آرشیف

2014-12-29

afrotan

هذ یان گوئی های” مقدس “

 

انتخاب میان « بد » و بدتر » یا خودکُشی از ترس مرگ؟

 

" معروف ها " و" منکرها " ی معاصر و نگاه نو به آن !

 
 

قسمت اول
 
ژان پُل سارتر فلیسوف نامدار فرانسه که به عرضه و تقویه  مکتب اگزستنسالیزم Existentialism شهرت داشت در جائی گفته است که " جهان یک پرده سینماست ! تهیه کننده عمر شما است ! سناریست و کارگردان خود شما یید ! هنر پیشه اول نیز شما اید ! وفیلم بردار روزگاراست ! طوری بازی کنید که کسانی که به دیدن فیلم زندگی شما می نشینند از دیدن برخی صحنه ها خجالت نکشید و مجبور به سانسور آن نشوید ؛ "
بخش چهارم آخرین نوشتارم حکایت ازداستان یک روحانی نمایی که عمامه برسرداشت و خود را قیم تمامی اهل بیت ونواهای گرامی پیامبراسلام می دانیست وازمنبرشبکه تلویزیونی اش غبطه آن روزگاری را میخوردکه به قول این روحانی نما ی عزیزازسوی نزدیک ترین یاران پیامبردرحق«اهل بیت » رواداشته شده است . و به گمان وی اگرآن  روحانی تاریک اندیش در آن عصر و درصف و در رکاب آئمه بزرگوار یا همان نوه های گرامی پیامبر اکرم حضور میداشت هرآئینه که با شمشیر بُران اش به حساب یاران پیامبر میرسید ؛! جالب ترین قسمت سخنان یاوه گونه آن روحانی تاریک اندیش آنگاه و آنجاست  که به قول وی  تنها یک گروه کوچکی از مؤمنان که از عاشقان اهل بیت اند و مشتقانه در رکاب امام زمان ( ع )  شمشیر خواهند زد  اهل بهشت محسوب میشوند و دیگران مستحق عذاب الهی شمرده میشوند ؛ ! مگر آنکه در محضر امام زمان (ع) شرف یاب شده وبا ندامت از گذشته و برئت ازفرقه های بکریه وعمریه با غسل تعمیدی تجدید ایمان کنند ؛!! این روحانی بذله گو باوردارد که تصحیح و باز نویسی گفتمان ولایت  برخلاف آنچه که تا اکنون گفته شده است نه از ظهور محمد رسول الله و آئمه مبارکش بلکه از زمان پیدائیش بشر اولیه آغاز گشته و چنانچه به قول آن روحانی محترم در روایات صحیح آمده است که اولین نشانه های ظهورامام زمان
( ع ) در معرکه فتنه انگیز  هابیل  و قابیل که توسط سربازان گمنام امام زمان دفع گردید به مشاهده رسیده است . !! اما این تیوریی موهوم امام زمانی در اینجا متوقف نشده ، بلکه به تدریج فرمانروایی شهر ملکوتی که یک شهر جغرافیایی نیست بلکه یک ساحت معنوی است دردست میگیرند وازسوی دیگر هنگامی که اسلام به عنوان بزرگترین پایگاه فکری جوامع بشربویژه مردمان مشرق زمین  شناخته شده  ، و همه جناح ها ی اعتقادی و سیاسی بویژه در کشور ها و جوامع شرقی – مخالف و یاهم موافق در این اصل متفق اند که ریشه های معنویت به مثابه قوی ترین عامل تحول اجتماعی و فکری  در میان مردم مذهبی و سنتی  در میان نسل جوان و روشنفکرمعاصر به حساب می آید و نه  تنها درهمین چند ماه آخیربصورت فوق العاده ،موج گسترده ای ازنهضت مترقی ومردمی ، سرتاسرخاورمیانه رابه جوش آورده است ، بلکه دراین همین راستا دارای«مکتب فکری خاص »و  ویژه ای و دارای« آرمانهای اجتماعی » معینی است که هم موفقیت های معنوی و استقبال شدید افکار عمومی بویژه بازگشت شور انگیز و غیر قابل پیش بینی نسل تحصیلکرده و ترقی خواه حاکم بر این نسل شده است