آرشیف

2023-6-15

لیلا غزل

نگذار از لبان تو لب‌خند گم شود
نگذار از لبان تو لب‌خند گم شود
از عشق هرچه شعر نوشتند گم شود
 
با مولوی برقص و به حافظ سلام کن
نگذار زند زخمی و  پازند گم شود
 
نگذار از بلاغت این سرزمین عشق
فرخنده و فروغ و فرهمند گم شود
 
آباد می‌شویم و وطن شاد می‌شود
روزی که این سیاست و ترفند گم شود
 
ای کاشکی کدورت این روزهای تلخ
در لای دود و دانه‌ی “اسپند” گم شود
 
تنها نه دشمنان سمنگان و بامیان 
بدخواه قلب خسته‌ی هلمند گم شود
 
نگذار خشم رستم شهنامه‌ ناگهان
از داستان دیو دماوند گم شود
 
بگذار تا سقوط کند حکم و امر و نهی
آنکه نشسته جای خداوند، گم شود
 
این دُر شاهوار زبانِ عزیز ماست
گنجی که گم نمی‌شود، ارچند گم شود
 
تا زنده‌ایم، زنده و پاینده پارسی‌ست 
کی عشق‌ِ بینِ مادر و فرزند گم شود
 
جاوید باد دُر دری! کور خوانده‌اند ـ
از این بساط قندِ سمرقند گم شود
لیلی غزل
———–
فرستنده:
احمد محمود امپراطور 

نگذار از لبان تو لب‌خند گم شود