌تازد. دزد بی‌شرم و رسوائی‌ که بی‌باکانه خو‌د را به خانه‌ها می‌اندازد، دشمن حیله‌گری ‌که دستیابی و دسترسی پیدا می‌کند. حشرۀ نیش‌زننده و زهرآگینی‌ که مـی‌خزد و می‌آید. وسوسه‌ها و غمها و اندوه‌ها و ناراحتیهائی‌ که در شب سرمی‌رسند یا به دلها و درونها می‌خزند، و ذهن و شعور و عقل و هوش را می زدایند.
شیطانی‌ که تاریکی بدو کمک می‌کند که به تلاش ایستد و وسوسه‌ها به دل اندازد. از شهوت و هوا و هو‌سی‌ که در تنهائی و در تاریکی بیدار و برانگیخته بگردد. از هر چیز پیدا و ناپیدائی‌ که می‌جنبد و حرکت می‌کند و یورش می‌آورد . . . در شب بدان ‌گاه‌ که فرامی‌رسد و جهان را فرامـی‌گیرد و تاریکی دو چندان می شود (ترجمه از دکتر خرمدل).
نکتۀ بارز دیگری را که در ذیل این بحث باید گفت این است که: ذکر واژه شر شبان‌گاه، بعد از ذکر مطلق شر(شر ما خلق) ذکر خاص بعد از عام است، تا اهتمام بیشتری را نسبت به خاص برساند؛ یعنی در آیه دوم مطلق شر را ذکر کرد، در آیه سوم خصوص «شر غاسق» را یادآور شد، تا اهتمام ویژه نسبت به آن‌را برساند. (1)

 

یک بحث مختصر نحوی:

یکی از نکات مهمی که در رابطه با آیۀ سوم فلق فرا باید گرفت این است که: نکره آمدن “غاسق”

و قید ظرف “اذا وقب” در آیۀ “ومن شر غاسق إذا وقب” ( و از شر هر تاریکی فشرنده آنگاه که فرا گیرد) [ برخلاف واژۀ “النفاثات” که معرفه است]، به سبب آن است که شامل هرگونه تاریکی فشرنده و فراگیرنده ای می‌شود و همه محیط و ظرف تابش را پر می‌کند و هر روزنۀ نوری را مسدود می‌سازد. مثال بارز و محسوس اینگونه غاسق، شب دیجور است که در آن رهزنان و جانوران و احلام و اوهام وحشت انگیز از لانه ها و کمینگاه های زیر زمین و خلال نفوس سر بر می‌آورند و تاخت و تاز می نمایند. (2)

علامه زمخشری در تفسیر کشاف در رابطه با نکره بودن واژۀ ” غاسق” به توضیح یک نکتۀ دیگر نیز پرداخته و آن اینکه: هر تاریکی شر نیست، بلکه بخشی از آن می‌تواند بد باشد.

با ارائۀ توضیحی پیرامون ” غاسق”، فرصت را مهیا می‌سازیم به واکاوی معنای وقب که در بخش سوم تقدیم می‌شود. 

 

توضیحاتی بر لغاتِ سورۀ فلق

(وقَب، نفاثّات، عُقَد و حسَد)

معنای وقب:

معنای “وقوب” داخل شدن و در آمدن است، ولی یک نوع درآمدنی که وارد شونده هیچ چیز را ترک نکند و در هر زاویه در آید و بر همه مرور کند. مانند سیل عظیمی که بر مکانی مسلط شود، یا کسی‌که به منظور بازرسی دقیق به منزلی یا محلی وارد و به همه زوایا و گوشه و کنار آن سرکشی نماید.(‌3)

دانشنامۀ اسلامی معنای “وقب” را حفره و گودال ذکر کرده  و  می افزاید: سپس فعل آن به معنای ورود در گودال به کار رفته، گویی موجودات شرور و زیان آور از تاریکی شب استفاده کرده، و با ایجاد حفره های زیانبار، برای تحقق بخشیدن به مقاصد پلید خود، اقدام می‌کنند، یا این که این تعبیر اشاره به «نفوذ کردن» است.

برخی از مفسران و از جمله فی ظلال القرآن نگاشته است: «‌وقب‌» به معنی ‌گودی و گودالی در کوه است‌ که آب از آنجا پائین می‌آید. (ترجمه مصطفی خرمدل)

 (أقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) معنای آن را ” فرود آمدن تاریکی بر مردم” ذکر کرده اند و “المصادر زوزنی”  درآمدن تاریکی شب…!

