آرشیف
هريرود؛ اشکِ تلخ عشق و ايمان
اسد بودا
امروز به سايت حبيب ميزايي سر زدم. ديدم در صفحهي نخستِ سايتش از رودخانهي «سنگماشه» سخن گفته است، از شنا کردن در اين رودخانه و « اينكه شنا در تابستان و در اين منطقه(پل معروف سركاري) لذت خاصي دارد. صدها نفر روزهاي تعطيل از سراسر جاغوري براي گذاراندن يك روز خوش؛ اين مكانرا هدف قرار ميدهند. حضور بانوان در اطراف اين منطقه برايم بسيار شگفت؛ باور نكردني و ناخوشايند[1][1]!» البته من با اين سخن حبيب كه «حضور بانوان در اطراف این منطقه برایم بسیار شگفت؛ باور نکردنی و ناخوشایند!» است موافق نيستم، زيرا اگر مردان حق لذتبردن از رودخانه را دارند، حضور زنان را نيز بايد معمولي تلقي نموده و به آنان حق داد كه از شناكردن در اين رودخانه لذت ببرند. اگر شستشوي تن مردان با آبزلال رودخانه «لذتِ خاصي دارد»، بنا بر اين به زنان نيز بايد حق داد كه با شناكردن در رودخانه از اين «لذتِ خاصي تابستاني» بهرهمند گردند. نبايد لذت را كه يك «كيفِانساني» است، يك نوع نشئگي و بيخيالي آميخته با تلخي و رنجي كه در صنف و جنس و قوم طبقه محدود نميگردد، تفسير مردانه كرد. تن زنان همان قدر تن است كه تن مردان. شناكردن در آب رودخانه در اين گرماي تابستان، براي مرد و زن لذت آور است، بنا بر اين نبايد حضور هيچكدام را شگفتانگيز و«باورنکردنی و ناخوشایند!» دانسته و شناكردن در رودخانه را حق انحصاري مردان دانست.
با اين حال ديدن عكسي كه حبيب از رودخانهي «سنگِماشه» در سايت گذاشته است، مرا به یاد خاطرات گذشتهام انداخت، به یاد روزهایی که در رود خانهای «هریرود» شنا میکردم. به ياد روزهايي كه همچون اولیس، انسان چرخشهاي بيپايان و در يانورد ماجراجو، با شادي سرشار از معصوميتِكودكانه خود را از روی صخرهها در آغوش آب زلال و صاف هریرود میانداختم. ياد آن روزها بهخير! چه مهربانانه این رود مرا در بر میگرفت و با دستان زلال و پر مهر امواج خويش در آغوش میفشرد. هريرود، آن روزها برايم همهچيز بود، با کوبیدن بر دیوار صخرهها برایم آواز میخواند و مرا از موسيقي بينياز ميساخت، از «باخ»، «موتسارت»، «كيتارو»، «ونجليز» و «سرود غمانگيز در ستايشِزندگيِ» آهنگساز چون «الني كاريندرو» كه سخت دوستش دارم؛ هريرود، آن روزها با لبان سرشار از لذت امواج، تنم را میبوسید، هنوز لذت آن بوسهها را در تنم احساس میکنم. آن روزها در هريرود با ماهیها شنا میکردم، و بر اساس تخیلات کودکی «حس ماهیبودن» به من دست میداد. دوست داشتم مثل ماهیها همیشه در رودخانه زندگي كنم و شبها را در زیر صخرههای سرد و خیس رودخانه بخوابم و هرگز به خانههاي گلي كه هر از چندگاهي در آن سالهاي جنگ، صداي مهيب تفنگ سكوت آنها را در هم ميشكست و خاك سقف آنها را فرو ميريخت، بر نگردم. تن هريرود نرم بود، نرمتر از ابريشم، اما گلولههاي پولادين كه قلب سنگ را ميشكافتند، بر تن نرم و اعجازآميز آن كارگر نبودند، به همين دليل اگر من همچون ماهيها و خرچنگها ميتوانستم شبها را در ميان صخرههاي خيس و سرد هريرود بخوابم، از تير تفنگ در امان ميبودم و جيغ جانخراش تفنگ در پردهي گوشم نميپيچيد. هريرود برايم مطلق بود؛ هرچه جوي آب بود از هريرود سرچشمه ميگرفتند و تمامي چشمههاي سرد و زلالي كه از چشم كوهستانها فرو ميريختند، به هريرود ميپوستند. هريرود كشتزارها را سيراب ميكرد، ما را و درختان و علفها و مزرعههاي گندم و شبدر را. در آن درهي تنگ، در آن درهي كه ديوارش كوهها و صخرههاي جسور و سخت بود و سقفش آسمان، هرچه بود هریرود بود، یگانه