آرشیف

2015-1-25

علی عالمی کرمانی

وارتان گريگورين يــــا مستشرق متردد

 

چكيده
ظهور افغانستان نوين، يكي از سه كتابي است كه مترجم آن را در اوايل دهه ي هشتاد از انگليسي به فارسي برگردانده است. چاپ و نشر اين كتاب به خاطر مسايل فني، نزديك به هفت سال به درازا كشيد و در اواخر سال گذشته به چاپ رسيد. مطالب مندرج در آن، تاريخ افغانستان بعد از جدايي این کشور از ايران مي باشد. نويسنده ی عنوان "ظهور افغانستان نوين" را به آن داده است؛ لذا بي تناسب با موضوع سيمينار نخواهد بود تا نگاهي به آثار تاريخي ترجمه شده هم انداخته شود. اين قلم تلاش كرده است ديدگاه گريگورين را از نقطه نظر مكاتب تاريخنگاري معاصر، مورد ارزيابي قرار بدهد. با توجه به داوري هاي امروزي بيشتر نويسندگان و محققان خاورزمين و حوزه ي تمدني پامير، به نظر مترجم مهم آمد تا همزمان با ترجمه كتاب "ظهور افغانستان نوين"، مكتب تاريخنگاري منسوب به نويسنده ي اثر را نيز به كاوش گيرد. در فرايند غير سيستماتيك كاري، اين قلم متوجه شد كه گريگورين در خلق اثر اكادميك خود، ميان مكاتب رايج تاريخنگاري در نوسان بوده است؛ و برغم باورهاي معمول زمان و مكان خود، او همواره در فضاي "استشراق"، تنفس نمي كرده است. با تمركز روي ويژگي هاي مكاتب تاريخنگاري، مخصوصاً مكتب استشراق و مقايسه ي اثر گريگورين، مترجم تاحدي دريافت كه مؤلف را نمي توان يك مستشرق مطلق يادكرد. آنچه در اين سيمينار ارائه خواهد شد، مطالبي در حوزه ي استشراق و سنجش اثر اين نويسنده امريكايي با ويژگي هاي اين مكتب تاريخنگاري مي باشد.
 
(I)
امروزه وقتي صحبت در مورد افغانستان مدرن مي شود، اكثر قريب به اتفاق در قضاوت اوليه خود، افغانستان بعد از واقعه 11سپتامبر را به داوري مي نشيند. اگر به پي آمدهاي اجتماعي-اقتصادي سي سال جنگ و گرفتاري هاي داخلي و گسستن نزديك به سه دهه حلقه زنجيره ي نظام اداري و سيستم دولت مداري از طرفي، حركت هايي در جهت پاگرفتن مشق مردم سالاري بربنيان تعريف جديدي از دموكراسي همخوان با سازه هاي ديني كه يكي از مؤلفه هاي مهم مدنيت و مدرنته محسوب مي شود،‌ از طرف ديگر، نگريسته شود؛ اين قضاوت بدون تفكر را در حوزه ي سامانه ي تأييد قرار خواهند داد. زيرا؛ با نگاهي به گذشته هاي نه چندان دور، به جز زمان محدود حاكميت (سست بنيان) امان الله خان كه سخن از محوري بودن مردم با حفظ باورهاي ديني در ميان بود و دهه ي دموكراسي (نيمبند) در اوايل سلطنت ظاهر شاه (1923 تا 1973 م.) كه صاحب نظران سياسي از گروه هاي قومي مختلف با انديشه هاي متفاوتي به ميدان آمدند، و اوايل زمان به قدرت رسيدن پيروان انديشه چپ ماركسيستي-لنينيستي كه حرف و حديثي (با بيان نامفهومي) از حكومت مردم برمردم در ميان جامعه بود؛ ديگر در طول موجوديت سياسي افغانستان با مفاهيم كلان اجتماعي كه بار مثبت آزادي و مدنيت زمامداري را حتي در سطح شعار و حرف به همراه داشته باشد،‌ رو به رو نمي شويم.
