آرشیف

2020-5-6

نور جهان بیگم؛ مقتدرترین ملکۀ قرن هفدهم

 

نورجهان که نام اصلی آن "مهرالنساء" خوانده شده، دختر میرزا غیاث الدین بیگ ملقب به اعتمادالدوله بود.
بیگ آنگاه که به دلیل پیشامد های زشت صفویان، آهنگ سفر به هندوستان کرد تا به دربار پاشاهان گورکانی هند پناه بَرَد، در مسیر راه، حوالی شهر قندهار، دچار مشکلی از سوی رهزنان شد و این در حالی بود که همسر غیاث الدین بیگ (عصمت بیگم) کودکِ تازه به دنیا آمده اش به نام مهرالنساء را، در بغل داشت. یورش غارتگران اسباب پریشانی و ناراحتی بزرگی را به راهیان این قافله به بار آورده بود؛ این امر سبب شد که مدتی را در قندهار سپری کنند. تاریخ این حادثه، که با تاریخ تولد نورجهان یا مهرالنساء برابر بود، سال 1577 میلادی ذکر شده است.

پس از آنکه مدتی از توقف غیاث الدین بیگ و همراهان در قندهار گذشت، راه سفر دوباره فراپیش گرفته شد و سرانجام به منزل مقصود رسید.

پدر نورجهان بیگم، هدف آمدنش به هندوستان را، خدمت به دربار شاهان گورکانی وانمود کرد. شاهان این خانواده بر خلاف صفویان، اهل مواسات و مساهله شمرده می‌شدند. بدینترتیب، میرزا غیاث الدین را مجال حضور در دربار، میسر آمد و دخترش نیز همین که عهد صباوت را پشت سر گذاشت، به مکتب‌خانۀ دربار، برای آموختن مبادی علم راه یافت. روزها می‌گذشتند و دختر، با سپری شدن سالی چند، ضمن اینکه استعداد شایانی از خود بروز داد و با زیور ادب و دانش آراسته آمد، جلوۀ حسن و جمالش به گیتی پرتو افگن شد؛ طوری که از هر طرفی به شمول شخص شاهنشاه جهانگیر، پیغام وصلت با او، به گوش رسید. زیبایی او چنان زبانزد خاص وعام شده بود که به نورجهان ملقب ساخته شد. گویی زیبایی او به سان نوریست که گیتی را بر می‌فروزد!

حسن و زیبایی کم نظیری که شخص نورجهان نیز نتوانست لب از اظهار آن فرو بندد و بدان نبالد:

چو بردارم ز رخ برقع، زگل، فریاد برخیزد

زنم بر زلف اگر شانه، ز سنبل، داد بر خیزد 

به این حسن و کمالاتی چو درگلشن گذر سازم

ز جان بلبلان شور مبارک‌باد، بر خیزد

نورجهان، در پایان هفدهمین بهار زندگی قرار داشت که دروازۀ بختش، با سرانگشتان علی قلی بیگ استاجلو ملقب به " شیرافگن" (1) نواخته شد. پدر، مصلحت را برآن دید که بِلامعطلی پاسخی درخور، به پیشنهاد شیرافگن افشانَد.

نوشته اند علی‌قلی بیگ در دربار صفویان، منصب سپاهی داشته، پس از ورود به هندوستان نیز، قادر به جلب اعتماد شاه سلیم فرزند جلال الدین اکبر شده و به عنوان یک سرلشکر ورزیده، در رکاب او قرار گرفت.

ماموریت علی‌قلی بیگ، در آن روزگار در بنگال بود، پس از اینکه اقبال به یاریش شتافت و با زیباترین دختر زمان توفیق همسری را رفیق خود ساخت، وی را با خود به سرزمین بنگال آورد.(2)

حاصل این وصلت، دختری بود به اسم لالی بیگم.

