آرشیف

2020-9-5

نگهت به حق پیوست ودنیای از اشعاربی بدیلش را به یاد گار گذاشت

یاد واره ی از شاعر توانای عصرما(حمیرا نکهت دستگیرزاده)

فرازهای ازپایان نامه ام از مقطع لیسانس در مؤسسه تحصیلات عالی کهکشان شرق درهرات
داکتر حمیرا نگهت دستگیر زاده، شاعر، ادیب و منتقد ادبی معاصر افغان و یکی از زنان سردمدار ادبیات فارسی دری است که از آوان آغاز جنبش های ادبی در افغانستان تاکنون درغرب، پا به پای نسل خود و نسل تازه، هویت ادبیات افغانستان را شکل داده است و وقایع تاریخی، اجتماعی و سیاسی کشورش را در بطن شعرهایش به ثبت رسانیده است.
 

حمیرا نکهت دستگیرزاده

 

خانم دستگیر زاده در شهر سیندخت و رودابه ،در شهر خردو عشق در کابل به دنیا آمده پدرگرانقدرش در گوشه قران شریف پدریش نخست نام و تاریخ تولدش را نوشت: (تولدی حمیرا جان ساعت 8:30 دوشنبه شب تاریخ 26 ثور سال 1339 در شفاخانه مستورات شهر کابل.) پدر که روان پاک اش شاد، در کنار درس خانگی و مسجد از نخستین لیسانسه های کشور در رشته نظامی بودند و روان شاد مادرش دروس مکتب خانگی را نزد مادر کلان شان خوانده بودند.
از بخت بلند مادر کلان های پدر ومادر، بی بی آتون بودند. بی بی آتون ها زنان باسوادی اند که کودکان را تا سنین 13 یا 14 سالگی به گونه رضا کار درس میدهند این رسم هنوز در هرات که زادگاه پدر و مادر ش است مروج است. مادر با آنچه آموخته بود به آموزش او پرداخت. پدر نیز کتاب های شعر و مجله می آورد همه میخواندند.
تحصیلات را تا ختم مقطع مکتب را در شش مکتب متفاوت و سه شهرکشورش خواندو در سال 1357 از لیسه زرغونه کابل فارغ التحصیل شد. در سال 1358 دردانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه پذیرفته شد 1361 از بخش اداری- دیپلوماسی این دانشکده دیپلوم گرفت.
در جریان مکتب و دانشگاه به نوشتن برنامه های ادبی و ثبت برنامه های رادیویی و تلویزیونی می پرداخت  و در مجله های آواز و ژوندون همکار بود، بعد از ختم تحصیل رسما در رادیو شروع به کار کرد، بعدا از دانشگاه صوفیه دکتورای ادبیات را به دست آورد ودر هالند قانون و مقررات کار را خواند .
از داکتر دستگیر زاده تاکنون نه مجموعه شعری تحت عنوان های: شط آبی رهایی، غزل غریب غربت،  به دور آتش و دریغ، آفتاب آواره، هیچ نتوان گفت، تلخ در آتش، از سپیده لبریز، از پوست تا پوستر و کوچه های روشن ماه به چاپ رسیده است. در زمره جوایز ادبی که به ایشان تعلق گرفت میتوان از جایزه شعر جوانان، جایزه شعر زنان  جایزه شعر فارسی، جایزه شعر انجمن ناصر خسرو بلخی و نشان آزادی یاد کرد.
خانم دستگیر زاده در سفر های مختلف به کشور های تاجکستان و ایران، در برنامه های ادبی با شعرای شناخته شده دیگر معاصر مانند سیمین بهبهانی شرکت کرده است.
شعرهای بانوحمیرا، به زبان های بلغاری وهالندی هم ترجمه شده است. حمیرا جوایزادبی زیادی گرفته از آنجمله: جایزه ی شعرجوانان1359، جایزه شعرزنان سال 1362، جایزه شعر فارسی وزارت اطلاعات و کلتور1364، جایزه شعرانجمن ناصرخسروبلخی1369 ونشان آزدی 1368.