 

معنای آیۀ مورد بحث:

با توجه به توضیحاتی که در بالا ذکر شد، معنای آیۀ مبارکۀ مورد بحث، یا آیۀ سوم سورۀ فلق چنین می‌شود:

” به خدا پناه می‌برم از شر هر هجوم کنندۀ زیان آور و از شر شب و تاریکیی که همه جا را فرا گیرد.”

طوری که در بالا متذکر شده بودیم، بحث مورد نظر ما در این نوشتار آیۀ مبارکۀ سوم سورۀ فلق است، اما با در نظر داشت رابطۀ آیات شریفه با همدیگر و نیز رابطۀ نزدیک این سوره با سورۀ واپسین قرآن عظیم الشان (ناس) سعی می‌ورزیم بحث ما – و لو اجمالاً – مشتمل بر سایر آیات متبرکه نیز بوده باشد. یکی از واژه هایی که در سورۀ فلق ذکر یافته، نفاثات است است که اینک به واکاوی آن می‌پردازیم.

 

معنای نفاثات:

واژۀ نفاثات که در آیۀ چهارم سورۀ فلق وارد شده، جمع “نفاثه” صیغۀ مبالغه است، به معنای دمنده،

نفاثات: دمندگان. نفث: دميدن. آن گاهى دميدن معنوى است مانند الهام و تلقين. از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده كه درباره وحى فرموده: «الا وإن الروح الامين نفث في روعى» و گاهى ظاهرى است به معنى انداختن كمى از آب دهان. راغب گويد: «النفث: قذف الريق القليل و هو أقل من التفل» يعنى آن انداختن كمى بزاق است كه از بزاق معمولى اندك است، آن جمع نفاث يا نفاثه است.(دانشنامۀ اسلامی)

میبدی در تفسیر کشف الاسرار می‌گوید: گفته اند مراد از نفاثات فی العقد زنانی هستند که عقل مردان را به دوستی و عشق خود می‌ربایند. ابو تمام می‌گوید: زنانی که با جادو از جوانمرد سلب تصمیم می‌کنند و دمندگان در گره هستند. شیخ طبرسی همین معنا را روشن تر و بهتر از قول ابومسلم در مجمع البیان با این عبارت آورده است: ” ابومسلم گفته مقصود از نفاثات زنانی هستند که افکار مردان را ربوده، آنان را به رای و میل خود باز می‌گردانند و چون از عزم و تصمیم به عقد (عقدالقلب) تعبیر می‌شود. بنابراین فسخ عزیمت و گسستن تصمیم “نفث” نامیده شده است.”

 

معنای”العقد”:

 به معنای گره‌هاست. مقصود از آن زنان جادوگری هستند که به هدف جادو کردن دیگران در گره ها می‌دمند و این یکی از شگرد های فتنه آمیز جادوگران است.

در اینجا شاید سوالی پیش آید که آیا فتنۀ جادوگری تنها کار زنان است؟ برای پاسخ باید گفت:

به موجب تصریح استاد مولوی اکرام الدین،صاحب تفسیر “ازهرالبیان فی تفسیر کلام الرحمن”، نفاثات صفت برای “نفوس” یعنی اشخاصی است که عمل جادو را انجام می‌دهند، در این صورت این کلمه مردان و زنان جادوگر را به صورت یکسان در بر می‌گیرد.

 

معنای حسد:

واژه حسد که در آیۀ پنجم فلق آمده، عملی است مصیبت‌زا و فتنه آلود. این خوی ناپسندیده از کوتاه بینی و ناتوانی و زبونی روحی [کوته بینان] منشاء می‌گیرد. 

اثرش از منظر مفسر پرتوی از قرآن، در نفس حاسد این است که بدون حساب سود و زیان از نعمت و قدرت دیگری رنج می‌برد و [به سان موریانه] خود را می‌خورد و چون این خوی برانگیخته شد و از درون سر زد: “اذا حسد”، فتنه بر می‌انگیزد و زیانها می‌رساند.

در ازهرالبیان مراتب حسد سه گونه بر شمرده شده است:

1-    حسد در برابر چیز موجود، که زوال نعمت کسی را تمنا کردن است.