در برخی روایات آمده است: چون شاهنشاه جهانگیر، بسی گرویدۀ حسن نورجهان بود، آنگاه که خود را در برابر فرمان بخت مبنی بر ازدواج با نورجهان عاجز یافت، پی آن افتاد تا به هر قیمتی که شود، وی‌را در حیطۀ عقد خود آرد. لذا برخی، تکوین توطئه بر ضد همسر نور جهان (شیرافگن) را منتفی نمی‌دانند و می‌گویند: به اساس فرمانِ وی بود که حاکم بنگال، شوهر نورجهان را به اتهام دسیسه علیه جهانگیر به بند کشید. حاکم بنگال با تنی چند از سپاهیان، وی را نزد شاهنشاه فرستاد. اما شیرافگن همزمان با دستگیری، هیولای مرگ حتمی را در برابر چشم خود مجسم دید، در عرض راه با سپاهیان در افتاد و بالاثر آن جان داد.

مدتی از این ماجرا نگذشت که به دستور جهانگیر، نورجهان را به آگره آوردند. وی در اولین گام به عنوان مشاور شاهنشاه گماشته شد. اما نورجهان که از ذکاوت سرشار و درایت بسیاری برخوردار بود، کوشید بیشتر از پیش مراتب اعتماد شاهنشاه را به سوی خود جلب سازد؛ در عین اینکه می‌دانست، هدف اساسی جهانگیر، برای آوردن دوباره اش به حرم امپراتوری، ریختن طرح همسری با وی است.

معتمدالدین خان، وقایع‌نگار سلطنتی، در اقبال‌نامه نقل می‌کند که مهرالنسا چهار سال پس از مرگ شیرافکن (۱۶۱۱)، در ایام بهار و جشن‌های سال نو« نگاه تیزبین شاه را ربود و چنان او را شیفتۀ خود ساخت که در زمرۀ نزدیک‌ترین زنان به شاه در حرم‌سرا قرار گرفت.» آن‌ها کمتر از دو ماه بعد در روز ۲۵ می وصلت کردند. او در آستانۀ ۳۵ سالگی بود و پادشاه ۴۱ سال داشت. مهرالنسا بین آخرین زن‌های جهانگیر به محبوب‌ترین آن‌ها نزد پادشاه و همسر اصلی وی بَدَل شد.

به گفتۀ خان، [ از آن به بعد ] «روز به روز نفوذ و منزلت وی افزون می‌گشت.» او که از همۀ زنان بارگاه متمایز گشته بود، به القاب فراوانی هم نایل آمد، از جمله نور محل، نورجهان بیگم، پادشاه بیگم، و در نهایت نیز نورجهان." (3)

در نوشته ای هم می‌خوانیم:

"جهانگیرشاه، نور جهان را زنی قابل تحسین ترسیم می‌کرد، یک مشاور پُراحساس، علاقمند به دیگران، یک مشاور چیره دست، شکارچی ماهر، یک دیپلمات و یک دوستدارهنر."

همان‌گونه که گفته آمدیم، نورجهان صاحب ذکاوت کم نظیر و قریحۀ کم مانندی بود، در هر موردی که تصمیم اتخاذ می‌کرد، کمتر واقع می‌شد، شاهد ظفر در برابرش زانو نزند. از اثر همین استعداد شگفت انگیز بود که به سرعت توانست تیراندازی ماهر، سوارکاری قابل و در فن سخن نیز توانا و صاحب هنری والا بار آید…!

وی، با بهره از فطانت و طنازی و شجاعت و کاردانی، ضمن اینکه به شوهر تازه نیز بسی مهر ورزید و کوشید شائبۀ بی‌اعتمادی به او را یکقلم بزداید. معهذا در شکار دل سایر اهل حرمسرا نیز ماهرانه همت گمارد و سپس در صدد عملی شدن سایر برنامه‌های ابتکاری‌اش شد.

همان‌طوری که نویسندۀ مقالۀ "نور‌جهان، ملکه فمینیست گورکانیان" نگاشته: روی دست گرفتن ابتکارات به‌وسیلۀ او، هرگز به مفهوم سرپیچی از دساتیر شاهنشاه محسوب نمی‌شد. جهانگیر نیز نه تنها تلاش های پیگیر و ابتکارات همسرش را به حساب انگیزۀ بد، برنمی‌شمرد، بل او را یاریگری دلسوز و مکمِّل خود تلقی می‌کرد و شخصاً تصورات منفی و سوء‌ظن‌ها را نسبت به او، از اذهان دیگران می‌زدود.