حمیرا نگهت دستگیرزاده، شاعر سرشناس افغان درباره تاثیر شعر فروغ در افغانستان به بی بی سی فارسی گفته بود:
فروغ با آمدنش چراغی آورد و تمام کوچه های تاریک را روشن کرد، اگر ازدحام کوچه خوشبخت نصیب او نبود که به ما بدهد و نصیب ما نبود که به نسل های بعد از خود نشان بدهیم، حد اقل یک چراغ دار آمد تا تاریکی های کوچه های شعر و ادب را در اجتماع روشن کند. در اجتماعی که بسیار شباهت داشت به اجتماع افغانستان .
او هم مانند خانم صفی آوا، شاعرنام آور تاجیکستان نسبت به این که می گویند شعر فروغ زنانگی و جنسیت دارد معترض است:
من بیان جنسیتی و زنانه را در شعر فروغ آنطور که برخی منتقدان معتقدند نمی پذیرم؛ شعرهای او را بیشتر در بیان مظالم و در برابر تعصبات اجتماعی می بینم.
در سه دفتر اول شعرش اگر از زن بودنش می گوید در برابر جامعه می گوید، این عصیان تا آخر در شعر فروغ دوام پیدا می کند.
دو دفتر آخرش هم که فراجنسیتی است یکی از قله های شعر فارسی است. وقتی در گستره زبان حرف می زنیم مرزهای جغرافیایی بی ارزش می شوند.)
حقیقت این است: با وجود آنکه زنان نیمی از پیکر جامعه بشری را می سازند؛ اما دست ستمکار نامردان تاریخ ، با همه وسائل و زیر نام دین، فرهنگ، ننگ، ناموس… تلاش نموده اند تا آزادی، کرامت بشری و حقوق طبیعی این مقدس ترین موجود و با عاطفه ترین انسان را زیر پا نموده، شخصیت، استعداد، ارزش ها و پویایی های آنان را ناديده انگارند و آنان را بمثابه ی ملکیت شخصی به حساب آورند، تا اصول و مؤلفه های نظام مرد سالاری، برادر سالاری  شوهرسالاری … را جانشین مناسبات انسان سالاری سازند و جامعه بشری را از تکامل سریع بسوی افق های روشن و پیروزی های درخشان در راه اعتلاء ، ترقی و انکشاف اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی،  سیاسی…باز دارند؛ اما با همه تلاش های مذبوحانه آن آدم نما ها، زنان از پا نیفتاده و همواره در گذرگاه تاریخ حضور شان را درتمام عرصه های زندگی متبلور نموده اند.
اگراین حضور تا کنون در همه جا نتوانسته است پژواک روشن و برجسته یابد، باز هم علت اساسی و سد مهم دراین راستا، نامردی عده یی از به اصطلاح «مردان» است.
 اما خوشبختانه عصر رنسانس و انسان معاصربا وجود همه کندی ها و کارشکنی های که فرأ راه هرچه انسانی کردن جامعه بشری وجود دارد، موفقانه، یکی پی دیگر این سدها و موانع را از سر راه می بردارند و آن روز دور نخواهد بود که جامعه ی بشری، سيمای واقعاَ انسانی بخود گيرد!
 شوربختانه و با هزار دریغ و درد که ادبیات نیز از این امر مستثنا نبوده است و حضور زنان در آفرینش های ادبی خیلی ها کمرنگ است و یا می توان مدعی شد که قبل از روان شاد پروين اعتصامی، زنده ياد فروغ فرخزاد، سیمین بهبانی، شاعره نبرد ها و امیدها ژاله اصفهانی… اصلاَ ما چيزی بنام سراينده ی شعر درميان زنان نداشتیم. بگذار بپذیریم این حقیقت تلخ را که موجوديت شاعر درادبیات پارسی گویان افغانستان نيزخالی بوده است.