دولت فعلي افغانستان، اما، در طي چند سال موجوديت خود تلاش كرده است يكي از آن دولت هايي به حساب آيد كه بيشترين توجّه را به آراي و نظرات مردم دارد؛ از اين رو، اين تصوّر براي هر شنونده اي دور از انتظار نمي باشد.
عنوان "ظهور افغانستان نوين،" اما، نام اثر ماندگاري نويسنده چيره دست امريكايي مي باشد و نگاه او در اين اثر چندصد صفحه اي، هيچ ارتباطي به دولت برحال كابل ندارد. اين كتاب حوادث سال هاي بين 1882 تا 1946 را پوشش مي دهد و انتشار اين كتاب به زبان اصلي در سال هاي اخير دهه ي 1960، بوده است و بيش از 4 دهه جلوتر از موجوديت دولت فعلي كابل نوشته شده است.
وارتان گريگورين، در اين اثر ماندگار خود سعي كرده است افغانستان را از ديدگاه كسي به تصوير بكشاند كه در ديار ديگر و در غرب به دنيا آمده، همان جا بزرگ شده و از همان جا برنامه ريزي كرده است. حال جاي اين سؤال است كه اين تحقيق كتابخانه اي نسبتاً جامع و اكادميك در مورد يكي از كشورهاي قاره ي آسيا كه موقعيت سوق الجيشي آن خواب از چشم قاره گشايان دنياي غرب رُبوده است، در زيرمجموعه ي كدام مكتب تاريخنگاري قرار دارد؟
با توجه به ذهنيت و پيش انگاري هايي كه در ميان مورخان شرقي وجود دارد و هركسي كه داراي ويژگي هايي مشابه اوصاف گريگورين باشد، به عنوان يك مستشرق از آن ياد مي كنند؛ نگارنده سعي كرده است تا حوزه ي مكتب تاريخنگاري اين نويسنده ي نام آشنا را به كاوش گيرد.
براي دستيابي به ديدگاه گريگورين راجع به افغانستان مدرن، لازم به نظر مي رسيد تا ابتدا نگاهي به ويژگي هاي مكتب تاريخنگاري استشراقي صورت بگيرد. زيرا، براي شناخت كتاب چندصد صفحه اي او (ظهور افغانستان نوين)، اشراف و آشنايي با اين نوع مكتب تاريخنگاري يك ضرورت به نظر رسید؛ و به نظر شايسته آمد اول ديدگاه مستشرقين، راجع به خاورزمين و تاريخ مردم اين مرز و بوم به مطالعه گرفته شود تا اين آشنايي بتواند در گمانه زني هاي بعدي، نقش سرنوشت ساز خود را به نمايش گذارد؛ سپس، كار گريگورين با اين نوع تاريخنگاري سنجيده شود. لذا، اول به تعريف چند مفاهيم كليدي كه در اين جا به كار رفته، پرداخته مي شود.
(II)
مورخ: كسي كه وقايع گذشته را به صورت بي طرفانه به رشته ي تحرير در مي آورد، مورخ ناميده مي شود (فرهنگ عميد، 1361). بعضي، مورخ را محققي توصيف كرده است كه در مورد يك واقعه و اتفاقات بعد از آن و زمينه سازي هاي پيش از آن واقعه به تحقيق و ارائه فرضيه مي پردازد (اشرف، 1388).