فضای تسلط برای نورجهانِ صاحب جمال و برخوردار از نبوغ و انواع کمال، گسترده تر از پیش مهیا گشت. او، اکنون فراتر از صلاحیت های یک ولیعهد به امور امپراتوری می‌پرداخت و با نقش تعیین کننده ای که از آن مستفید بود، پدرش (میزرا غیاث الدین) را به عنوان صدراعظم نصب کرد، برادرش (آصف خان) را متصدی امور خانواده سلطنتی و مادرش را سرپرست حرمسرا برگزید. پس از آنکه از استحکام پایه های امور مشکوه اطمئنان حاصل کرد، به منظور گسترش نفوذ قدرت بیشترش، دست به امور دیگری یازید:

صدور فرمانی مبنی بر حمایت از حق ملکیت کارگران اقدامی بود که اعتبار و جایگاهش را بیشتر از پیش تثبیت و به طور چشمگیری به میزان محبوبیتش افزون ساخت. متعاقباً برآن شد وارد سریر سلطنتی شود، کاری که در دارالسلطنۀ امپراتوری گورکانیان سابقه نداشت؛ به عبارۀ دیگر، حضور در سریر سلطنتی تنها ویژۀ مردان بود، نه بانوان!

او، تا آندم، در حالی‌که به عنوان ولیعهد امپراتوری خوانده می‌شد، فرامینش، از همان نقش و تاثیراتی برخوردار بود که دساتیر و فرامین شوهرش: جهانگیر!

نورجهان، پس از آن دستور داد که به ضرب سکه به نام وی نیز پرداخته شود و این می‌توانست مرحلۀ نهایی برای یک ملکه شدن تلقی گردد. از آن به بعد او را به عنوان ملکه اعظم و پادشاه بیگم، خطاب می‌کردند.

برای اینکه اقتدار نورجهان همگانی شود، در مسکوکات مروج آن روزگار، هم تصویر جهانگیر نقش یافت و هم تصویر نورجهان بیگم.

 شعردرج یافته در مُهر رسمی وی، که در صدور فرامین مورد استفاده قرار می‌گرفت، چنین بود:

نور جهان گشت به حکم الله

همدم و همراز جهانگیر شاه.

راجع به اقتدار و نفوذ گسترده و سلطه نورجهان بیگم، در کنار شوهرش (جهانگیر) تصورات و دیدگاه های مختلفی نیز در مقاله های تحقیقی و تذکره ها ارائه شده است:

معتمدالدین خان، وقایع نگار سلطتنی، در این باره می‌نویسد:

"بخشی از قدرت روزافزون وی، ناشی از این سنت بود که مناصب رده بالای دربار به اعضای خانواده می‌رسید."(4)

فرانسیسکو پلسارت، بازرگان هلندی، در یاد داشت های همان عهدش، راجع به نفوذ وی در دربار گورکانیان نوشته است که: «[جهانگیر] صرفاً به اسم پادشاه است و در حقیقت [نورجهان] و برادرش آصف خان سلطنت را محکم در دست گرفته‌اند …"

محمد هادی، یکی دیگر از وقایع‌نگاران جهانگیر، چنین می‌پندارد: آن‌چه باعث شد «نورجهان، به پادشاه اصلی بدل شود»، خواندن نمادین «خطبه به نام او [در نماز جمعه]» بود و هیچ چیزی به اندازۀ این مسئله تأثیرگذار نبود."(5)

باری شهنشاه جهانگیر، در مسیر راه کابل در حلقۀ محاصرۀ دشمنان خود افتاد، نورجهان با آگاهی از آن، شتابان دست به کار شد و شوهر را مظفرانه از چنگ اسارت رهاند. این اقدام شجاعانه، نام نیک و شهرت نورجهان را دو چندان ساخت و از دلاوری و تدبیر او در اذهان تصویر دیگری ارائه داد.

