آرشیف

2015-1-27

محمد دین محبت انوری

پسران گدای گــــــــــــــر

 

پشتاره بوجی چرکین پراز خس وخاشاک کسافت دانهای لب جاده ها وکوچه برپشت طفل سنگینی میکرد.
پاهای برهنه وسیاه وزخم آلودش را چابک تر از طفل سالم برمیداشت وآتش نفس اش پخته شده بود ولی تجسس پیداکردن وجمع نمودن پارچه های پلاستیک وکاغذ واشیاه کهنه وفرسوده اورا درشوق دویدن وا داشته بود.
او که جدا از دیگر گداها درجستجوی پالیدن وجمع نمودن پارچه های چوب ، استخوان وغیره مواد مخروبه ها میرفت تلاش بخرچ میداد تا خوشی وخستگی اش دریک زمان باهم دربند یک آرزوی (گدای) یکجا شوند.
اوخریطه پلاستیکی سیاه رنگ بزرگ را از یک گودال چقری یافت وبه عجله داخل اش را کاویده وچنین معلوم میشد که بعضی ازچیزهای داخل پلاستیک مهم ودرخور ارزش بوده است.
آن خریطه را با دست دیگرش بشانه انداخته وراهی سمت دیگرشد کالای کنده کنده وپینه خورده اش رنگ اصلی خودرا از بابت تیره گی چرک وگرد وخاک از دست داده بود.
صورت گندمی وناشسته اش بهترازد ست های چرکین وترقیده اش نمایان بود. طفل چالاک وسرحال قدم برمیداشت ودردهانش چیزی را میجوید که معلوم میشد ازبین فاضله دان های مواد غذای یافته باشد ولی از جیب هایش گاه گاهی با انگشتان کوچکش دانه ها وتکه های نا شناخته را بیرون میکرد وپنهانی بدهانش میبرد وزود وزود آنرا می خورد او اطراف خودرا به نگاه های دنبال می کرد.
نظراندازی وچشم گیری اش درپالیدن اشیا با دیگراطفال تفاوت داشت او در مسلکش ماهر بود ولی به نظرمیرسید که این هنر را ازمجبوری وتهدستی انتخاب کرده باشد.
اگرغیرازگدای هرکاری دیگر ومتفاوتی میداشت بازهم درمسلکش خوبترعمل میکرد ولی هرحرکت وفعالیت اش را بگونه به دیده حسرت بارمیدید وهرلحظه درتپ وتلاش آنرا انجام میداد، وسایط نقلیه وسروصدای مردم کوچه وبازار به نظرش چیز عادی وبی ارزش بود وهوش وگوشش خودرا متوجه آن نمیکرد چشمان او بیشتر متوجه زباله دانی ها ومخروبه ها بود.
ولی گاه گاهی به سوی کسانیکه درحال خرید وفروش مواد غذای بودند وپول بدستان شان بود دست دراز میکرد وخیر می طلبید اما زود با بی پروای وبی باک از برابرآنها رد میشد.
پسرگدا با پاچه های کنده اش خاک راه کوچه وپس کوچه را جارو میکرد وازشدت قدم زدن وضرب پاهایش گرد وخاک یکجا با گرد کالایش ازدنبالش نمایان میشد.
اوبکارش مشغول بود ورهرو ها درجاده ها وسرک ها دنبال مقصدشان درحرکت بودند اما حال شکم گرسنه وپاهای برهنه گدا غیراز خدا بکسی معلوم نبود.
وقتی پسرگدادرپشت هوتل ها وخانه های ثروت مندان که زباله دانها بیشتر از هرجای دیگر پرشده بود میرسید خوشحال میشد وخریطه وبوجی اش را ازشانه به زمین میگذاشت ودمی دم میگرفت وبراحتی به جمع کردن اشیا میپرداخت اما به این زودی که خودش میخواست خریطه اش پر نمیشد.
یکی از روزها ازیکی ازین پسرها پرسیدم که خلطه های پر از کاغذ وپلاستیک را به چه مفصد جمع آوری میکنند وی گفت: برای سوخت بجای هیزم میبرندچون قدرت خریدن مواد سوخت را ندارند وبه این گونه مشکل خودرا برطرف میکنند درحالیکه با کاغذ وپلاستیک گرم کردن خانه بسیار بعید به نظر میرسد ولی چون آنها با مشکلات ورنج عادت کرده اند بخاطر نجات از سرمای زمستان همه روزه به زباله دانها رفته ومواد اضافی را جمع آوری کرده وشب آنرا میسوزانند باید یادآور شد که هیچ یکی از ثروتمندان این شهر برای این فامیلهای بی بضاعت کمک ننموده وهمچنان دولت نیز دررفع مشکل شان اقدام نکرده است.
البته رسیدگی بحال همچو گداها وپسربچه های قد ونیم قد که ازنظرها وذهن ها بدور مانده است.کاری نیکو وخیراست.موسسات ونهاد های مدنی در سطح این ولایت کارهای مختلفی را کرده اند ولی توجه بحال گداها واطفال که ازصبح تاشام به کوچه ها وپس کوچه ها مصروف جمع کردن وبردن زباله دان هاهستند مسله جزی دانسته شده وهیچ توجه برایش نشده است. 
درذیل به چند قطه عکس ازین پسران کوچک نگاه کنید که درشهر وکوچه های چغچران مصروف چیدن وجمع کردن کاغذ وپلاستیک هستند وگاه گاهی هم بعضی ها دست به گدای میزنند.

 

پایان
چغچران
دلو ١٣٩٢

پسران گدای گر

 

پسران گدای گر

 

پسران گدای گر