و «لاشریکله» و جز هریرود، رود خانهي وجود نداشت. صداي هريرود در سكوت آن درهي تنگ برايم نوعي سرود وحدت بود و آهنگِ بیزاری از شرک و نفي هر آنچه كه جز هريرود است و همواره در گوشم اين ندا را آواز ميخواند كه «رود خانه ای جز هریرود وجود ندارد.» به هریرود ایمان داشتم و شنا کردن در آن برایم يك نوع آييندینی و پاکشدن از گناه بود، همانگونه که یک هندو در رود خانه گنگ «گناهان» را از تن فروشسته و خویشتن را تقدیس مینماید، من با هريرود گناهانها را از خود دور ميكردم، تا همچون ماهيها با سرشت پاك در آبهاي زلال شنا كنم، همچون نيلوفر آبي كه تن به آب ميشويد تا به آسمان خيره شود و به روشني خورشيد.البته هریرود تنها مهر نیست، خشم نيز هست، اگر کسی به آن بياحترامی کند غرق خواهد شد، مخصوصا در فصل اول بهار كه فصلِ جنون ديوانگي آن است وهريرود لبريز است از غرور و طغيان و مستي. هریرود تنها شادی نیست، غصه و اندوه نیز هست، هريرود در حقيقت اشک تلخی است که از چشم آسمان «کوهسارجان» بر تنخاكي زمین جاری است، اين تلخي را ميتوان در دود تلخ «خشخاشهايي» پيدا كرد كه از هريرود هستي گرفتهاند. آه! دود خشخاشهاي كه از شراب هريرود نوشيدهاند چقدر تلخ و كيفآور هستند و انسانرا به لذت فنا و خلاء ميبرند. هریرود تنها همدلی نیست، عصيان نيز هست، کشتزارها را خراب ميكند، خانهها را و پل های فرازش را. هريرود، دياليكتيك خشم و مهر است و اشكِ تلخ عشق و ايمان. ولی به هرحال من به هریرود ایمان داشتم؛ هریرود برايم يگانه بود، بی آنكه امواجش بر صخرههای ساحل قلبم سیلی بزنند، با آب پاك و شيرين و زلال خويش قلبم را از ايمان سرشار ميكرد.
پس از گذشت سالها رود خانههایي دیگري را دیدم، و از دریاچهها و از اقیانوسهای با خبر شدم که در گوشه و کنار جهان و جود دارند، کم کم نیروی شرک در دلم بیدار گشت، مشرك شدم، کافر و به هریرود كفر ورزیدم. حس کردم هرویرد تنها رود خانهای جهان نیست، رود خانههای بسياري در دنيا وجو دارند. هريرود لاشريك نيست، رودخانهها، چشمهسارها، در ياچهها و اقيانوسهاي زيادي در جهان براي پرستش وجود دارند. از آن پس هريرود برايم معني «لاكپشت» پيري را پيدا كرد كه تنها روايت حق صداي خودش را ميداند و دعوت به پرستش بيچون و چرايي او را ستم و خودخواهي ميدانستم، نوعي فريب و توهمي كه مرا از حقيقت دور ميكرد. چرا هريرود و نه ديگر رود خانهها؟ اين تصور شركآميز مرا از هريرود كم كم بيگانه ميكرد. به هريرود شرك ميوزيدم، كافرشدم و اين گناه كفرآميز مرا تا مرز نيستي و پوچي سوق داد. اما هنوز بيايمان مطلق نشده بودم، و باخود ميگفتم آيا شركورزيدن به هريرود گناه نيست؟ آيا «يك قطره آب به علاوه يك قطره آب، ميشود دو قطره آب»؟ در برهوت اين ترديد كفرآميز دست و پا ميزدم، نميدانستم به كجا پناه برده و پاسخ این پرسش کفرآمیز را در كجا جستجو كنم. شبي از قضا فيلمي «نوستالژیا(nostalogia)» اثر آندرهتارکوفسکی را تماشا میکردم؛ سينماگر معروف كه اغلبِ صحنههاي فيلمهايش يادآور فضاهاي تار و غبارآلودي است كه داستايفسكي در داستانهايش توصيف ميكند. نوستالوژيا، نه تنها يكي از بهترين اثار هنري تاركوفسكي، بلكه يكي از شاهكارهاي تاريخي سينما و فيلمي است كه بر بسياري از سينماگران معروف چون «كشلوفسكي» و «تئو آنجلوپولوس» و ديگران سرچشمهي الهام هنري به شمار ميآيد. در بخشي از ديالوگهاي آن فيلم آمده بود:« يك قطره آب + يك قطرهآب = يك قطره آب بزرگتر، نه دو قطره آب» تاثير اين شهود عارفانه آندرهتاركوفسكي بر من آنچنان بود كه به ترديد