نوشته اند: مهارت نورجهان در تیر اندازی با تفنگ شکاری، از روی تخت روان لغزانی که یک فیل آن را حمل می‌کرد، نیز برای همسرش قابل تحسین بود. جهانگیر در خاطراتش شرح می‌دهد که نورجهان چهار ببر را با شش گلوله از پا در پا در آورده بود و اعتراف می‌کند که "وقتی فیل بوی ببر را حس می‌کند، نمی‌تواند آرام و قرار بگیرد و به همین دلیل مدام تکان می‌خورد. بنابراین شکار با تفنگ از روی کجاوه ای که روی فیل قرار داشته باشد، امر بسیار دشواری است.

در پیوند با مهارت ملکه در تیر انداری و دلاوری، بی مناسبت نخواهد بود با نقل قصه ای، بدان رنگ حماسی نیز دهیم:

 مدت های مدیدی می‌شد، در روستای دوری از شهر آگره، پلنگی پیدا شده بود که با دریدن و کشتن چندین تن، وحشت بزرگی را میان مردم محل مستولی ساخته بود. اهل روستا با همۀ تلاش نمی‌توانستند خود و خانواده‌های شان را، از شر آن نجات دهند. نام حیوان وحشی به پلنگ آدمخوار مسمی شده بود.

هنگامی‌که ملکه از این ماجرا خبر یافت، سوار بر فیلی عازم روستا شد و در همان لحظه ای که پلنگ سر از بیشه بلند کرد، با تیری آن را از پای در آورد.

این داستان تا هنوز هم بر سر زبان زنان و مردان سالخورده هند و بنگال قرار دارد و به عنوان فرازی از حماسه، در بعضی کتاب‌ها نیز درج یافته است.

در پیوند با این موضوع علاوه باید کرد: در مقالۀ «نور‌جهان، ملکه فمینیست گورکانیان» به قلم روبی لال، نگاشته شده است:

"…در خانه‌ها، مجاورت کوهستان‌ها، در آگره در شمال هند و لاهور در شمال پاکستان دو شهر مهم دوره حکومت گورکانیان داستان‌های فراوانی درباره نورجهان، به خصوص مربوط به دوران حکومت او شنیده می‌شود. مردان و زنان سالخورده، راهنماهای تورهای مسافرتی و علاقمندان به تاریخ، قصه آشنایی نورجهان و جهانگیر شاه وعاشق شدن آن دو را تعریف می‌کنند و شرح می‌دهند که چگونه نورجهان در حالی که سوار فیل بود، ببر آدم‌خواری را که اهالی یک روستا را به وحشت انداخته بود، با پرتاب چمخال کشت.(6)

استاد روبی لال راجع به نبوغ بلند ملکه می‌گوید: نورجهان شهزاده نبود، اما جای شگفتی این‌است، طوری در توسعۀ اقتدارش فایق آمد که گویی قدرت را از نیاکان خود به ارث برده باشد."

وی دلیل چنین موفقیت ها را در داشتن نیروی خارق‌العاده، لیاقت عالی و استعداد سرشار نورجهان تلقی می‌کند که با همین نیروی سازنده و خداداده توانست پله های آمال و مقاصد بزرگ را بپیماید و بیشتر از بیست و دو سال در سکوی قدرت تکیه زند.(7)

استاد روبی لال، به ارائۀ نظر دیگری نیز پرداخته و در ضمن توصیف شهامت و دلیری و وسعت قلمرو زیر فرمان ملکه می‌گوید:" آنهایی که نورجهان را به ملکه الیزابت اول بریتانیا مقایسه می‌کنند، در اشتباه اند. زیرا واقعیت امر این است که ملکه نورجهان سرزمینی به مراتب وسیع تر از الیزابت اول را اداره می‌کرد."