       اما خوشبختانه درقرن معاصر( خورشيدی ) شاعران زن در افغانستان رخ نمایی های داشته اند که : محجوبه هروی، مخفی بدخشی، هما طرزی، زنده یاد لیلا کاویان، ثریا واحدی، لیلا صراحت روشنی، بهار سعید، خالده فروغ  راحله یار، انجیلا پگاهی، فایقه جواد، فریده بهار ابراهیمی، کریمه ملزم، نگین بدخش، کریمه شبرنگ، نازی عاطفی،مژگان جوانشیر، مژگان ساغر،خالده نیازی، خالده تحسین، فریبا آتش، نظیفه یعقوبی، تانیا عاکفی، عزیزه عنایت ، شیما مهجور… و یکی از پیش کسوتان آنان بدون تردید نام آشنا و عزيز هر دل , حمیرا نگهت دستگیر زاده است.
 آری! روی سخن ما در این نبشه با این بانوی شعر و احساس و ابتکار و پیگیری، حمیرا نگهت دستگیر زاده است یکی از انگشت شمار شاعره های پارسی سرا در افغانستان که با وجود جوانی، تجربه های وسیع را در زمینه های شعر  ادب و آموزش های علمی زبان آموخت و در کوتاه زمان قله های شهرت و محبوبیت را پیمود و نام خود را حک صفحه روزگار ساخته ،که تا جهان برپاست ، برجاباد!
مستوره هاشمی می نویسد:
«توچرا میپرسی .
خانه دوست کجاست ؟
خانه دوست همانا دل توست 
گردرش باز کنی ،
نغمه مهروفا ساز کنی 
خواهد آمد
ما هم در دوست را باز کردیم ، و اوقات رخصتی مان را دو روز با دوستان همچون آب روان زلال و ارزشمند سرکردیم و مهمان بانو نسرین کلالی حسینی و آقای حسینی در شهر دوسلدورف بودیم
در این ضیافت استاد ناظمی با همسرشان و بانو حمیرا نگهت دستگیرزاده با همسر شان حضور داشتند .. در این ضیافت شعر و موسیقی فضارا شاعرانه و رومانتیک ساخته بود .»
این فضا با مهمان نوازی و میزبانی بانو و آقای حسینی رنگ دیگری داشت .
خوشبختانه بانو حمیرانگهت دستگیرزاده هدیه گرانبهایی برای مان اهداکرد .
این هدیه های با ارزش با دست خط اش، دو دفترشعری تازه از چاپ برآمده شان زیرنام (از ریشه های همیشه ) و (شط آبی رهایی ) این شاعر کشور هستند. و به امید رونمایی زود هنگام این دو اثر ارزشمند وزیبا هستم .
من هم با استفاده از فرصت اشعار استاد ناظمی و بانو حمیرارا دکلمه کردم .
از مهمان نوازی و محبت بانو و آقای حسینی یک کهکشان سپاس می نمایم .
دو روز خیلی زیبا و خاطرانگیزی داشتم .
شاه جهان نویسنده ی دیگری در باره ی حمیرا می نویسد:
«من شاه جهان (صمیم ) باشنده کابل می باشم ازفاکولته (دانشکده) فارسی پوهنتون (دانشگاه) کابل فارغ می باشم و ازابتداء علاقه مندی چندان به شعر و شاعری نداشتم، اما شب تلویزیون را نگاه می کردم که خانم دستگیرزاده مصاحبه ای داشت در باره شعر پارسی. آن چنان مجذوب سخنان شاعرانه خانم دستگیرزاده شدم که ازهمان شب تصمیم من در اين مورد عوض شد، گویی که سخنان او فقط درمورد من بوده که بشتاب وصفه نو در زندگی ات برای شعر و ادبیات پارسی بازکن.
 بعدها سخنانی که درمورد رئیس جمهور ایران گفته بود در روزنامه هشت صبح خواندم، بیشتر مجذوب شدم. فعلاً تصمیم براین شده است که تمام آثار و کتاب ها ی این خانم شاعر و پرآوازۀ کشور را خریداری و با طرز دید فکری و شعری او آشنا شوم و باورم براین است که این شاید صفحۀ جدید را درزندگی من بازکند.