وهمچنان سمپاشی های منظمی از تهمت ها و دشنام ها ی را که با برپاساختن چنین تربیون های شبه مذهبی  در برابرش ناگهان پدید آوردند  تا چهره خیزش های واقعأ مردمی در سراسر خاورمیانه را در چشم افکار عمومی که به شدت اثر پذیر و حساس شده است – مسخ کنند و زمینه را برای هذیان گوئی ها و موهومات آنهم از جنس« امام زمان موهوم  !!» فراهم آرند . این توطئه ها و تهمت های تاریخی زاده عوامل پیدا و پنهان است که کم وبیش برمردم اگاه ، این روزگار  روشن شده است و توده عامی ما هم هرچند از تحلیل های عمیق اجتماعی عاجز باشند و ریشه های اصلی این قیل و قال ها را نتوانند  دقیقأ شناسائی کنند ، لااقل این را میدانند و یقین دارند که این گونه هیاهو براه انداختن و چنین آشوب ناگهانی بر پا کردن ها همه به قول دانشمندی همه همدست و یکدست اند  ، آنچه مسلم است این گونه هیاهوی راه انداختن ها و آشوب ها از سر ایمان و اخلاص به « اهل بیت » نیست . زیرا اولأ منطق ومصلحت  تاریخی علم ودیانت چنین نیست و ثانیأ کسانی و نیروهای که در طول عمرشان نشان داده اند که در لاک حقیر منافع شخصی و زندگی خصوصی و محدود خویش خزیده اند و در برابر نابودیی دین و ریشه کن ساختن ارزشهای متعالی فرهنگی و اجتماعی در جامعه کوچکترین حساسیتی نداشته و همیشه در رکاب سلاطین  به عنوان و عاظ السلطنه ها حضور داشته اند . لهذا با آسانی میتوان قضاوت کرد و فهمید که برنامه ریزان و تمامی عوامل این کُمیدی از دیر بدینسو سردرآخور بیگانه گان دارند ومهره های حقیری بیش نیستند .
جالب و سخت شگفت انگیز آنگاه و آنجاست که این گروهی ازشبه  روحانیون در حوزه مذهب تشیع که بنام تشیع سیاه درباری و صفوی مسمی می  شدند اعطای چنین القاب و این عناوین نه تنها کوچکترین واکنش شانرا بر نه می انگیخت بلکه حرکت در رکاب درباریان و سلاطین ، به زعم شان موجبات بزرگترین مباهات رافراهم می آورد و در مقطعی از تاریخ موجب بدست آوردن "نان" وکسب " نام "برای شان شده اند . از سوی دیگرازاین حقیقت روشن نیز نباید چشم پوشی کرد که خمیر اصلی این معجون کهنه وتاریخ گذشته ، درموزیم آموزه های مشترک و شرک آلود قرئت تاریخی طالبانی و در امتداد تمامی تاریخ مورد عمل یکسان درهردوحوزه مذهبی اعم از تشیع و تسنن عملی گردیده است . البته آنانی که به مثابه مدافعان سرسخت و افراطی  منافع « اهل بیت » علیهم السلام به میدان معرکه آورده شده اند تنها در اندیشه گرم کردن تنور نفرت ها و اختلافات گذشته گان نیستند بلکه  در عصری که نظام سرمایه داری جهانی بویژه در عصر گلوبال کنونی در آسیا و افریقا وخلاصه عموم کشورهای شرقی و اسلامی ، ملت ها ی آزاده ای از این سرزمین ها را قتل عام میکنند واز این دسته روحانی نمایان به حیث پیش مرگان معرکه حق وباطل استفاده می گردد . تا مذهب و معنویت را بویژه در عصری که  اکثر مکاتب مادی ساخت بشر مانند مارکسیسم ، لبرالیزم ، ناسیونالیسم و بسیاری دیگر نتوانیستند در برابر جوهر ی که بنام « آزادی !!»  