یکی از ابعاد برازندگی عهد شاهان گورکانی، که جهانیان شاهد رشد فزاینده آن بودند، توجه به علم و معرفت و شعر وهنر ومعماری، اعمار مساجد، قلعه های زیبا، پیشرفت موسیقی، و…بود. در این راستا نه تنها مردان نقش آفرینی می‌کردند، بل زنان نیز کمتر از آنان نبودند، به خصوص نورجهان بیگم که نمونه های شهکاری‌هایش، تاکنون در افغانستان پاکستان، کشمیر، بنگال و قلمرو وسیعی از هند کنونی جلوه نمایی می‌کند.

کارنامه‌های درخشان امپراتورهای مغل- که از قرن شانزدهم میلادی آغاز و الی سدۀ نزدهم امتداد یافت- تا هنوز در اذهان مردم ساکن درهند، بنگله دیش، پاکستان و کشمیر…، زنده اند. درآن روزگار شهر های آگره و لاهور، از اهمیت سیاسی به سزایی به خوردار بود.

یکی از سُنن پسندیده و در خور وصف سلسلۀ امپراتوری گورکانیان این بود که در ثبت وقایع و رویدادهایی که طی آن سال‌ها و دهه‌ها، به وقوع می‌پیوست، به وسیلۀ دبیران آگاه، اهتمام جدی مبذول می‌گردید واین موضوع می‌تواند از رشد و بلوغ فکری و فرهنگ دوستی آنها نمایندگی کند. به تاسی از همین ویژگی بود که جهانگیر به گونۀ اجدادش، جمعی از اصحاب دانش و اهل خامه را توظیف کرد که به نگارش تاریخ دوران اقتدار وی و همسر مدبرش (ملکه نورجهان بیگم) مبادرت ورزند که حاصل آن تاریخ " جهانگیر نامه" یا " توزک جهانگیری است.(‌8) این کتاب زیر نظر خودش صورت گرفته و در آن کارنامه های و نقش و جایگاه نورجهان بیگم، با چندین صفت: دپلومات ورزیده، شکارچی ماهر، مشاور فاضل، شخصیت باوقار و دوستدار هنر…، نیز برجسته گردیده است.

در ویکی فقه، راجع به موضوعات توزک نکاتی درج است که بی مناسبت نخواهد بود به فراز های آن پرداخته شود:

موضوع‌هایی را که جهانگیر در کتابش بررسید، در چارچوب زیر می‌توان گنجاند:
• 
 علم الحیوانات

پیش از جهانگیر، کسی در این باره چیزی نمی‌دانست، اما او سخنان نیکو و ارزشمند فراوان وعالمانه‌ای درباره این موضوع در کتاب خود آورد که آنها را درآمدی بر علم الحیوانات می‌توان برشمرد.

 • نقاشی

مسلمانان، کشیدن نقش (نقاشی کردن) را حرام می‌دانستند. ازاینرو، این فن در میانشان گسترش نیافت، اما به هر روی بر پایه گزارشهای تاریخی، آنان نیز در این زمینه پیش رفتند و برخی از امیران و پادشاهان به گسترشش پرداختند. جهانگیر نیز با توجه به گزارشهایش دراین کتاب، عاشق این فن بود؛ چنانکه خود او را نقاشی چیره دست می‌توان برشمرد.
•  صنعت و صنعتگری

جهانگیر این پدیده را نیز مهم می‌شمرد و از اینرو، صنعت در روزگار وی بسیار پیشرفت کرد.

•  تحقیقات درباره اشیا

نویسنده توزک به تحقیق درباره هر چیزی انگیزه‌مند بود. گزارشهای کتاب بر این دلالت می‌کند که وی به جاهای گوناگونی می‌رفت و درباره چیزهای ویژه آنجا کنجکاوی می‌کرد و نویسندگانی را بر می‌گماشت که در هر نقطه کشور درباره چیزهای شگفت و نادر و دیدنی گزارش دهند.

•  تکثرگرایی

بر پایه گزارشهای این‌کتاب، جهانگیر به رغم اینکه درباره اسلام تعصب می‌ورزید، پیروان همه دینها را با یک دیگر برابر می‌دانست.

   دانشگستری و دانشدوستی

آمد و شد دانشمندان نزد جهانگیر از دیگر موضوعهای جهانگیرنامه است. وی علم آموزی و عالمان را پاس می‌داشت و در رواج دانش می‌کوشید."