تاريخ: برخي انديشمندان، تاريخ را به عنوان يك "كميت متصل" توصيف كرده اند. به اين معنا كه براي پرداختن به يك واقعه ي تاريخي، شخص مورخ و محقق؛ بايد شناخت كافي در مورد دوران پيش از بروز آن واقعه داشته باشد؛ زيرا، اتفاقات و حوادثي ما قبل وقوع يك رخداد هستند كه زمينه ‌ساز آن واقعه مي شوند. به قول ارسطو، تفاوت شاعر و مورخ در آن نيست كه تاريخنگار به نثر مي نويسد و شاعر به نظم؛ بلكه آن چه تاريخنگار به آن مي پردازد، اموري است كه در گذشته اتفاق افتاده است، ولي آن چه شاعر به نگارش مي گيرد، ممكن است در آينده روي دهد. البته، تفاوت شاعر و مورخ به همين سادگي كه ارسطو به آن اشاره كرده نيست؛ چه اين كه در شعر اين احتمال هم وجود دارد كه به مسايل خيالي پرداخته شود؛ همان چيزي كه صورت "منثور" آن را مي توان (به صورت اغماضي) نام "افسانه" به آن گذاشت. با اين توضيح،‌ تاريخ را مي توان "خاطره ي تحليلي گذشته ي تاريخنگار" ناميد.   
در حوزه ي نگارش اين كميت متصل؛ مكتب‌هاي مختلفي با معيارها و مقياس‌هاي متفاوتي به نگارش آن دست زده‌اند. يكي از اين مكاتب، مكتب تاريخنگاري نوظهوري است كه نام استشراق را به خود اختصاص داده است.
استشراق: از نظر لغوي، استشراق به معناي خاورشناسي مي باشد؛ ولي در اصطلاح امروزي، اين كلمه بيشتر در حوزه ي تاريخنگاري كاربرد دارد. جهان امروز در ميان مورخين معاصر، به دسته هايي از تاريخنگاران مواجه مي شود كه در درج و ثبت وقايع تاريخي "ذات انگار" (رسولي پور، 1388) مي باشند و به صورت ماهرانه اي به خورد خوانندگان اثر خود مي دهد كه آنچه امروز در شرق اتفاق مي‌ افتد، مقارن همان وقايعي است كه ديروز در غرب از آن پرده برداري گرديده است. در نتيجه، لازم نمي دانند كه تاريخنگاران شرقي، نگرش تازه اي به رخدادهاي جهان معاصر داشته باشند. اين نگاه كه يك رويكرد منفعلانه به هويت تاريخي خاورزمين دارد، اساس مكتب تاريخي استشراق را تشكيل مي دهد. كشورهاي اسلامي و جهان اسلام به رويكرد استشراقي تاريخ به خاطر خاستگاه اوليه اش، همواره به ديده ي شك و ترديد نگريسته اند و انگيزه هاي استعماري را در وراي اثر بيشتر خاورشناسان امروزي نهفته مي دانند. دامنه ي اين ترديد در مواردي به مرز بدبيني مطلق رسيده است.
در طي مطالعاتي كه اين قلم در حوزه ي انواع تاريخنگاري داشته است، به موارد زيادي از بدبيني هاي مطلق و به موارد محدودي از ديدگاه هاي معتدل در رابطه با اين نوع تاريخنگاري مواجه شده است.
آن چه شفيعي كدكني در مقدمه ترجمه ي تصوف اسلامی در رابطه ي انسان و خدا (اثر رینولد. ا. نیکلسون) مي نويسد: "اگر مستشرقی گفت، ماست سفید است، همیشه جای این احتمال را در ذهن خود نگه دارید که یا ماست اصلاً سفید نیست و يا اثبات سفیدی ماست مقدمه ای برای نفی سیاهی از ذغال است" (ص. 2)؛ اوج بدبيني اين محقق را نسبت به روش تاريخنگاري استشراقي به نمايش مي گذارد. رسولي پور، اما، وقتي سخن از مستشرقين به ميان مي آورد، نقطه نظرش را بالحن نسبتاً آرامي اين گونه منعكس مي نمايد: "البته نبايد منكر شويم كه اگر تلاش برخي از اين مستشرقين نبود ما از تاريخ، چيزي جز داستان نمرود و شداد يا يوسف و زليخا نمي‌دانستيم. به عنوان مثال اگر كنكاش باستان‌شناسان قرن 19 فرانسه كه به كشف 13 هزار لوح ايلامي نبود؛ مورخين ايران زمين از دوران هخامنشيان چيز زيادي در اختيار نداشتند" (تاريخنگاري در ايران، 1388).
ميزان تفاوت در ديدگاه هاي نويسندگان مشرق زمين در توصيف از مكتب تاريخنگاري استشراقي، وقتي بيشتر روشن مي شود كه محقق به دنبال ارزيابي ويژگي بي طرفانه ي آن مي پردازد. نقاطي كه به عنوان ويژگي قطعي در رويكرد استشراق مي توان برشمرد، عبارت است:
1. تلاش در جهت نفي مباني كلامي فقهي مذاهب معتبر جهان اسلام و نسبت دادن آن ها به جريان فكري ويژه اي يك نژاد و يك قوم و در نتيجه ايجاد تفرقه در ميان مسلمانان.
2. نسبت دادن آخرت گرايي مطلق به دين اسلام و تهي دانستن اين دين از برنامه هاي از قبل تعيين شده در مورد سياست، اقتصاد، مديريت و روابط اجتماعي.
3. تلاش در جهت به تصوير كشاندن چهره اي به شدت خشن از باورهاي اسلامي و نسبت دادن بي رحمي هاي بي فرجام به مسلمان از آغاز ظهور اسلام تا كنون.
4. نسبت دادن ضمني آيين بت پرستي به پيامبر اسلام قبل از بعثت و رسيدن ايشان به سن 40 سالگي.
5. ایجاد بدبینی میان پیروان مذاهب و فرق اسلامی از طریق دامن زدن به احساسات نژادی، مذهبی، زبانی و منطقه ای.
6. تقویت عواطف ملی گرایانه و جدایی طلبانه ـ پان ترکیسم، پان عربیسم، پان پشتونيسم و ده ها "پان" ديگر؛ که از هم پاشیدگی امپراطوری عثمانی را مي توان یک نمونه از نتایج بارز اين رويكرد تاريخي به حساب آورد.
7. به چالش گرفتن مفاهيم مربوط به حوزه فروع دين با ترويج تند و لجام گسيخته اي از جبهه مقابل اين مفاهيم؛ مثل مطرح كردن نعمت آزادي به صورت كاملاً جهت دار.  
8. لعاب اقتصادي دادن به كنگره جهاني حج و اين توجيه كه رسول خدا (ص) به خاطر مصلحت انديشي آن را امضا كردند.
9. تلاش در جهت ايجاد تحريف در مقوله حقوق بشر در حوزه ي دين (عبداللهی، 1362).
 
(III)
حال كه تا حدي تعاريف و مباني تاريخنگاري استشراقي روشن شده است، بايسته مي باشد نگرش و ديدگاه گريگورين مورد ارزيابي قراربگيرد. زيرا، به گفته "توين بي" آنچه ما از تاريخ مي‌دانيم خود تاريخ نيست بلكه نگاهي است كه مورخ به يك واقعه تاريخي داشته است. بدون شك نگاه‌هاي مختلف خالي از اشتباه نيستند، هرچند اگر اسناد بين مورخين مشابه باشد. بنابراين، براي نزديك شدن هرچه بيشتر به حقيقت يك واقعه ي تاريخي، چاره‌اي نيست جز اين كه ضمن پرداختن به تمام وجوه و مناظر يك واقعه، از تلاش در جهت شناخت مورخ غفلت صورت نگيرد. از اين رو، لازم است كه براي شناخت هر چه بيشتر كار و انديشه ي گريگورين، آثار وي كه مبين موضعگيري هايش مي باشد با ويژگي هاي مكتب استشراق سنجيده شود. ذيلاً، يكي از آثار اين نويسنده (ظهور افغانستان نوين) به بحث گرفته مي شود:
1. در رابطه با ويژگي اول، چهره گريگورين در "ظهور افغانستان نوين" اين گونه ديده مي شود: "…امپراتوري صفوي، غرب افغانستان را تحت كنترل خود درآورد. … سلسله ي صفوي در باز آفريني مليت فارس و اعلان اسلام شيعه به عنوان مذهب رسمي، نقش تاريخي بسيار مهمي بازي كرد. همچنين جدايي مذهبي و تعليمي شيعه و سني را در جهان اسلام به صورت رسمي،‌ تشديد و سياسي نمود. رشد و تحكيم امپراتوري شيعه، پيشروي عثمانيه را