آرشیف

2014-11-17

عزیزه عنایت

پرتگاۀ خطــر

تا زانــدوۀ غــریبان چشم تـر داریـم مـا
داغ هــای همچو لاله درجگــرداریـم مـا

بازبرف است وزمستان وتن لرزان شان
ازغم آنــان بــدل مــوج شـرر داریـم مـا

هرشب از فکر یتیم وکلبــۀ سرد غریب
اشک، دردامـن چوگوهرتا سحرداریم ما

دل نشد آسوده, یکـدم ازغـم و آلام شــان
تا خیــال راحـت آنــان به ســر داریـم ما

غرق, میهن گشته درگرداب طـوفان بلا
سا لها شد, نـا خـدای بی خبر داریـم ما

راه را جـویـم، ای هم میهـن هوشـیارمن
زانکه کشوررابه پرتگاه خطـرداریـم ما

گـرنمایـم پــاک ازآئـینـۀ دل گــرد کیـن
نخل الفت را به دلهــا بــارور داریـم ما

با صفا ویک دلی چــون قـوت سیلابـها
خانهء دشمن, بیا زین ملک برداریـم ما

اتفاق آرد(عزیزه)صلح وآسایـش به بـار
آرزوی خــوبــی کشور اگــرداریـم مــا