داکتر اکرم عثمان منتقد ادبیات و نویسنده ی توانای داستان های ادبی درباره حمیرا نگهت دستگیر زاده بدون کدام چشم پوشی می نویسد:
« پیکره‌ای از شاملو کنار عکس‌ها و کتاب‌ها روی یک ستون مرمری سفید و نوشته‌‌ها و دفترچه‌ها و قلم‌های شاملو در جای جای خانه، از یاد آدم می‌برد که شاملو تازه درگذشته ‌است، آیدا (زن اساطیری علاقه‌مندان شعر و زندگی شاملو) دیس را از دست به روی میز می‌گذارد، تا خانمی تازه ‌وارد را در آغوش بگیرد که از هلند آمده‌است.
خانم هلندی با لهجۀ کتابی هراتی‌اش ما را به کتابخانه‌های هلند به نسخه‌های خطی گمشدۀ اجدادی، به باغ‌های تودرتوی انگور، به کنارۀ از سبز تا سیاه هریرود، به قصرشعرگرفتۀ سلاطین کهن، به مثنوی، به جنون، به همۀ چیزهای زیبا، به جادو ما را با خود می‌کشاند و وقتی همه پلک‌ درد گرفته‌ایم، از خود می‌پرسیم، خدایا، اسم این خانم شاعر جادوگر چیست؟
یک عده آدم اهل ذوق به روال معمول آخر هفته‌های شان گردهم آمده‌اند. یک برش نور مستحب مهتابی افتاده روی پرده‌های لرزان هارمونیه در گوشۀ چپ اتاق، آقای همدم یار، نوازنده و موسیقیدان وهنرمند خیلی خیلی منزوی، پشت هارمونیه نشسته‌است، خدایا؛ این شعری که می‌خواند، اصلاً به تصانیف مرسوم افغان‌ها نمی‌ماند. یک جور دیگر است. عصیان، خشم، نزاکت و تغزل را همه با هم دارد.
باز کن در که به جان آمدم از دربدری
زندگی می‌گذرد یا شده‌ام من گذری
شب کشد پنجه به دلتنگی روزم که مرو
روزهایم همه در جامه شب شد سپری
باز کن در که به جان آمدم از دربدری
زندگی می‌گذرد یا شده‌ام من گذری
بشکنم پنجره این فاصلۀ کاذب را
وارهم از قفس ساخته از بی‌هنری
وقت آن است که چون سبزه برویم ز زمین
از رخ باغ بروبم غم این بی‌ثمری
تو اگر باز کنی در، همه جا باغ شود
باز کن در که به جان آمدم از در بدری
صورت معمولاً برای من سوخته و زمخت استاد محمود دولت‌آبادی نشاط نمکینی گرفته‌است، لهجه‌اش که همیشه کتابی تهرانی بود، به خراسانی رقیق بدل شده‌است. روبه‌ رویش همان خانم هلندی ایستاده‌است و دارد یک فکاهی دیگر تعریف می‌کند. شرط می‌بندد که به اندازۀ همۀ ترجمه‌های احمد گلشیری فکاهی روسی بلد است: یک ، دو سه، چار… "قبول، بلدی!" دولت‌آبادی همین طور شیفته شده‌است.
هی تعریف می‌کند از فضل و هشیاری این مصاحب هراتی‌اش. بعدها که باز دولت‌آبادی را می‌بینم، باز می‌گوید: "این همشهری شما خیلی آدم بزرگ و فاضلی بود. من در عمرم به کم‌ آدمی این قدر بادانش برخورده‌ام، چه قدر حرف بلد است! چه شیرین صحبت می‌کند! اسمش چه بود؟ هااا آها،حمیرا. بلی، استاد حمیرا نکهت دستگیرزاده مد نظرتان است؟»
استاد لطیف ناظمی دراستکهلم. زمستان ۱۳۸۸ خاطره اش را چنین بر می شمارد:
«درست ۳۱ سال پیش از امروز در خانۀ دوستی مهمان بودیم که پس از صرف غذا چند ورق کاغذ به من سپرد و گفت که دوست و همسایه‌ای داریم که مرد نازنینی است و دختر جوانش شعر می‌گوید. این شعرها را داده‌است، تا تو ببینی که آیا او شاعر می‌شود یا نه. شعرها را با خود گرفتم و به خانه بردم. چند روز بعد آن دوست که دیگر امروز در میان ما نیست، پرسید که شعرها را دیدی، چه‌گونه یافتی؟ گفتم: "شاعری از راه می‌رسد." و سرانجام سال‌ها گذشت و شاعری از راه رسید و شعر سرود و ادامه داد و امروز آن شاعر جوان دیروزی، بانو دکتر حمیرا نگهت دستگیرزادۀ امروز است.»
