آرشیف

2014-12-28

محمد نعیم جوهر

هـــــــــــــــر خس و خار در جهان لعل و گــــوهــــــر نمیشود

دامنِ آرزوی دل، زیر و زبر نمیشود
پنجۀ نفسِ سرکشم، خاک به سر نمیشود

عُمر ِبه سر رسیده را دل ز قفس رها نشد
بختِ سیاهِ شامِ من، هیچ سحر نمیشود

بسکه ز آتشِ غمت سوخت تمامِ پیکرم
از دل شُعله های من، ناله بدر نمیشود

ترکِ من و دیار کرد، دشمنی اختیارکرد
دلبرِ سنگدل مرا، جان و جگر نمیشود

هر درِ را که سر زدم، کس به دل آشنا نشد
بختِ شکسته خاطرم، هیچ دیگر نمیشود

جُز غمت ازکنارِ دل، دار و ندارِ من برفت
وای که همدمِ دلم، دیدۀ تر نمیشود

تادمِ مرگ درجهان، علم و هُنرذخیره کن
شُهرتِ بعدِ رفتنت، زیور و زر نمیشود

شاخِ شکسته درچمن، دردِ سر است به باغبان
کِلکِ بُریده، دست را زیب و هُنر نمیشود

ارزشِ (جوهرِ) مرا باز به چشمِ کم مبین
هرخس و خار در جهان لعل و گوهر نمیشود

محمد نعیم (جوهر)
03.08.012
آ لمان