2-    حسد بر شیء مقدر، و آن عبارت از تمنای دست نیافتن کسی به کدام نعمت مخصوص است؛

یعنی حاسد خوشبین نیست که الله برای آن بندۀ خود نعمت ارزانی دارد، بلکه دوست می‌دارد که او در حالت جهل یا فقر، و ضعف و ناتوانی باقی بماند و هیچ نعمتی در دسترسش قرار نگیرد.

این هر دو حاسد هم دشمن نعمت و هم دشمن بندگان و هم نزد بندگانش مبغوض می‌باشند.

پیامبر اکرم (صلی الله علیه وسلم) از همین گونه حسد منع نموده اند: ” لا تحاسدوا و لا تباغضوا و لا تقاطعوا و کونوا عبادالله اخوانا” ( با یکدیگر حسد نورزید، با یکدیگر دشمنی نکنید، و با یکدیگر قطع رابطه ننمایید و بندگان الله و برادران همدیگر باشید.) « رواه انس رض»

3-    غبطه است که در آن تمنای زوال و یا تمنای عدم دستیابی کسی به نعمت نیست. بلکه غبطه کننده فقط می‌خواهد که حال او مانند حال صاحب نعمت باشد. 

به حدیثی در این مورد ( غبطه) توجه می‌داریم:

« لا حسد الا فی اثنین: رجل علمه الله القرآن، فهو یتلوه آناءاللیل و آناءالنهار، فسمعه جار له، فقال: لیتنی اوتیت مثل ما اوتی فلان فعملت مثل ما یعمل و رجل اتاه الله مالاً، فهو یهلکه فی الحق، فقال رجل: لیتنی اوتیت مثل ما اوتی فلان فعملت مثل ما یعمل» 

( فقط در مورد دو نفر می‌توان غبطه خورد: نخست مردی که الله برای او قرآن آموخته است و او آن را شب و روز تلاوت می‌کند، پس همسایه اش می‌شنود و می‌گوید: ای کاش! به من نعمتی مانند نعمتی که به فلان داده شده، ارزانی می‌شد. در آن صورت من هم مانند او تلاوت می‌کردم.

و دیگر، مردی که الله به او ثروت عنایت کرده و او آن را در راه الله انفاق می‌کند، پس شخص دیگری می‌گوید: ای کاش! به من هم نعمتی مانند نعمتی که به فلان داده شده، عطا می‌شد، در آن صورت من هم مانند او انفاق کردم. 

( صحیح البخاری، کتاب فضائل القرآن، باب اغتباط صاحب القرآن، حدیث: 5026)

سخنان خود را در مورد حسد پس از تقسیم بندی این پدیده به وسیلۀ علمای اخلاق، با ابیاتی از مثنوی پایان می‌بریم:

حسد از نظر علماي اخلاق به دو مرحلۀ كلي و متمايز قابل بررسی می‌باشند كه عبارتند از:

1- وجود حسد در درون دل و اعماق روح، به گونه‌اي كه انسان آن را كنترل مي‌كند و در گفتار و رفتار او ظاهر نمي‌شود.

2- به گونه‌اي است كه از كنترل خارج مي‌شود و با سخنان و اعمالي نفساني توأم با انتقام‌گيري از محسود و سعي در زوال يافتن نعمت او همراه مي‌گردد. 

خداوند از بیماری حسد ما را نجات بخشد. اینهم ابیاتی شیرین در این مورد از مولانا جلال الدین:

عقبه‌اي زين صعب‌ تر در راه نيست 

 اي خُنُك آن كش حسد همراه نيست

اين جسـد خـانه حسـد آمـد بدان               

 وز حسـد آلــوده بــاشد خـاندان.

و در ادامة‌ ابيات مي‌گويد:

هـر كـسي كو از حسد بينـي كُنـد 

‌خويشتن بي‌گـوش و بـي‌بيني كنـد

       مثنوي معنوي،‌دفتر اول، بيت: 439

“هر كس از روي حسد تكبّر ورزد، خود را از ابزار شناخت محروم ساخته است.” از نگاه مولانا حسد مانع شناخت و معرفت مي‌شود و اين نيز كم آفتی است بزرگ!

آفتي نبوَد بتر از ناشناخت 

تو برِ يار و نداني عشق باخت

    مثنوي معنوي، دفتر سوم، بيت: 3781

“مانع شدن حسد براي شناخت و معرفت به خاطر خاستگاه غرض‌ورزانه آن مي‌باشد كه احساس بر ادراك غالب مي‌آيد و حبّ‌ و بغض و منويّات نفساني مانع معرفت صائب مي‌گردد.” 