اکنون نگاهی به بعد دیگری از صفات برازنده اش می‌کنیم که واقعاً این فراز نیز برای کسانی که با ادبیات آشنا اند، شگفت انگیز و تحسین برانگیز است.

این بُعد برازنده عبارت می‌باشد از دسترسی نورجهان به مقام سخنوری! آری، آنهم سخنوری ماهر، همان گونه که شوهرش(جهانگیر) نیز در این میسر با موفقیت پرسه زده و علاوه بر اشعاری، به زبان فارسی-دری، به زبان اردو، نیز طبع آزمایی کرده و نیک از عهده برآمده است.

جالب ترین و زیبا ترین بخش سخنوری این دو (پادشاه وملکه)، راه افتادن مشاعره های شیرین میان آن دو است.

چیزی که بیشتر می‌تواند به عنوان امتیاز به شمار آید، پرداختن آنان به بدیهه سرایی می‌باشد و یا به کار گیری ظرافت های زیبایی که از آن دو، به یادگار مانده است.

به قول "حالت"(ص295) نورجهان، وقتی که از امور سیاسی فراغت می‌یافت، به کتاب و شعر و ادب می‌پرداخت و لطف قریحه او نیز، از حسن سیاستش کمتر نبود. جهانگیر پادشاه نیز شعر می‌گفت و مشاعراتی که میان این دو رخ داده، حاضر جوابی نورجهان را به خوبی مجسم می‌سازد." (9)

به نمونه هایی از چنین حاضرجوابی‌ها و مشاعره‌ها توجه کنیم:

سپیده دم یکی از روزها، جهانگیر رو به چشمان نورجهان افگنده، می‌گوید:
تو مست بـادۀ حسنی‌، بفرما این دو نرگس را
که بر خیزند از خواب و نگهدارند مجلس را
نورجهان بلادرنگ پاسخ می‌دهد، آنهم چه پاسخی شیرین :
مکن بیـدار ای ساقـی! ز خواب ناز نرگـس را
که بد مستند برهم می‌زنند الحال مجلـس را

در یکی از روزها، جهانگیرپادشاه، از پشت پنجره‌ای، متوجه می‌شود که پیر مردی خمیده قامت، در حال عبور است و در آن اثنا، از نورجهان که در کنار وی بوده، اینگونه می‌پرسد:
چرا خم گشته می‌گردند پیران جهان گشته
نور جهان بی توقف جواب می‌دهد‌:
به زیر خاک می‌جویند ایام جوانی را

"… در آن موقع معمول بود که همیشه اول ماه رمضان، در میخانه ها را به گِل می‌گرفتند و آخر ماه یعنی صبح عید فطر آن را باز می‌کردند. در شب عید پادشاه و ملکه به بام قصر برآمده بودند که هلال را ببینند؛ همینکه چشم جهانگیر به ماه افتاد، گفت:

"هلال عید به اوج فلک هویدا شد"

نورجهان فی البدیهه جواب داد:

" کلید میکده گم گشته بود پیدا شد" (10)
باری، ملکه نورجهان، در حالی‌که لباس ارغوانی به تن کرده‌ بود، نزد جهانگیر وارد می‌شود‌. شاه با دیدن او چنین می‌گوید‌:
نیست جانان بر گریبان تو رنگ ارغوان
زردی رنگ رخ من شد گریبـانگیـر تـو
و نورجهان، چه پاسخ ظریفی می‌دهد‌:
ترا که تکمـه لعـل است بر لباس حریر
شـد اسـت قطـرۀ منـت گــریبـانگیـر
شاه جهان روزی به سیر باغ می‌پرداخت، پس از دقایقی سیر و نظاره به سوی گلهای رنگارنگ، دسته گلی برچید و آن‌را با خود به قصر آورد و به نور جهان بیگم اهدا کرد‌.