حمیرا نکهت در شهر کابل به دنیا آمد، پدرش تاریخ تولد او را چنین ثبت کرده است: "تولد حمیراجان ساعت هشت و نیم، دوشنبه شب، تاریخ ٢٦ ثور( اردیبهشت) سال ١٣٣٩ دربیمارستان مستورات شهر کابل."
آبی خدا، آبی بی‌منتها، برگ‌های آبی بودن، شط آبی رهایی ،آبی دنیای خویش، آبی پندار،  پروانه‌های آبی پرواز  شط آبی خیال، تارهای آبی پرواز و آبی آسمان و همین‌طور ابر های آبی از صفحات سه مجموعه شعر حمیرا که من دارم، بر گلک‌های من می‌پاشند. این محموعه‌ها در سال‌های مختلفی چاپ شده‌اند، اما همه حس و حال به‌هم‌ نزدیک دارند. فراوانی تلمیحات شاهنامه‌ای و اسلامی، بسامد بی‌پایان احساسات و ریتم مولانایی تغزلی، اینها فضای مشترک همه‌اند.
شعر حمیرا مثل خودش است. مهربان ولطیف و غمگین و معترض. می‌شود چهرۀ حمیرا را در شعرش به وضوح دید. و این شعر او را از هر کس دیگری در افغانستان متفاوت می‌کند.
شب شط شراق شود باخبرآمدنت    شهره آفاق شود در سحر آمدنت
* * *
مگر ز غیب رحمتی فرو رسد به خانه‌ام      که دست دوری تو را جدا کند ز شانه‌ام
* * *
به شبان خستۀ من تو در سپیده وا کن          سبد ستاره برچین و به روح شب دعا کن
همیشه وقتی در بارۀ حمیرا می‌اندیشم، یاد بعد از ظهری می‌افتم که داشت برای رئیس‌جمهور ایران سخنرانی می‌کرد:
"آقای رئیس‌جمهور! ما ملت‌هایی هستیم که ما را بیشتر از آنکه به اساطیر و قهرمانان و زیبایی‌ها و فضیلت‌هایمان بشناسند، به رنج‌ها و دردهایمان می‌شناسند. تنها چیزی که زیر بار این همه اندوه ما را استوار نگه داشته‌است، زبان فارسی است، اگر دارایی عاشقانۀ این زبان  نمی‌بود، هرگز نمی‌توانست در برابر دشواری‌ها و آلام  سال‌های جنگ و دوری از میهن تاب بیاورد." و بغضش ترکید؛ با گریۀ او همۀ شاعران تاجیک و افغان و ایرانی حاضر در مجلس به شمول اهل سیاست به گریه آمدند.
شبگیر پولا دیان با تحقیق وسیع از زندگی حمیرا نگهت دستگیر زاده به توصیفش می نشیند و چه زیبا حرفهای را پشت هم ردیف می نماید.
« داکتر حمیرا نگهت دستگیرزاده نه تنها نام آشنا و ماندگار در کنار بزرگ بانوان شعر فارسی دری از رابعۀ بلخی تا محجوبۀ هروی است؛ بلکه نام و نشان برجسته در تاریخ شعر معاصر فارسی دری در حوزۀ فرهنگی ما خواهد بود.
حمیرا هم آوا با فروغ فرخزاد، سیمین بهبهانی ولیلاصراحت روشنی صدای روشن شعرمعاصراست که درخت بارورو همیشه بهار تلاش های ادبی و فرهنگی اش باغستان ادبیات سرگردان و پریشان ما را هماره شاداب و عطرآفرین کرده است.