چون غرض آمد هنر پوشيده شد

صد حجاب از دل به سوي ديده شد

        مثنوي معنوي، دفتر اول، بيت: 334

 

تناسب آیات معوذتین با همدیگر و تفکیک مفاهیم شر در آن دو سوره

 

در این بخش نوشته به دو موضوع مهم پیرامون معوذتین مکث خواهیم کرد، یکی در مورد: پیوند یا تناسب آیات متبرکۀ معوذتین با همدیگر، و دیگری: در مورد تفکیک شرور در دو سورۀ واپسین قرآن عظیم الشأن. 

پیوند یا تناسب آیات معوذتین با همدیگر:

نخست باید گفت: مجموع آیات سوره های فلق و ناس به استثنای “بسم الله…”، یازده آیت کوتاه است، پنج آن مربوط به فلق و شش آن مربوط به سورۀ ناس.

با این اشاره می‌توان گفت: آیات سورۀ فلق و سورۀ ناس باهم بافت و پیوندی ژرف دارد که همانا تاکید بر پناه بردن  از همه بدی ها و شرور فقط به همان خدایی که یکتا است. قادر مطلقی که همه چیز و کس و همه کس و معبود مردمان و پادشاه حقیقی همگان تنها اوست و بس.

پروردگار عالمیان در آغازین سورۀ فلق به شخص جناب پیغمبر “اکرم صلی الله علیه وسلم” دستور می‌دهد:

“بگو پناه می برم به پروردگار سپیده دم” (یا صبحی که دل سیاهی شب را می‌شکافد)

امر “قل” که در سوره های کافرون، اخلاص و فلق و ناس و آیات دیگری از کلام متبرکه الهی وارد شده، فرامینی از سوی خداوند متعال به فرستادۀ برگزیده اش ( حضرت خاتم النبیین صلی الله علیه و سلم) است که به عنوان مقام نبوت، باید به دیگران اعلام فرماید تا آنان به مضمون مورد فرمان کسب آگاهی کنند و به متابعت از ایشان بپردازند.

حاصل سخن اینکه، هرگز نمی‌توان گفت: فرمان الهی مختص به خود پیامبر (اکرم صلی الله علیه وسلم) و مربوط به زندگی خصوصی ایشان است و دیگران از آن مستثنی قرار دارند.

متعاقباً می‌فرماید: ” از شر آنچه آفریده”، یعنی از شر تمام موجودات شرور اعم از انسانهای شرور، جن و حیوانات و حوادث و پیشامدهای شر و از نفس اماره.

این نکته قابل غور و تعمق است که تعبیر آیۀ دوم سورۀ “فلق”: (من شر ما خلق) بدان معنا نیست که آفرینش الهی در ذات خود شری دارد. زیرا که آفرینش – همان گونه که در آیۀ هفتم سورۀ “الم سجده” بیان شده- خیر محض است. لذا معنای آیه مبارکه چنین می‌شود: (همان خدایی که هرچه را آفرید، نیکو آفرید).

 

تفکیک شرور در معوذتین:

همان طوری که بیان گردید، بحث شر، دارای انواع مختلفی می‌باشد و معوذتین محور آن را تشکیل می‌دهد.

و اما موضوع شرور در دو سورۀ واپسین قرآن کریم، بر مبنای تفسیر استاد مولوی اکرام الدین رح (مصنف تفسیر شریف ازهرالبیان..)، علاوه بر داشتن پیام و فواید مهم، حاوی چهار نکتۀ قابل تفکیک و بررسی است که ذیلاً برشمرده می‌شود:

1-    در سورۀ فلق استعاذه از شری است که به وسیلۀ سحر و حسد صورت می‌گیرد، و اینهمه شرور خارجی اند. اما شری که در سورۀ الناس است، شر داخلی و از انواع ظلم بر نفس بوده، مصدر تمام معاصی و منشاء تمام عقوبات دنیا و آخرت است.

2-    شری که در سورۀ فلق است اجتناب از آن در تکالیف شرعی بنده داخل نیست. زیرا شری که به شخص مسحور و محسود می‌رسد، کسب آنها نیست. و اما شری که در سورۀ ناس است به عمل انسان تعلق می‌گیرد که همانا پیروی از وسوسه های شیطان است. پیروی از وسوسه های شیطان از جمله منهیات و امور تکلیفی است که ترک آن مطلوب است. به همین سبب در قرآن کریم در موارد زیادی از متابعت شیطان منع شده است.