در اروپا متوقف و توجه عثمانيه را به طرف جهان شرق جلب نمود" (ص. 38). در اين جا، چنان به نظر مي رسد كه نويسنده فقط وقايع را به تصوير كشانده است، ولي در حقيقت تعبيرات خيلي زيركانه و ظريف گريگورين، احساسات مذهبي را تحريك نموده، سند بزرگ تاريخي در اختيار خوانندگان متن قرار مي دهد و باعث مي شود كه هر محققي در اولين نگاه، موانع توسعه ي دين اسلام در اروپاي امروزي را در اختلافات دو مذهب شيعه سني جست و جو كند. در رابطه با همين فاز، در جاي ديگر، گريگورين اظهار مي دارد: "به هرحال، ظهور ايران شيعه، به طور نامطلوبي، توسعه ي فرهنگي و روشنفكري عمدتاً سني مذهب آسياي مركزي و افغانستان را متأثر كرد" (ص. 38). در اين جا، عبارت هاي "نامطلوب" و "متأثر كرد" بدون در نظر گرفتن جملات بعدي، خيلي مبهم و احساسات برانگيز است. اما، در فرازهاي بعدي كه به ذكر علت مي پردازد، باعث مي شود كه احساسات اوج گرفته را به حداقل برساند: "چون آن ها را از معامله و داد و ستد گسترده با مسلمانان حواشي مديترانه محروم نمودند" (ص. 38). ملاحظه مي كنيد كه منظور گريگورين از "نامطلوب" بودن و "متأثركرد" (ن)، در بخش اقتصادي (تجارتي) فرقه اي عليه فرقه ي ديگر مي باشد و ربطي با بخش ايدئولوژيك و نگرش هاي آرماني دو مذهب شيعه و سني از دين ندارد.  
2. گريگورين، لااقل در اين اثر خود يك هنر نمايي و بلوغ را از خود نشان داده است و، مثل اليور روا، آشكارا سياست و مديريت دين اسلام را به چالش نگرفته است. خوانندگان اثر اين نويسنده ي امريكايي، به موردي برنمي خورد كه او به مفاهيم كلان اجتماعي دين اسلام تاخته باشد و نسبت "دين اُخروي" را به آيين مقدس اسلام داده باشد. اما، آن جا كه سخن از امان الله در ميان مي آورد (فصل نهم كتاب)، او را به صورت ضمني، مظهر كمال در امور تمدني کشور و مدرنته می داند، و اصلاحات دو مرحله ي اين شاه جوان را در اوج به ستايش مي گيرد. دقيقا برعكس مطالب مندرج در فصل نهم؛ فصل بعدي كه مقطع كوتاه زمان زمامداري حبيب الله كلكاني را به نگارش گرفته است، تلويحاً اين زمامدار تاجيك تبار را، بي كفايت و نمونه اي از بدويت و سنت گرايي به حساب آورده و حتي عنوان اين فصل را "بچه سقاو يا امير راهزن" گذاشته است (كه مترجم آن را به "امير عيار" ترجمه كرده است).  
3. در كتاب ظهور افغانستان نوين، گريگورين در فصل ده، در عين زمان كه حبيب الله كلكاني را مسلمان چند آتشه مي داند، بسياري از مسايل خشونت آفرين و بيعاري و بي بندوباري هايي را به او نسبت مي دهد. دوران حاكميت حبيب الله كلكاني را گريگورين مشخصاً ارتجاعي توصيف نموده، سپس تمام دستورات اجتماعي او را مقدمه اي درجهت نابودي مسايل زيربنايي كشور برمي شمارد. در اين فصل، نويسنده به حوزه ي تاريخنگاري استشراقي بسيار نزديك مي شود. در اين فصل است كه خوانندگان ظهور افغانستان نوين، بدون هیچ ترديدی مي توانند آن را يك اثر استشراقی بنامند. چون برخلاف موارد ديگر، در اين فصل نويسنده نيز چهره نسبتاً متفاوتي را از خود رونما مي نمايد.  