انتشار دو دفتر شعری او به وسیلۀ بنیاد شاهمامه در کشورهالند، گواه برجسته و راستین این تلاش های گران سنگ و ارجناک اند. برایند اثربخش و امید آفرین آفرینش های ادبی بانو حمیرا بدون شک  او را بار دیگر در جایگاه بانوی مطرح ادبیات معاصر می نشاند که تا کنون با پشتبار سنگینی از آثار ماندگار راه به جلو باز کرده و تازه به تازه و نو به نو به گنجینۀ ادبیات معاصر ما افزوده است.
پیش از هرسخن دیگردربارۀ این دفترها باید گفت که حمیرا نگهت در جایگاه یک زن فرهیخته حقوقدان  پژوهشگر و فعال نستوه مسایل اجتماعی زنان حضورمداوم  داشته و تلاش های چشمگیری را در این راستا به ثمر رسانیده است؛ اما پیش از همه اینها او یک شاعر است. بنابرین بی هیچ گفتگوی شعرهای او نقدحال خود او و نقد حال ماست در زمانۀ عسرت، دربدری، آواره گی وپریشان حالی .
تا چشم بکشایی شعرهای او آیینۀ روزگاراند؛ آیینه هایی که جاودانه گی را ماندگاراند.
او می شورد و می سراید. اینسو وآنسوی هستی از روان شاعرانه اش سرشاراند.
او همیشه و هنوز را مایۀ شعراست و دایۀ شعراست، آنسان که برای "هژیر" و "هریوا" می سراید برای ما می سراید.
او ماندگاراست با آوازهای " قناری هایی که دوباره می خوانند نغمه های بلند آزادی را" و "بند از تن خورشید می گشاید" سپیده دم فریادی رااو ماندگاراست چون مادروار" از درخت زندگی میوۀ عصیان می افشاند" مردان را و "برمی آشوبد خلوت رخوت بار زنان را. او از تبار دیگری است و "بر نمی تابد ایل و تبار تسلیم شده گان را".
" گیسو می افشاند " و"رو بر می گرداند خاموشی را" با واژه گان مصلوب و بر می افرازد " شیواترین فریادش" را بر بلندترین چکادهای آسمان کوب.
تا "از زبان جنگل لبیک می شنود" از کرانۀ  پرواز، "پر ازپریدن است" با بالی از ترانۀ پرواز.
پرواز را می تپد مانند ققنوس در آتشفشان پیکرش؛ تا پرندۀ دیگر بال بکشاید از" آتشین خاکسترش".
دست افشان و مست تر "از هر مستی" ،  ماندنی ترو "هست تر از هر هستی".
" پویا به جانش ذوق ها ـ زنده به نامش شوق ها" . بر شب روایت می شود خورشید سرخ باورش.
جانمایۀ نقد حال او فضای صمیمانه یی است چنین شاعرانه.
شرح این هجران و این خون جگر  
این زمان بگذار تا وقت دیگر
دفترهای "هیچ نتوان گفت در پنجاه سال" و "آفتاب آواره"، شعرهای دوران پخته گی و میوه افشانی های درختزازان سروده های حمیراست، صدای سبز وجاری برگ های زنده گی و آشیانه بستن های هنرمندانه او روی آواز قناری های سخن.
تاروپود واژه گان آفریده های او در این دفتر ها درهر شکلی با هستی اجتماعی او گره خورده اند. او گاهی از خویشتن خویش می گوید، از عاطفه ها و نیازهایی که با فردیت او پیوند دارند؛ از دردهای تنهایی وغربت از همه بالاتر از عشق، از مهرورزی و مدارا و گاهی از دردهای اجتماعی، از اهرم های فشار و سکوتی که سراسر اجتماع ما را فرا گرفته اند.
با آنکه ستایش از عشق و خضوع راهب وار او در برابر لحظه های عاشقانه مضمون همیشه گی شعر اواست؛ ولی همزمان شاعری است با تعهد اجتماعی در برابر سرنوشت دیگران به ویژه سامان ها و نابسامانی های جامعه اش به دلیل آنکه او خود عقده فریاد فروخفته زن محکوم جامعه ماست.
