آرشیف

2014-12-5

استاد غلام حیدر یگانه

نثار روح پدرم

 

یك سحر فصل دعا را شخم زد
فصـل قـدر روستـا را تخـم زد
سار، ساري شد به فهم جويبار
كـردغٌلغُـل، قـل هـوالله بهــار
كودكان رُوخوانِ لحن مخمليش
والقلـم سـرنامـة مشـقِ جليـش
بـره هـاي سطر هـا و حـرفهـا
مست ابراهيـم و عيسا تا خـدا
حــافظ تفسيـر كل بـرفهــا
همسـراي اشكهــا و حرفهــا
دستهـاش، انـّا فتحنـا، بـاغ، بـاغ:
بـاغ خـرمن، بـاغ باور، بــاغ داغ
مزرع رنگـينِ پاي افــزارهــاش
زردِشالي، سرخِ گندم، سبزِماش
امنيت گل كرده در رَحلِ صفاش
در توكلهـاي بي خوف و رجـاش
دهكده مان: يك نيستان مثنوي
جــد موسا مـان: شبـانِ مولوي
هر سحـر: يك پاره از قرآنِ ماه
هر نفس: يك سوره از باب پگاه
عيدمــان والفجر شد از صوم او
از «صـلواه خيـر مـن النـوم» او
از دعاهاي دهستــان واريش
لهجـه لاهـوت گنـدمزاريش
شـورزاران چكاوك گل گـرفت
كـوه فـرِ چهچـه بلبـل گـرفت
بود گرما در كلامش صرف و نحو
حرفهــا و چيـزها مشتـاق و محو
وجه شبنم بود گــردانِ نـگاه
مشتق از فقه شريف صبحـگاه
آن والضالين غمها فرق داشت
زاري انـّاظلمنــا فـرق داشت
سيـرتم را سالم و پر كرده بود
روشن و شوخ و بهادركرده بود
پـونـة آمنت بالله كـاشت رفت
قريه را از چلچه انباشت رفت
نالـة شبگـيـر رحمـانيش كـو
شمس آمد مثنوي خوانيش كو
ديگـر آن هيهـاي بي تمهيـد نيست
جوش «يامن هو»ي ما را عيد نيست
واي مـن، بي هالــة دستــار تو
بي «بخوان» هاي ملايك وار تو
قحط سال هد هد و لكلك شود
ده، مسير برفكوچ شك شود
بي شكوه و شوقِ آخند آمدن
داس مي افتـد به صبح ياسمن
درز مـي آرد تن قدقـامتم
زنگ، لحن اقترب الساعتم
قعـر عينكهـاش خالـي ماند، حيف
زخـم ژرف اين حوالي ماند، حيف
در قلمدانش مركب يخ گرفت
آوخا، عـرش مرا دوزخ گرفت
رفت، دريا رفت، برجا ماند كف
شد كتاب و كوه مقطوع الخلف
اسم تصغير است «جوغالك» دگر٭
 عاقِ پاميـر است «جوغـالك» دگر

 
صوفيه ـ 2000 م

  ــــــــــــــــ
٭ دهكدة زادگاه شاعر