تعریف ناشده در نظام سرمایه داری نهفته است تاب بیاورند و مذهب و قومیت اصیل را موانع  اصلی  در راه اجرای پروژه غارتگری  جوامع عقب نگاهداشته شده از ریشه بر اندازند . و جوامع شرقی و اسلامی را به کمک  همین روحانیونی که میراث نیاکان متحجرشان را همیشه  در معامله میگذ رانند  مسخ کنند ؛ تا اگر بتوانند نسل جوان و تحصیلکرده ای  را از اسلام بیگانه سازند و حتی با آن به دشمنی برانگیزند و نسل پیر و توده عوام را در خرافات و جمود وجهل بنام دین و بویژه در شکل اسلام فلج و غرق در موهومات ارتجاعی به بار آرند ، و خواص را نیز در فساد اخلاقی و جنسی که عوارض طبیعی نظام سرمایه داری معاصر اند غرق سازند . ازسوی دیگرودرگرماگرم شایعه سازی ها و دروغ پردازی ها و تهمت زنی ها و بکارافتادن ماشین تولید تکفیر و تفسیق و تحریف که هدف شان بدنام ساختن اسلام حقیقی ، گروهی و با القاب بزرگی چون مولوی  ، دکتور ، علامه ، پروفیسور ، قطب زمان و مرشد و فلان ابن  فلان بنام نجات  شریعت و مذهب با قرئت بنیاد گرای خشونت پرور درست درضلع مقابل  مثلثی که تفصیل آن قبلأ به عرض رسید غرض براه انداختن یک جنگ بی معنای زرگری به صحنه کشانده اند و آن همه عوامل تاریخی فجایع دردناک بر انسان مظلوم دنیا را با ترمنولوژی و ادبیات قرن حاضر که قرن سرمایه داری و بهره کشی در عصر گلوبال «Global» است منتقل میسازند ، یکی از همین به قول معروف متفکران و دانشمندان  مسلمان که در جمعی از «علمای لاس انجلسی» از مؤقیعت ممتازی برخوردار است ودر پروژه دعوت کلاسیک مذهبی یا  انتقال کاذب  مؤلفه های حیات بشر در  قرون وسطائی به زمان معاصر  فعالیت دارد طی یک سخنرانی غرُای که در جمع چندین صد تن از هواداران و مریدان اش ایراد میکرد طی یک فتوای مذهبی از قول چهار مذهب معروف به اهل سنت و الجماعت به این مضمون و برداشت  اعلام کرده بود که « یک ولی صالح یا یک پدر دلسوز نسبت به اولاد اش چه صغیر باشد یا صغیره میتوانند دختر یا پسر چهار ساله ای که به سن بلوغ  نرسیده و این مرد به عنوان پدر ویاهم وکیل شرعی با آن طفل  نسبتی دارد  به نکاح شرعی مردی در آورد ، البته آنگاهی که دختر به سن عقلانی که معمولأ سن رشد و سن بلوغ خوانده میشوند برسد وی میتواند راجع به این نکاح خود تصمیم اتخاذ کند .»
 در پرتو سخنان این دانشمند بزرگوار با دو نگاه ودومودل متفاوت نسبت به « هستی و اسلام » روبرو هستیم ، نگاه اول که بیشتر توجیه کننده اشرافیت و نظام های نیمه فئودالی وشبه  سرمایه داری درمنطقه وجهان است که در این نگاه واین مودل که بیشتر درادبیات سیاسی معاصربنام  حکومت «سلطانی» ویاهم « ظل الهی » نامیده میشوند ، سلطان یا همان پادشاه بالاتر از قانون است و او را باید که با ارتباطات « استخاره ای واشرافی » کشف کرد و باید دریافت که اراده ء او یعنی همان سلطان که سایه خدا محسوب میشود با نیابت از خدا بر اراده و سرنوشت مردم حاکم است ، زیرا فرض بر این است که اراده سلطان مستقیمأ به اراده الهی متوصل گشته است البته باید خاطر نشان ساخت که ثقل  این گفتمان « سلطنت » است و کانون مرکزی آن را نیز " اطاعت مطلقه از سلطان " و نهاد سلطنت تشکیل میدهد ، هیچگونه جای تعجب نیست که  همین  گفتمان " ضل الهی سلطنت " در عصر مدرنیته نیز به کمک گروهی از نخبه گان و کاردینال های بازنشسته مذهبی با مسخ مفاهیم تازه ای چون " آزادی بیان ، دموکراسی ومردم سالاری " عرضه میگردد . زیرا روشن است که مطلوب ترین  روش دموکراسی حتی دموکراسی متعهد در گفتمان اقتدا رگرأ وصله ای تحمیلی به حساب می آید ، در نگاه “ اقتدار گرای ضل الهی  سخن گفتن از نقد و نظارت پذیری یک مفهوم باطل انگاشته میشود ، همچنانکه تعیین حدود اختیارات و اقتدار شخص سلطان گزافه ای بیش نیست!! . با توجه به اینکه فقه سنتی در مؤقیعت و شرائط تاریخی ما قبل مدرن و در دورانی که فقیهان و مجتهدان به استنباط احکام  شرعی می پرداختند و اصولأ مسلمانان با نزول تمدن پربار اسلامی که فاقد یک دولت مشروع سراسری  بودند و بصورت کالونی های کوچک و پراگنده  وبه مثابه یک اقلیت نسبتأ بزرگی  کره ای از زمین می زیستند تکوین و تطبیق یافته است ، لهذا اهتمام عمده آن معطوف به حل معضلات فردی و تنظیم روابط شخصی بوده است و درنهایت متولیان و پاسداران شریعت  نیز میکوشیدند تا شریعت و احکام فقهی و مذهبی را روی مناسبات و روابط شخصی میان انسان و خدا معرفی کنند ، از این جهت سرمشق و " پارادایم " Paradigm " حاکم بر شریعت و فقه سنتی سرمشق فردی و خصوصی بوده وطبیعی است که از اثر گذاری دینامیک به عنوان یک اندیشه اثرگذاراجتماعی بر نسل معاصر مطرح نه شده  بود وچنین است که  در دوران تکوین دولت مدرن نیز به گونه ای مضاعف جز از طریق « اجتهاد پویا » خلاق و نوساز قابلیت انطباق با حاکمیت فراگیررا نداشته است . درپرتوچنین امر است که همین گفتمان را در جامعه امروزی ما گرفتار یک تناقضی کرده و به بسیاری از تنشها و بحرانهای نظری و عملی بویژه در حوزه انطباق شریعت با پدیده های نوی که لحظه به لحظه پیرامون زندگی انسان امروزی را احاطه میکنند  دامن میزند . اما اکنون برای اینکه دریابیم اینگونه   فتوی های  که ازسوی نخبه گان وسرشناس ترین چهره ها ی جامعه مذهبی در خارج از افغانستان بیان میگردد چه نسبتی با " توحید" و" عدالت" که  مضمون اصلی دین مقدس اسلام بر آن استوار است ، دارد ، کافی است که سخنان این نخبه گان و دانشمندان جامعه اسلامی ما را با متون و ارزشهای بلند دین مقدس اسلام که در یک قلمرو خاص مگر کوتاهی  از تاریخ و جغرافیای جزیرة العرب حکمروائی داشت مقایسه کنیم لهذا با آسانی خواهیم دید  که  چنین دیدگاه های ارتدوکسی هیچگونه ربطی به اسلام به عنوان یک ایمان و اندیشه و هیچ تناسبی با واقیعت های این زمان ندارد ،زیرا اساسأ نسبت دین وجامعه درتفکرشرک آلود« ضل الهی » وجهان بینی « سلطانی» از مدل وشیوه  پروکراستی Procreates   تبیعت میکند ، پروکرست راهزن افسانه ای یونان بود که حین غارت قافله ها کاروانیان را بروی یک تخت آهنی ای که داشت میخواباند و هرکسی که قد و اندازه اش از طول تخت آهنی کوتاه تر بود به فرمان پروکرست آنقدر از پاهاو سر میکشید ند تا به اندازه تخت شود و اگر قد بلند تری داشت آنرا به اساس فرمان از ناحیه ء  پا آره میکردند تا کاملأ در قالب تخت آهنی جای گیرد ، از نظر گفتمان شرک آلود ضل الهی اسلام شبیه به همان تخت آهنی است که باید انسان و جامعه را در درون آن قرار داد و کم وزیاد های آنرا با برش یا هم کشش قالب بندی کرد ، ریشه تناقض معرفت شناختی گفتمان « سلطانی » با انسان و جامعه معاصر از همین جا نشئت کرده است . همچنان بنیاد گرائی سلطانی با اتکای مطلق ، مکانیکی و دگم به منابع فقهی احکام برده داری را به عنوان احکام ثابت ولایتغیر تلقی میکند ، بنأ تکلیف شرعی خود می بیند که چنین مناسبات ظالمانه و ضد انسانی را تئوریزه و تحکیم کند . بدین سبب معرفت شناختی گفتمان« ضل الهی » هم با آگاهی های امروزی بشر و هم با نهاد ها و مناسبات واقعأ موجود تناقض پیدا میکند ، و درزمینه حقوق سیاسی و مدنی شهروندان و حقوق انسانی نیز در شرائطی که دموکراسی متعهد و آزادی های برخاسته از آن در الگو وپارادائیم زندگی  انسان امروزی جای گرفته و خواست مشارکت و حق تعیین سرنوشت با عقلانیت و خرد وقایه شده سیاسی در هم آمیخته ، تمسک به الگوهای نظیر سلطنت ، خلافت و یاهم امامت آمرانه و اقتدار گرایانه که رابطه حکومت با جامعه را به رابطه حق و تکلیف مبدل میسازد و دولت قیم سالار یا همان سلطنت ضل الهی را به مثابه دولت دینی میشمارد و دربرابر آن هرگونه دولت مردم سالار را که در حوزه  مشروعیت  با عقلانیت و خرد وقایه شده و متعهد  توصل یافته باشد تشکیلات غیر دینی ، کافر مآب ، وارداتی و غیر شرعی اعلام میکنند که از نظر هواداران این گفتمان واین قرئت متحجرانه و دگم درمتون شرعی و دینی هیچگونه جایگاهی ندارد !! گفتمان « ضل الهی سلطنتی » نیز همچون برداشت و قرئت طالبانیزم در همه حوزه های زندگی یعنی  اعتقادات ، عبادات ، اخلاق و معاملات ( سیاست ، اقتصاد حقوق و ……..) الگو ها و انگاره های ثابت ، جامد و دگم را به عنوان سنت ها و انگاره های دینی و خدشه ناپذیر باور دارد وبرای انسان ، عقلانیت ، علوم و تجربه های بشری هیچگونه اعتبار وارزشی قائل نیست ، هواداران این گفتمان رابطه دین با انسان و جامعه را یک رابطه ای یکسویه ، مطلق و جامد در تمامی زمینه های حیات بشری محسوب میکنند . که در نتیجه این گونه فعل و انفعالات  زشت ترین و آلوده ترین عصاره ء تاریخی و عملی ای  از جهان بینی  " ظل الهی " در جامعه ای که اصالت و غایه نهایی حیات بشر " تولید و مصرف " است و عقلانیت نیزجز  اقتصاد و بدست آوردن ثروت چیزی دیگری نه می فهمد ، زن نه به عنوان موجود پاک و دارای توانمندی های عقلانی و فطری  جانشینی خدا در زمین یا همان  " خلافت الهی " که نهاد و مؤسسه ای فطری در تاریخ بشر دانسته میشود ، بلکه به عنوان کالایی اقتصادی و تجاری است که به میزان جاذبه های جنسی اش خرید وفروش میشود !!. در گفتمان و قرئت« ظل الهی سلطانی » و همچنان قرئت متحجرانه طالبانی که توجیه کننده استثمار و دیگر عوارض سرمایه داری جهانی  زن به عنوان ابزار سرگرمی وبه عنوان تنها موجودی که جنسیت و سکسوالیته دارد بکار گرفته میشود تا نگذارد کارگر و کارمند و حتی  روشنفکر در لحظات فراغت به اندیشه های توحیدی و ضد طبقاتی و سرمایه داری بپردازند . همچنان در راستای مأموریت تاریخی ای که از سوی مردان خلاف کار« البته نه ازجانب خدا وبه اساس هدایات آسمانی» برای زن واگذار گردید ، بکار گرفته شد که تمامی خلأ و حفره های زندگی اجتماعی را پُر کند وبا استخدام برخی