دردهای اجتماعی و انسانی حمیرا اصالت دارند، ساخته گی و از سر تفنن نیستند. ژرفای عاطفه های ویژه یک زن است. زن آگاهی که در متن این احساس دردها خود را نشان می دهد.»
حمیرا از پایگاه یک زن،  یک مادر نه تنها "در این خانه عشق می کارد"، بلکه می بخشد خودرا به دیگرانی که با او در رابطه اند. و در این رابطه وجودش را درخت بارآوری می پندارد که " ریشه در باغ جان " دارد و شاخسار هستی را آیینۀ باورهاست." آتش و آب است باد وخاک را" . با واژه گان آتشین می سوزد، تا ققنوس وار خاکستر وجودش را "بستر تازه گی" ها سازد:
مرا در واژه گان آب
تا فرامرزهای ناشناخته بران
تا کویر را
به سبز شدن مژده شوم
پهنای دنیای مرا
با پر پروانه گان اندازه کن
و هوای بودن مرا
با آبی تمامی آب های جاری
مرا در شکسته گی آیینه ها
نگاه نکن
زنی
در من سرگردان است
وروزی بانک هستی خویش را
از سکوت می رهاند
 
دوکتور نکهت دستگیر زاده به استقبال از شعردودکی که گفته بود( بوی جوی مولیان آید همی…….) سرایشی داردبدین مضمون:
این شعر ردرحین افتتاح موزیم کوشانی هادرحضورولیعهد هالندو همسرش و اعضای خانواده سلتنطی ، پارلمان و کابینه هالند، مقامات عالی رتبه دولت افغانستان و مهمانان مراسم گشایش این موزیمدر شهر امستردام خوانده شدوترجمه هالندی آن را یکی از برجسته ترین دکلماتوران هالندی اجرا کرد.

بوی جوی مولیان آید همی
یادیار مهربان آید همی
ریگ آموودرشتی راه او
زیرپایم پرنیان آید همی
رودکی

با جغرافیااز تاریخ:
یاد یار مهربان کرده دلم
یاد سبز آشیان کرده دلم
******
شب صدای شط آمو میرسد
شب خیال اوست کز او میرسد
آه آمودرتن شب میروی؟
مثل شب آخر سیه رو میشوی !
درتو شوق رفتن دیدار هاست
درتو جریان خوش پندار هاست
میر کیست ای صاحب میرو امیر
تو نماد هستی مایی نمیر
موج هایت نقش عشق است و خرد
جزخرد کس ره به کنهت کی برد؟
سینه ی دریایی ات ماوای من
قصه ات آینه ی دریای من
*****
این طرف، با تو هریوا قصه خوان
آنطرف از تو بخارا قصه خوان
این طرف کردار و پندار نکو
درکلام زردهشت نیک خو
این طرف شهمامه و سلسال وراز
آن طرف پاکی به دلها در نماز
این طرف، دادو دل شاهان به راه
داد، دردنیای مردم پادشاه
این طرف شعرو صدای رودکی
این طرف مست از نوای رودکی
موج هایت قصه پرداز من اند
صخره هایت بال پرواز من اند
از بهار نام توتا هست من
سبزه و آب و هوا آبست من
***
کودک من کفش های من بیار
پیش پای یاد های من گذار
یاد یار مهربان کرده دلم
یاد سبز آشیان کرده دلم
اما افسوس امروزجمعه 14 سنبله 1399 خبر ناگواردرگذشت کوهی از احساس، درد، اشک، نیرو وقدرت ادبی رااز طریق رسانه های خبری شنیدم، این خبر ناگوارقابل تحمل نیست و به ریختن اشک هم نمی توان جبیره و جایش را پرنمود، جز اینکه از خداوند عالم به روحش دعا نمائیم و خاطرات اش را جاودانه نگهداریم. خداوندروحت را شاد گرداندنگهت بزرگ.