4. در حوزه ي ويژگي چهارم، باز گريگورين، با هوشياري و تظاهر نمودن به يك تاريخنگار بي طرف و منصف، هيچ حرفي از پيامبر گرامي اسلام (ص) به ميان نمي آورد؛ ولي در طي صحبت هايش از روحيه تحقير آميزي كه عايد مسلمانان بعد از جنگ بالكان شده بود به صراحت ياد نموده، خاستگاه رو آوردن و تبليغ كردن مسلمانان از تز پان اسلاميسم را، در همان شكست به تعبير او "خفت آور" جنگ مسلمانان در ايالت هاي بالكان مي داند.
5. در فاز چند دستگي مسلمانان به فرقه ها و مذاهب گوناگون، باز اين نويسنده نامدار امريكايي تنها به ذكر و يادآوري تفصيلي آن اكتفا كرده و كمتر به طرف ريشه يابي و تحليل از آن ها رفته است. در حالي كه نويسندگان همطراز و همزمان گريگورين، بيشترين "جولان ها" را در اين فاز از خود به نمايش گذاشته اند.
6. در رابطه با اين بخش، گريگورين مي نويسد: "در هيچ جاي ميراث مشكل افغانستان، مشكل تر از آنچه كه در بافت ن‍ژادي و ساختار اجتماعي-اقتصادي اين كشور ظاهر شده است، ديده نمي شود" (ص. 43).
7. در بخش چالش با مفاهيم فروع الدين مثل امر به معروف و نهي از منكر، نيز اگرچه گريگورين بي نصيب رد نشده است، ولي باز هم موضع تعادلي را كه مبين حالتي از ترديد و دو دلي وي مي باشد، در پيش گرفته است.
8. در مورد جايگاه و فلسفه حج، نيز گريگورين ساكت است. شايد دليل اين امر باز برگردد به همان  شيوه هميشگي كه او در خلق اين اثر در پيش گرفته است و شايد هم به خاطر اين باشد كه زمينه ي مطرح كردن كنگره حج در اين بخش از آسيا،‌ محلي از اعراب نداشته است.
9. در بخش حقوق بشر، نيز به صورت تلويحي مي توان مطالب فصل هاي هشتم، نهم و دهم را به عنوان نمونه نام برده، مدعي شد كه نويسنده در اين بخش نيز كمتر ويژگي هاي استشراقي را به كار گرفته است.
 
(IV)
 
نيتجه اين كه وارتان گريگورين در "ظهور افغانستان نوين" يك مستشرق تمام و كمال نيست. گاهي به مرز استشراق نزديك مي شود؛ ولي بي درنگ از آن فرسنگ ها راه فاصله مي گيرد و خود را به نوع ديگري از تاريخنگاري نزديك مي كند. اين حركت هاي مارپيچي نويسنده، براي خوانندگان "ظهور افغانستان مدرن" اين مشكل را ايجاد مي كند كه نتواند مكتب تاريخنگاري صاحب اثر را تشخيص بدهد. اين ايجاد ترديد با موضعگيري هاي متردد خود تاريخنگار، دو احتمال را به دنبال دارد:
1. شايد اين چهره واقعي نويسنده باشد و او انديشه استشراقي را در ذهن نپروراند و خود به صورت ناخواسته همان چهره ي ذاتي و فطري خود را در نگارش اين كتاب به نمايش گذاشته باشد؛
2. شايد اين موضع تاكتيكي او باشد و براي اين كه خوانندگان خود را از دست ندهد اين موضع را در پيش گرفته است.