ازنامدارترین هنرمندان جهان ، مقام متعالی  هنرو عشق را تا مرز « هنر برای هنر » پائین آوردند  و به اساس سفارش نظام مادی سرمایه داری سرمایه بزرگ هنر را که همیشه زیبائی و روح و احساس و عشق با خدا و انسان بود در وجود زن به " سکس " تبدیل شد . و زن این «اسیر محبوب » قرون ؤسطی ، بحیث یک « اسیر آزاد » قرن بیست ویکم در آمد . درنتیجه میتوان قضاوت کرد که اساسأ مسأله زنا شوهری  و مؤلفه ای بنام « نکاح » درجهان بینی «شرک معاصر» اعم از گفتمان  متحجر انه طالبانی و نگاه « ظل الهی و سلطانی » مغائر با جوهر توحید و عدالت از تربیون « تاریخ مذکر » مطرح گردیده است و برمبنای ناقصی از تفکر  نسبت به هستی ، خدا و انسان قرار داشته است ،
انتخاب میان « بد » و بدتر » یا خودکُشی از ترس مرگ ؟
« دولت مافیائی و اپوزسیون مافیائی!! »
طی سالیان متمادی در همه زمینه ها و حوزه های زندگی تک تکی از ما  دچار یک مغالطه ای شده ایم که وقتی دربرابر دوتا از  واقیعت ها ی فلسفی و بیشتر اجتماعی  قرار میگیریم و ناگزیرمی شویم تا  باید یکی از آنها را بپذیریم  ، ناگهان برای اقناع  فریبنده خود متوصل به یک استدلال کاذب و پوچی میشویم که میان" بد " و"بدتر" انتخاب میکنیم .درحالیکه وقتی گروه خونی آنچه را که ما آنرا " بد " می پنداریم با گروه خونی ای که نزد ما " بدتر " پنداشته میشود در آزمائیشگاه عقیده و ایمان ما تجزیه و تحلیل کنیم دارای ریشه ها و عناصر مشترکی میباشند که تنها انگیزه  ظهور آن در پیرامون زندگی ما از لحاظ زمانی و "تاریخی " و گاهی هم جغرافیاوی تفاؤت میکنند . آنچه که باید اکنون گفت و مهمترین بخشی از این نوشتارم رانیز انعکاس میدهد این است که : اولأ عملکردهای اجتماعی و تاریخی در عین وجوه مشترک و کلیت هرگزچنان جزمی و خدشه ناپذیر نیست که نسخه و هویت معین و مشخصی را بدست دهد . زیرا عامل اراده ء انسانی همراه با انگیزه نطفه گذاریی در مقاطع مختلفی از تاریخ که دربطنی از مسیر حرکت های آزادی بخش ملتها بخوبی و با تنوع بسیار مسیر بسیاری از حرکت های پیش بینی شده را تغییر میدهد و در آن بصورت کامل دخالت می کند ، نخستین و درعین حال مهمترین پرسشی که از مشاهده این دو مفهوم یعنی « بد » و « بد تر» نزد همه جامعه شناسان و پژوهشگران علوم اجتماعی بوجود می آید این است که مؤلفه ها و مفاهیمی از قبیل " بد " و " بدتر " محصول و مؤلد  چه نوع تغییر و تحؤل اجتماعی و سیاسی در تاریخ ملتها بوده است ؟ زیرا به همان تناسب و اندازه ای که ملت ها ی تحت ستم و در زیر یوغ استعمارجهانی  به مقتضای شرائط تاریخی و فرهنگی خویش میتود های مبارزه در برابر استعمار و نظام های سرمایه سالاری مافیائی را با توجه به شرائط عینی و ذهنی جوامع و کشور های جهان سوم  تنظیم میکنند، به همان تناسب طبقه سرمایه داروبه قول دانشمندی  بورژوأی صنعتی   نیز براساس همین قوانین شبه علمی به سر عقل می آید ، یعنی به همانطورکه طبقه پرولتر پس از آموختن فلسفه تاریخ و نقش دیالکتیک در تاریخ ، آگاهی پیدا میکند ، طبقه سرمایه دار نیز متوجه انهدام تدریجی نظام سیاسی حاکم بر جوامع جهان سومی می شود ، زیرا وقتی کسی فردی را آگاه ساخت که « سیر حوادث اینگونه وبا اعمال چنین شیوه ها به سود توست » دشمن نیز آگاه میشود که چگونه میتواند سیر حوادث را بسود خویش هدایت کند ؟ یکی ازشیوه های تسلط و غلبه یافتن بر سرنوشت ملتها این است که در قدم  نخست هسته های گوناگونی را  بنام « دولت و همچنان گروهی را در لاک " اپوزسیون " » جابجا میکنند و هریکی ازاین  گروه ها  را بصورت مصنوعی و میان تهی از مسأله سرنوشت کُل اجتماع  غافل میسازد و هر کسی وهر واحد ی از جامعه شحم زده ای  که قبلأ به کمک ویاریی انتن های استخباراتی و امنیتی نشانی گردیده اند در چهار چوبهای بسیار کوچک و مجرد از کل جامعه چنان فرو میبرند که نتوانند تقدیر و سرنوشت مردم را به عنوان یک پیکره کلی احساس کنند ، جالب ترین پرامتری که به مثابه ملاک مشترک میان این دسته ها یعنی جماعتی  که بنام «دولت مشروع !»و مورد نظرسرمایه داریی غارتگر بین الملل به نمائیش گذشته شده  و بصورت صوری و نمائیشی  زمام امورکشور افغانستان را دردست گرفته و مقامات دولتی را تصاحب کرده اند وهمچنان گروه های که برکرسیهای « اپوزیسیون رسمی » نشسته اند همانا پذیرش مجموعی ساختار نظام است که تمامی جناح ها پذیرش وثیقه ای بنام قانون اساسی افغانستان واحترام به روحیه ساختاریی نظام کنونی که بصورت مصنوعی و مافیائی بنام « بازار آزاد » در قالب نوع ریاستی نظام جمهوری اسلامی افغانستان مسمی شده است جز لاینفک هرنوع گفتمان با مخالفین میدانند هرچند برخی از لایه های هردو بال نظام جمهوری اسلامی افغانستان یعنی« دولت مافیائی واپوزسیون مافیائی» هیچگونه التزام فکری واعتقادی به مؤلفه های چون دموکراسی، حقوق بشرو سائرملزمات جامعه مدنی ندارند. و حالأ به این سوال میرسیم که آیا ارتباط میان این دوبال سیاسی که « دولت جمهوری اسلامی افغانستان » را معنی و هویت بخشیده است  و اپوزسیون  یا هم همان  مخالفان مسلحی که در چراگاه های منافع و اهداف استراتیژیک کشور های شامل در ائتلاف جهانی علیه تروریزم و دهشت افگنی فربه میشوند وجود دارد یا خیر ؟ ما سوا از همکاری ها ، روابط و مناسبات  تاریخی ای که میان اهرم های اصلی حوزه های قدرت حاکم اعم از تشکیلاتی که بنام دولت برویرانه های کشور افغانستان حضور دارند و یاهم بنام اپوزسیون غیر مسلح بنام های گوناگونی چون فلان ائتلاف و فلان جبهه وجود دارند ، مطابق به گزارشهای های موثقی که از سوی وسائل اطلاعات جمعی جهانی منتشر شده است نیروهای مخالف مسلح درجامعه افغانی  ازسوی  برخی از کشورهای شامل در ائتلاف جهانی ضد تروریزم چندین مرتبه با پرتاب جعبه های  تسلیحاتی و نظامی شامل کلاشینکوف ها ، مهمات و گلوله ها مساعدت بعمل آمده است  ،البته  این کمک ها ماسوا از فعالیت ها و پرورش  همه جانبه مخالفین مسلح است که برای چندین سال در زیر سایه ارتش سلطنتی انگلیس و با موافقت عناصر خاصی درنهاد های امنیتی و نظامی افغانستان در ولایت هلمند بدون آنکه همین مقامات ارشد دولت مافیائی افغانستان از چگونگی تربیت نیروهای بنام اردوی ملی ویا هم پولیس ملی آگاهی حاصیل نموده باشند بصورت خود سرانه به میدان معرکه فرستاده می شدند .
 
ادامه دارد
 
24/اپریل سال 2011 میلادی