3-    شری که در سورۀ فلق است، از نوع شر مصائب است، و شری که در سورۀ ناس است، از قسم شر معایب است.

هر قدر افرادی که به وسیلۀ شر در جهان تحت آزمایش قرار دارند، از دو حال خالی نیستند که شر ملحق به ایشان، یا از نوع مصائب می‌باشد و یا از نوع معایب. پس در سورۀ فلق استعاذه از سر مصیبت ها، و در سورۀ ناس از شر همۀ عیبها است.

4-    آفات مذکور در سورۀ فلق، آفات دنیوی است، و آفات وسوسۀ شیطان که در سورۀ ناس ذکر شده، آفت دینی است و ضرر آفت دینی نسبت به زیان آفت دنیوی خطرناک تر است؛ از این وجه برای دفع مضرت دینی، در سورۀ ناس سه وصف را “مستعاذ به” قرار داد، در حالی که مستعاذ منه یک آفت است.

اما در سورۀ فلق یک وصف را “مستعاذ به” قرار داد، در حالی که “مستعاذ منه” دارای چهار آفت است.

 (ادامه دارد)

 

علل پیدایش و منشاء شرور

مسئلۀ شر ریشه کهن دارد، چندان که پس از سپری شدن هزاران سال کما کان تازه و اذهان آدمی را به خود مشغول ساخته است.

آنچه به طور اجمال در این سطور باید بدان اشاره کرد این است که وجود عدل، قدرت، عدالت و حکمت پروردگار عالمیان، وجود شر واقعی را بر نمی‌تابد. هرگاه اموری علی الظاهر در سیمای شر بروز می‌کند، توجیه پذیر و برخاسته از جهل و عجز و نیاز است، اموری که هیچ یکی از آنها با صفات و مقام ربوبی پروردگار، سازگار نیست. موضوع اینکه هیچ موجودی را نمی‌توان به حساب شر مطلق حواله داد، بل آن نسبی است، به مثالی از زهر مار گره خورده که برای خود مار کمال و برای دیگران شر است.

سخن را با آوردن ابیاتی از یک حکایت مثنوی و اقتباس سطری چندی از تفسیر نمونه در این مورد، مختصر می‌سازیم. خواننده گرامی تفصیل این بحث مهم را در صفحات بعدی مرور خواهد کرد:

در دفتر چهارم مثنوی، قصه ای است تحت عنوان “حکایت آن عاشق که از عسس گریخت در باغی مجهول خود معشوق را در باغ یافت و عسس را از شادی دعای خیر می‌کرد و می‌گفت کی «عَسی أَنْ تَکْرَهوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ»”

داستان متذکره که دارای معانی فخیمی است، حاوی چهل بیت می باشد، از آن جمله “در این دنیا که دار تزاحم و کمیات است، همه امور نسبی است و هیچ پدیده ای مطلق نیست” این هم نتیجه حکایت با زبان مثنوی یا “یکی از اساسی ترین موضوعات فلسفی و کلامی”:

پس بد مطلق نباشد در جهان

بد به نسبت باشد این را هم بدان

در زمانه هیچ زهر و قند نیست

که یکی را پا دگر را بند نیست

مر یکی را پا دگر را پای‌بند

مر یکی را زهر و بر دیگر چو قند

زهر مار آن مار را باشد حیات

نسبتش با آدمی باشد ممات.

 استاد آ- مکارم شیرازی در تفسیر سورۀ فلق سخنانی دال بر همین موضوع ( منشأ شرور) دارد، وی می‌گوید:” …شر هنگامی پیدا می‌شود که مخلوقات از قوانین آفرینش منحرف شوند و از مسیر تعیین شده جدا گردند. فی المثل نیش و دندان برندۀ حیوانات یک حربۀ دفاعی برای آنها است که در برابر دشمنان شان به کار می‌برند، همان سلاحی که ما در مقابل دشمن از آن استفاده می‌کنیم؛ اگر این سلاح به مورد، به کار رود خیر است، اما اگر نا به جا و در برابر دوست مصرف گردد، شر است.