اين كه بعضي حقايق ناديده گرفته شود و همه ي مسايل طي يك فرافكني خيلي معمولي كه در سال هاي اخير در كشور رونق يافته، به دوش خارجي ها و ترورآفرين ها گذاشته شوند؛ دور از انصاف و رسالت يك مورخ و محقق واقعي خواهد بود. همه مشكلات داخل كشور به خارجي ها نسبت داده نشود بهتر است. چون در اين صورت بسيار محتمل است روند تاريخنگاري كشور ما به سوي يك مغالطه ي جهت دار و تحريف خانمانسوزي، همانند گذشته، به پيش رود. اگر در گذشته به خاطر اثرگذاري فاكتوري مثل قوميت، زبان يا حتي مذهب، مورخ نمي توانست بي طرفانه عمل كند، بعد از اين، فاكتور ديگري به عنوان اعمال نفوذ خارجي ها در اين جمع اضافه نشود.
در گذشته اي نه چندان دور، زمامداران و مسئولان حكومتي استدلال مي كردند تاريخ طوري بايد نوشته شود كه با منافع عمومي و مصالح كلان ملي سازگار باشد. اما، آيا منافع عمومي و مصالح كلان ملي همان تعريفي است كه قدرتمداران از آن دارند؟ آيا فقط گروه قومي خاصي به فكر افغانستان مستقل و فارغ از دغدغه هاي معمولي امروزي مي باشد؟ آيا هيچ وقت، هموطنان افغانستاني ما فكر كرده اند كه در روند ملت شدن، توجه لازم به يك اصل به نام "وجدان عمومي"‌ ضرور است؟ آيا بهتر نيست كه نويسندگان ما هم در نگارش ها و نتيجه‌گيري‌هاي خود از افراط گرايي و تفريط نگري دوري كنند؟ وي‍ژگي هايي كه امروزه به صورت يك امر معمول درآمده است و در ميان نويسندگان ما باب شده است كه در به تصوير كشاندن يك شخص يا او را "ابليس معرفي مي‌كنند يا قديس؛ اين درحالي است كه هر انساني در فضايي بين اين دو واژه زندگي مي‌كند" (رسولي پور، 1388). بهتر نيست كه ديگر به تاريخي كه يا در تحت "سيطره ي دربار نوشته شده يا در سايه ي زندان" (دولت آبادي، 1387) توجي نشود و تاريخ خراسان ديروز و افغانستان امروز از نو به نگارش درآید؟
 
منابع

1. اشرف، احمد؛ تاريخ، خاطره، افسانه. (1388).
2. اذکايي، پرويز؛ تاريخنگاران ايران. تهران: بنياد موقوفات دکتر محمود افشار، 1373.
3. بيات، عزيزالله؛ شناسايي منابع و مآخذ تاريخ ايران. تهران: اميرکبير، 1383.
4. روزنتال، فرانتز؛ تاريخ تاريخنگاري در اسلام. مشهد: آستان قدس رضوي، 1365.
5. زرين کوب، عبدالحسين؛ تاريخ در ترازو. تهران: اميرکبير، 1383.
6. همان؛ کارنامه اسلام. تهران: اميرکبير، 1382.
7. سجادي، محمدصادق و عالم زاده،هادي؛ تاريخنگاري در اسلام. تهران: سمت، 1380.
8. مجتهدي، کريم؛ فلسفه تاريخ. تهران: سروش، 1381.
9. نیکلسون، رینولد. ا. ترجمه شفیعی کدکنی. تصوف اسلامی در رابطه انسان و خدا.
10. عبداللهی، حسین؛ فرهنگ اسلام شناسان خارجی. ج1، چاپ خرداد 1362.
11. گريگورين، وارتان؛ ترجمه علي عالمي كرماني. ظهور افغانستان نوين. تهران: عرفان، 1388.
12. دولت آبادي، بصيراحمد؛ سايت دانش پژوه. 1387.