كفرآميز كه هر روز مرا از هريرود دورتر و بيگانهتر ميكرد، پايان داده و نوستالوژيايي بازگشت به هريرود را كه «خويشترين» خويشتنم است، پس از سالها در دلم آواز داد، زيرا بر اساس هستيشناختي كه در اين فيلم مطرح ميگردد، آب، وحدت ذاتي دارد، آب يگانه است، ما در جهان آبداريم و آبها نداريم؛ هستيِ آب، هستيِ تشكيكي است. ممكن است ما آبرا به رودخانه، دريا و درياچه و اقيانوس و چشمه و غيره تقسيم كنيم، اما اين تقسيم صرفا يك تقسيم ذهني و غير واقعي است، آب، آب است، در هركجا و در هر زمان، آب تكثر بر نميتابد، فرقي نميكند يك قطره باشد و يا يك اقيانوس، آب، آب است و نميتوان آنرا با گزارههايي تركيبي بيان كرد. اگر اين شهود عارفانهي تاركوفسكي درست باشد كه يك « يك قطره آب + يك قطرهآب = يك قطره آب بزرگتر»، پس نبايد به هريرود شرك بورزم، براي من تمام آبهاي دنيا تصويري است از هريرود. همانگونه كه براي اوليس، جهان در ايتاكا خلاصه ميشد، اكنون همه آبهاي جهان براي من معناي هريرود دارند. هريرود، معيار سنجشِ چشمهها و رودخانهها و آبهاي جهان است؛فيالمثل چندين چشمه يك هريرود ميشوند، و يك درياچه چندين هريرود. من ديگر به هريرود شرك نميورزم، هريرود، رودخانهاي مقدس عشق و ايمان است، اشك چشم كوهسارجان؛ سوگسرودة كه كوه بابا آنرا در سوگ «شيرين» و يارانش سروده است، «چهلدختران» شهيد را ميگويم آنگاه كه از فراز كوهبابا به آغوش صخرهها پرواز كردند، آنگاه كه خون سرخ شان، همچون «نقاشيهاي دوران باستان» گونهي صخرهها را رنگين و لكهدار ساختند. بايد اين شرك پليدي را كه نسبت به هريرود مدتي در روحم رخنه كرده بود و همچون مرض خورهاي كم كم مرا نابود ميكرد، با آب زلال عشق و ايمان شستشو داده و دو باره به همان معصوميت كودكانهام برگردم، به آغوش هريرود كه يگانه و «لاشريكله» است و در جهان جز او «رودخانه»اي وجود ندارد. هريرود مايهي زندگي من است، اگر هريرود نمي بود، من نميبودم ، نه تنها من، بلكه خشخاشهاي كه دود تلخ آنها براي انسانهاي بسيار ديالكتيك هستي و فنا، مستي و بيحالي، شادابي و خستگي و خلسهي عشق و ايمان است، نيز وجود نميداشتند.
هريرود! اي آلههي زيبايِ بيتنپوش كه با اندام زيبا و نرم و درخشندهات لخت و عریان در درون درهاي پيچاـپيچ، بر فراز صخرههاي سخت و ريگزارهاي خشن، ميرقصي و مستانه به پيش ميروي تا كشتزارها را سيراب نمايي و خشخاشهاي تشنه را، در معبد مقدست به نماز خواهم ايستاد و در آغوش گرمت شنا خواهم كرد، اما نه تنها، بلكه با دختران قريهام: گلزيور، گلشاه، گلبخت و گلاندام و گل آغه، كه دختران تو نيز هستند.
به آغوشت ميشتابيم،
در آغوش گير،
پيكر سپيد دخترانت را
و تن خستهاي گمشده در غبار غربت مرا
هريرود؛ اشكِتلخ عشق و ايمان!
نوشتن دیدگاه
دیدگاهی بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
مطالب مرتبط
پر بیننده ترین مقالات
مجلات و کتب
پیوند با کانال جام غور در یوتوب
صفجه جام غور در فیس بوک
Problem displaying Facebook posts.
Type: OAuthException
Subcode: 460
گزارشات و مصاحبه ها
-
قاری رحمت الله بنیان گزار گروه داعش و سرکرده گروه طالبان ولایت غورطی یک عملیات نیروهای امنیتی افغان در ولایت فاریاب کشته شد
-
کارگاه سه روزه آموزش حقوق بشر و حقوق بشردوستانه برای نیروهای امنیتی و دفاعی در ولایت غور
-
گرامیداشت شانزدهمین سالروز تأسیس کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان در ولایت غور
-
امضاء تفاهمنامه نشر برنامه های حقوق بشری با چهار رادیو در ولایت غور