وانگهی بسیاری از امور است که ما در ظاهر آنها را شر حساب می‌کنیم، ولی در باطن خیر است، مانند حوادث و بلایای بیدارگر و هشدار دهند که انسان را از خواب غفلت بیدار ساخته و متوجه خدا می‌کند. اینها مسلماً شر محسوب نمی‌شوند. (همان، جزء30،ج5/ ص 625)

به تأسی از استنباط علماء در باب تاریکی شب و اینکه چه شب و ظلمتی مستلزم پناه خواستن از خداوند است و یا ذکر عبارت «…غاسق اذا وقب»، باید افزود: “مقصود و مراد از فراگیر بودن ظلمت تاریکی فرا گیرندۀ کفر و جهل و هوا و خشم و شهوت نیز است که شر آنها خطیر تر از هر شر دیگر می‌باشد. زمانی که تاریکی های نفسانی محیط درونی آدم را فرا گرفت، نور ایمان در ضمیر انسان فرو می‌میرد و پرتو عقل و شعاع وجدان رو به خاموشی می‌نهد، غرایز و خوی های حیوانی و عقده ها از بندها و کمینگاه های درونی رها می‌شوند و چون جانور های متنوع و متلون به تاخت و تاز در می‌آیند و به مرکز فرمان و اراده یورش می‌آورند. همین که آن را به دست گرفتند همه قوا و جوارح را به مرکز فرمان خود و در مسیر انجام شهوات و اوهام و زبانه های  خشم خود به هر سو می‌گردانند و در این مسیر هر حد و قید قانونی و اخلاقی و مانعی را از میان بر می‌دارند و هر استعداد و شخصیتی را درهم می‌شکنند و هر قدرت و نیرویی را در اختیار خود می‌گیرند. (پرتوی از قرآن)

 

منشاء شرور اعم از اخلاقی و نفسانی، جهل است:

 شرور اخلاقی یا نفسانی از جهل و نادانی منشاء می‌گیرد و آن پدیده ای است مذموم که در برابر علم و دانش و روشنایی قرار دارد و بروز یا ظهور آن به دو شکل یا دو زیر مجموعه صورت می‌پذیرد:

بسیط و مرکب!

اولی، آن است که چیزی را نداند، اما متوجه این جهل و نادانی خودش باشد. مثلاً دانستن این موضوع که آیا در کرۀ مریخ موجود زنده ای وجود دارد یا خیر؟ این نا آگاهی برخاسته از یک جهل است. چنان جهلی که در برابر علم قرار ندارد. زیرا ممکن است سرانجام به علم مبدل گردد.

و اما دومی، یا مرکب، جهلی است بسی خطرناک و آن عبارت از ندانستن چیزی در عین حال متوجه نشدن انسان به این نادانی است. این در حالی است که باور دارد با این پندار، مسئله ای را که نمی‌داند، از آن وقوف و آگاهی لازم دارد! با این پندار چنین انسان در واقع در چنبرۀ دو گونه جهل اسیر است، یکی: جهل به واقعیت امر، و دیگری: جهل نسبت به نادانی خودش، و به قول شاعری که گفته می‌شود گویندۀ آن ملا احمد نراقی صاحب کتاب معراج السعاده است:

آنکس که بداند و بخواهد که بداند
خود را به بلندای سعادت برساند
آنکس که بداند و بداند که بداند
اسب شرف از گنبد گردون بجهاند
آنکس که بداند و نداند که بداند
با کوزۀ آب است ولی تشنه بماند
آنکس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به مقصد برساند
آنکس که نداند و بخواهد که بداند
جان و تن خود را ز جهالت برهاند
آنکس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند
آنکس که نداند و نخواهد که بداند
حیف است چنین جانوری زنده بماند.

مفسر ازهرالبیان ضمن اینکه اصول معاصی را به سه کتگوری تقسیم کرده و آنها عبارت از: تکبر، حرص و حسد هستند، در فرازی از تفسیر معوذتین به شرح ارکان کفر نیز می پردازد. اینک توضیحاتی پیرامون آن سه اصول معاصی و متعاقباً ارکان کفر:

 1- تکبر، پدیده ای که ابلیس را از بارگه او تعالی محروم ساخت،

2- حرص، که آدم علیه السلام  را از بهشت بیرون ساخت،

 3- حسد که پسر آدم را جرات بخشید تا برادرش (هابیل) را به قتل برساند،

از موضوع دور نرویم که بحث این بخش نوشته را “جهل” تشکیل می‌دهد و ما با رویکرد به تفاسیر قرآن عظیم الشان، مصادر اصلی آن را بر می‌شماریم که چهار چیز است:

آری، “جهل به نقایص و آفات نفس خود، جهل به کمال نقص خود، و جهل به صفات کمال پروردگار خود”.

