آرشیف

2014-12-23

دوکتور نصیر ندا

نمیشه

اینجا خزان اید مگر آنجا خزان همیشه است
اینجا خزان بر گ باد آنجا خزان ریشه است

با شد صفای با غها در انعکا س رنگ و رو
آنجا صدای خش خش و هول و بلای بیشه است

بسمل بود هر دم حیا ت با دش لباس زند گیست
رقصد بباغ خون جفا مستی شراب و نیشه است

هر روز اید صحنه ای اتدر نگاه روز کار
دائم بما روز و شبش غو غا صدای تیشه است

نظم جهان به حکم عقل دارد رقم نظام نو
آنجا روا ج زند گی عهد قد یم کلیشه است

با شد سکو تی راه گیر حکم شبی سیاه بود
اندر کجی فتا ده عقل هر سو ز هم تر یشه است

راهی خرد به بسته اند زنجا سفر به اوج نیست
ما نده بجا ی خود عمل طر ح سخن نمیشه است

آنجا بود پا یا ن کار ختم خلاف انتظا ر
ویرا نگری غارتگری آنجا کمال پیشه است

قا نون رسم دین و علم بدهد نظام اجتما ع
با نی به جهل و ظلم وقهر آنجا همیش ملیشه است

صا حب شده آن خطه را دیو وددی جهان ما
فسق و فریب وجعل و سود آنجا دگر اندیشه است

این شیوه ای بی رد پا ما ند اگر دائم بما
آنجا جوا ب بعد ازین بر مر دمان چه میشه است