نور جهان بداهتاً این بیت را سرود‌:
بلا گردان شوم شـاهــا! چــرا گلدسته آوردی ؟
به گلشن به ز من دیدی که او را بسته آوردی؟
شاه‌جهان ظریفانه در پاسخ گفت‌:
بـرای زیــب دسـتت مـاه مـن! گلدسـته آوردم
به گلشن لاف خوبی زد‌، به پیشت بسته آوردم

به روایت کتاب مرآت‌الخیال، درهمان‌روزهایی‌که طبع نورجهان بیگم تازه می‌خواست آهنگ شگفتن کند، بیت زیر را، سرآغازی برای راه‌یابی به گلشن سخن قرار داد:

 ای محتسب ز گریۀ  پیر مغان بترس

یک خم شکستن تو، به صد خون برابر است

جهانگیر که در کنارش نشسته بود، فی البدیهه افزود:

از من متاب رخ  که نی‌ام  بیتو یک  نفس

یک زنده کردن تو، به صد خون برابر است

نورجهان به ادامۀ بیت بالا گفت:

چون تابم از تو رخ که تویی قبلۀ مراد؟

رخ تافتن ز قبله، به صد خون برابر است

در ماثرالامراء و مرآت الخیال از طبع آزمایی ها و بداهه گویی های نورجهان بیگم، فراوان سخن رفته است، از جمله این رباعی که خیلی دلنشین است:

دل به صورت ندهم، نا شده سیرت معلوم

بندۀ عشقم و هفتاد و دو ملت، معلوم

زاهدا هول قیامت مفگن در دل ما 

هول هجران گذرانیدیم و قیامت، معلوم

روزی جهانگیر در حالی که معلوم می‌شد، آثار افسرده گی وغم، در چهره‌اش پدیدار است، به بیان این مصرع پرداخت:

« گوهر زاشک چشم تو، غلتیده می‌رود » 

 نورجهان فی البدیهه به ادامه افزود:

« آبی که بیتو خورده ام، از دیده می‌رود»

جهانگیر در یکی از ماه های محرم، ناگهان دید که ستاره دنباله داری در آسمان نمایان شده. نورجهان که با وی قرار داشت، نیز متوجه ستاره شد و فی البدیهه بیتی این گونه سرود:

« ستاره نیست بدین طول، سر برآورده

 فلک به شاطری شه، کمر بر آورده»

طالب آملی که از شاعران بزرگ آن عصر بود، به اثر عتاب شاه، به زندان افگنده شد. چندی که گذشت طالب به نورجهان این بیت را گسیل داشت:

ز شرم آب شدم، آب را شکستی نیست

به حیرتم که مرا آبروی، از چه شکست؟

نورجهان به جواب او نوشت: « یخ بست و شکست!» 

دکتر فرامرزگودرزی نوشته است: " وی طبع لطیف شاعرانه ای داشت و "مخفی" تخلص می کرد.(11) صاحب مرآت الخیال در بارۀ او می‌نویسد: " در بذله گویی وسخن سنجی و شعرفهمی و حاضرجوابی از زنان ممتاز زمان خویش بود." 

در خلاصة التواریخ  هم آمده است که قطعۀ ذیل در روز وفات نورجهان بیگم سروده شده است:

زنرگس گلاب ارچه نتوان کشید 

کشیدند از نرگس من، گلاب

و گر از تو پرسند، تاریخ آن

بگو: کور شد دیدۀ آفتاب

( یعنی تاریخ وفات نورجهان بیگم سنه 1037 است )

دکتر شهرانی در کتاب " زنان برگزیده خاور زمین " راجع به مقبرۀ نورجهان بیگم این تاثر را نیز درج کرده است:

" نگارندۀ این سطور در سال 1994 به لاهور رفته به زیارت و مرقد آنان [جهانگیرپادشاه وملکه نورجهان] نایل آمده است. جای تاسف این است که مرقد نورجهان بیگم در کنار خط ریل در یک موقعیت خراب قرار دارد و پاکستانی های بی‌احساس علاوه براینکه خط ریل را از نزدیک مقبرۀ آن ملکه زیبای جهان، امتداد داده اند، اطراف این مقبرۀ تاریخی را خوابگاه گاومیشان نیز ساخته اند و هکذا عمارت مزار وی با خشت عادی اعمار شده و رو به خرابی می‌باشد. بالای قبر این ملکۀ محبوب، بیت ذیل حک شده که از سروده های خود ملکه است:

برمزار ما غریبان نه چراغی، نی گلی

نه پر پروانه یابی، نه صدای بلبلی ."