مصادر چهارگانه عبارت از تکبر، حسد، غضب و شهوت می‌باشند.

و این امراض مداوا نمی‌شوند مگر با علم و عمل. به سخن دیگر: معیار شقاوت و سعادت انسان، در گرو علم است و عمل!

مثلاً در رابطه به بیماری حسد، دستور این است که بنده یقین کند، نعمتی را که خدا برای برادرش بخشیده، عطایی است از جانب خداوند. حاسد باید خود را بدین قانع سازد که حسدش قادر به تغییر مقدرات الهی نیست، بل فرا تر از آن اعتراض به راضی نبودن به تقدیر و تقسیم الهی، پروردگاری که فرموده: ” ما هستیم که اسباب گذران شان را در میان شان در زندگی این جهان تقسیم کرده ایم” (‌زخرف/32)

با این اشاره و گرفتن بهره از توضیحات مولف بزرگوار ازهرالبیان، باید افزود:

آنانی گرفتار شقاوت ابدی اند که در دام جهل مرکب گرفتارند، اما تعداد آنها چشمگیر نیست!

اصل سخن این است که جهل بسیط بر خلاف جهل مرکب، ناشی از خباثت نفسانی نیست، لذا دارای رذایل کمتر هست و منشاء عقوبت آن نیز غیر قابل دوام!

لذا! به باور اکثر علماء، افراد بشر گرفتار جهل بسیط اند. “هرچند نظام خلقت، مصداق شر است، اما اگر دقت به خرج داده شود، نهایتاً کار روشن می‌شود که مصداق خیر کثیر و شر قلیل عرض وجود پیدا می‌کند و در آخر اکثر آنها [از فیض این مژدۀ قرآنی: “…و رحمتی وسعت کل شیء فساکتبها للذین یتقون…” ( …و رحمت من همه چيز را فراگرفته است پس آن را براى كسانى كه پروا مى‌دارند…) بهره بر می‌گیرند] و به رستگاری نایل می‌آیند؛ تنها شروری که باقی می‌ماند ناشی از خباثت نفسانی است که عده آنها انگشت شمار است. (4) 

از این سخن می‌توان به این نتیجه دست یافت که رحمت الهی بسی گسترده تر و بیشتر از عقوبت و عذاب آن است. اما عامل عقوبت اعمال زشت آدمی است و به عبارت دیگر از اثر سوء عمل و سوء اختیار و ارتکاب معاصی وی منشاء می‌گیرد. در مقابل، رحمت واسعۀ الهی اقتضا می‌کند که این استعداد یعنی استعداد سوء اختیار باید بی پاسخ گذاشته نشود. با تاکید به اینکه دریافت جواب (دیدن عذاب) به نحوی نیست که تداوم یابد، بل موقتی و گذرا است. و این به قول علامه طباطبایی مفسر المیزان، مقتضای ربوبیت الهی است که رحمتش گسترده است، طوری که قرآن عظیم الشان در آیۀ (20) سورۀ الاسراء می فرماید: « و ما به هر دو فرقه (از دنیا طلبان و آخرت طلبان) به لطف پروردگارت مدد خواهیم داد، که لطف و عطای پروردگار تو از هیچ‌کس دریغ نخواهد شد.»

نکته ای که به قول مفسرین در این آیۀ مبارکه مضمر می باشد، این است که: خداوند انسان‌ها را آزاد آفريد و با در اختيار قرار دادن امكانات، آنان را آزمود تا نحوۀ عمل و گزينش آنان روشن شود و معامله كنندگان با خدا، از ديگران جدا شوند، مثل سازمان آب و برق كه اين دو نعمت را در اختيار همۀ خانه‌ها قرار مى‌دهد، تا افراد با انتخاب خود، از آنها استفادۀ خوب يا بد بكنند. (تفسیر نور)

مؤمن هر چند گناهکار و بسیار آلوده باشد به واسطه ایمان، عذاب همیشگی و دوزخ ابدی ندارد. اگر چه ممکن است بسیاری از گناهکاران چنانچه مورد عفو حق یا شفاعت شافعان قرار نگیرند به جهنم برده میشوند و به عذابی شدید دچار می‌گردند و به مقدار گناهانشان بسیار در آتش بمانند و برای مدتهای طولانی گرفتار آین. ولی با این اوصاف عذاب ابدی ندارند و بالاخره دوزخ آنان پایان می پذیرد.

(طوسی، 1۰۴۴ق، ص ۳۴۰)

 قابل ذکر است که این فرمول شامل همه انسان‌ها (اعم از کافر و گنهکاران مومن) نمی‌شود، 

چون حساب و بحث خلود در آتش منکران حق یا برخی از جهنمیان، از حساب گنهکاران صاحب ایمان، تفکیک پذیر است. ناگفته نگذریم، مبحث خلود یا جاودانگی عذاب برای برخی از جهنمیان، از جملۀ مباحث پیچیده و مهمی است که مستلزم دقت و ظرافت تفسیری، کلامی و فلسفی بسیاری و دارای اشکالات عدیده خوانده شده که در این نوشته پیرامون آن زیاد نمی‌پیچیم. معهذا مرور پاورقی ای که در این باب فراهم شده، اشاره کوتاهی است در باب. (*)

……………………………………………………………….

(*)   در اینجا به این نکته نیز باید اشاره کرد که هریک علمای بزرگ برای مسئلۀ یاد شده، به مقتضای اصول و مبانی فکری خویش روش متفاوتی را در پیش گرفته اند. برخی بر خلود پافشاری دارند و سعادت و شقاوت و خیر و شر آدمیان را به ظهور حالات و ملکات نفسانی نسبت می‌دهند که در این دنیا کسب کرده اند؛ اما باور مخالفان این نظریه از جمله ابن قیم جوزی رح به طرح این پرسش پرداخته اند که: “چگونه عذاب ابدی و خلود همیشگی در آتش، با رحمت و عدالت خداوند سازگار است و این که چگونه ممکن است گناه محدود، عذاب نامحدود داشته باشد.”

ابن قیم در رابطه با معنای خلود بحث لغوی مستقیم ندارد؛ اما می‌توان از ادله او معنای خلود را استنباط کرد. برای مثال، وی در یکی از دلایل خویش بر جاودانه نبودن چنین بحث می‌کند: مدت بقای فرد در آتش بد اساس میزان خباثت فرد است و خباثت امری عرضی است که زوال پذیر است و بر این باور است که خداوند بندگان را یکتاپرست آفرید و چنانچه فطرت توحیدی بر خباثت ها تغییر کند، این خباثت ها هم با عذابها و آتش تغییر پذیر است (ابن قیم، بیتا: 016).

در این قسمت یادداشت، مناسب دیده می‌شود به صورت اجمال، نظریه متکلمان اشعری و سپس نظریۀ اهل عرفان را نیز بازتاب دهیم و آن اینکه:

می‌توان گفت قریب به اکثریت متکلمان اشعری از جمله باقلانی، ایجی و تفتازانی وعید، جاودانه بودن عذاب را مختص به کافران می‌دانند و مؤمنان گناهکاری را که معترف به واجبات خداوند هستند و بدون توبه از دنیا رفته اند مستحق خلود در عذاب نمی‌دانند. 

(باقلانی، ص،121-123 ایجی، ج ،8 ص 304 و تفتازانی، ص 131-135(.

اکنون می‌پردازیم به موضوع نظریۀ ابن عربی: “نزاع مهم و قابل توجهی که در این موضوع بین اهل عرفان- و در رأس آنها ابن عربی- و متکلمان پدید آمده، اختلاف در بارۀ خود مفهوم خلود است؛ مسئلۀ مورد بحث این است که آیا مفهوم »خلود در دوزخ» غیر از مفهوم « خلود در عذاب » است و آیا ملازمه‌ای بین « خلود در دوزخ « و “دائمی عذاب” وجود دارد؟ اکثر متکلمان، اعم از امامیه و اشاعره و معتزله در پاسخ به این مسئله معتقدند:

کافری که مخلد در دوزخ گردیده، مخلد در عذاب نیز خواهد بود از نظر آنان بین مفهوم “خلود در دوزخ” و مفهوم “خلود در عذاب” قطعاً ملازمه وجود دارد. این در حالی است که محی الدین عربی خلود را می‌پذیرد، ولی قائل به پایان عذاب مخلدین در دوزخ و منکر هر گونه ملازمه‌ای بین مفهوم “خلود در دوزخ” و “خلود در عذاب” می‌شود.   (نگرۀ خلود کفار در عذاب جهنم…)