(کتاب زنان برگزیده خاورزمین، ص 57)

دریغا، ملکۀ بزرگ ( نورجهان ) مگر فهمیده بود که روزی مزارش چنان متروک می‌افتد که به قول خودش نه چراغی در آن می‌سوزد و نه گلی در آن به مشاهده می‌رسد، نه پر پروانه ای در آن یابند و نه هم صدای بلبل خوشخوانی درآن شنوند…! ایکاش مقامات کشور پاکستان، از رۀ انصاف توجهی بدان عنایت دارند.

دریغا، ای ملکۀ بزرگ! ای پادشه ناموری که روزی در وصف تو "طالب" سروده بود:

نورمحل بیگم آنکه پیش رکابش

فخرکنان می‌روند قیصر و فغفور

نیست فلک را به پاک دامنی او

در پس نه پرده یک ستارۀ مستور

و در سروده ای دیگر:

ای مریم مسیح مکان کز بساط نور

سجاده افگند به حریم تو آفتاب

 از بهر سجۀ تو گهر های خاص را

در چشم خود به جای صدف پرورد سحاب

دست فرشته با قلم از کار شد ز بس

اقبال هم عنان رودت، بخت در رکاب.

روان آن ملکه بزرگ، آن پری‌پیکر خفته در دل سرد خاک و آن سخنور شیرین کلام و افتخار دنیای ادب و هنر و اسلام، شاد و یادش گرامی باد.

……………………

1-     برخی "شیرافگن" را، که لقب علی‌قلی بیگ و توسط شاه سلیم برایش داده شده بود، "شیرافغان" نوشته اند واین، احتمالاً نادرست است. قبر وی در نزدیک پایتخت بنگله دیش واقع است. اکثر مردم این کشور، در تلفظ، وی را شیرافغان می‌گویند.
2-     "نورجهان، ملکه‌ای که پادشاهی کرد"  2-  Tom Verde, ‘Malika V: Nur Jahan,’ AramcoWorld, November/December 2016
برگردان:  سپیده جدیری – وبلاگ آسو.
3-     بنگال قدیم شامل شامل مناطق بنگله دیش کنونی، کلکته و آسام می‌شد؛ دو ایالت اخیرالذکر اکنون شامل قلمرو جغرافیایی هندوستان می‌باشد.  
4-     Tom Verde –  آسو،
5-     روبی لال، مورخ و استاد تاریخ دانشگاه اموری در آمریکا، برگردان فردوس کاوش، منبع بخش جهانی بی بی سی.
6-     نورجهان بیگم از سال (1605 تا 1627) یعنی بیست و دو سال به عنوان ملکۀ رسمی افغانستان و هندوستان شناخته می‌شود. ( زنان برگزیدۀ خاور زمین، ص 65 – دکتر عنایت الله شهرانی)
7-     روبی لال استاد تاریخ..،
8-     توزک جهانگیری، "جهانگیر نامه (توزک جهانگیری)، نوشته نورالدین محمد جهانگیر، دو تن از پادشاهان تیموری هند «توزک» آنرا نوشته و در آن، اوضاع دوران پادشاهی و قانون‌های ملکداری خود را به قلم آورده‌اند."
9-     حالت ص 295،
10-  سخنوران فارسی گوی از سرزمین هند در عهد مغولان گورکانی، دکتر غلام محمد.
11-  پروفیسور دکتر عنایت الله شهرانی، در کتاب خود، به یک توضیح مهم نیز پرداخته است و آن اینکه:

" آورده اند که دیوان مخفی زیب النساء در حقیقت از نورجهان بیگم است و مردم نا دانسته آن را به زیب النساء نسبت داده اند."