آرشیف

2015-11-5

نثار احمد کوهین

نامه ی به دوخواهر درخون خفته:

(به خواهرم کشور وخواهرم رخشانه)

خواهرهای عزیزم!
وقتی جسد های به خاک وخون خفته، جسم لطیف وزنان شما را مالا مال خون می بینم بی اختیار اشک چشمانم سرا زیر می شود؛اما صادقانه می گویم که شما خیلی خوشبخت بودید که حد اقل با این زندگی مسخره ودنیای  رجال ها واحمق ها پشت پا زده وبه زندگی ابدی پیوستید. من برای شما غمنامه سرودم؛ غمنامه های که من را تا دوقدمی مرگ گشاندند. 
خواهرهای عزیزم! برادران تان روزگاری بهتر ازشما ندارند؛البته برادرانی که ادعای انسانی زیستن را دارند، نه انانیکه به بند تنبان قدرتمندان همچون شپوش چسپیده اند و مانند صدها پرازیت طفیلی مصروف عیاشی وخوشگزرانی هستند. عزیزانم حرف هایم ناخوانا وکسل کننده شده است. هربار که خواستم صدای مظلومیت، مظلومان را که خودم نیز جز از ایشان هستم بلند کنم نخست از طرف مظلومان خریداری شده، مورد اهانت ،تحقیر وتوهین قرار گرفتم. آنقدر توهین وبه جلسات شخصی، رجال های احمق تمسخر شدم که حصوله ام از بیان درد هایم گرفته شده است. من بیمارم ؛امابخاطرکه به دهان کجی من خنده نکنند درد را بالب خند پنهان می کنم.
 خواهرهای عزیزم! هرگز نمی توانم درد را که شما هنگام جان کندن کشیده ید درک کنم؛ اما صادقانه می توانم درد واندوی نزدیک ترین فامل و وابسته گان شمارا باتمام وجودم لمس کنم؛ چون من خودم را برادری عینی(نسبی) شما میدانم و هیچگاهی به این احساسم شک ندارم.

 خواهرهای درخون خفته ام!
 خواهرهای که قرار است بازم گرگ های سیاسی شمارا به خاطر سیر نمودن  خود بدرانند!
من برادر پر از درد شما هیچگاهی یکی را نیافتم که بتوانم دمی صادقانه درد دل کنم، روزهایم باشب هایم یکسان است هنوزشب ها راحت تر هستم چون باقرص ها خودم را به خواب مصنوعی می برم. عزیزانم! نان خوردن وآب خور دنم تنها زنده ماندنم را متضمن هستند. از روزی که فهمیدم مسولیت من چیست هیچگاه مانند هم سن وسالهایم لذتی زندگی را نبرده و نمی برم. زندگی من جهنم کده ی یست که نمی توانم توسط  واژه بیانش کنم. 
خواهرهای پاره،پاره وبی چاره ام !آنقدرها از دنیای انسانها و هم نوع ها خسته شدم که احساس می کنم لذت مرگ شیرین ترین لذت هاست ، چون باورمندم که حد اقل بعد از مرگم دو نفر ازین دنیای شیاد ها شاید پیداشود که مرا خوب بگویند.

عزیزانم ! هرگز ما، ما نشدیم همیشه من بودیم ومن، من کردیم که نتیجه اش را هم دیدیم.
خواهرهای که آخرین لباس تان را باخون پاک تان رنگین نمودید! نمی توانم؛ هیچ کاری از دست من بر نمی یاید چون من منم، من تنها، من بی کس.  به قول رجال هایک انسان بی عقل وبی شعور و… به قول برادرها من که بال کشیدم وخودم را به گم کردن میدهم… وگرنه میدانم که قاتل شما کیست؟ قتل شمارا ریس جمهور مسول است که باید جواب بگوید. چراکه احساسات نرها را درنظر نگرفت، و یک ماده کاملن بی منطق، بی دانش و نافهم مطلق را که هرگز جز جنون قدرت نزدش انسان ارزش ندارد، به حیث حاکم مزدور تعین نمود. حاکم که نه کفایت دارد ونه درایت و نه هم به فکر انسان وانسانیت بوده واست.
خواهرهای عزیزم شهادت تان مبارک! بخاطر شما هیچکس را متهم نخواهم نمود، نه اینکه از زور وزر و… رجال ها احساس خطر کنم و یا از مرگ بی هراسم؛ بلکه بخاطر که باورمندم درخت آزادی خون خوراست و باخون رشد می کند. خوبست که من وتو وصدهای دیگر مثل من وتو قربانی شویم شاید وجدان خوابیده ی بیدارشود؛ وشاید ریشه ی درخت پیر، که روزی سایه خوبی برای انسان ها بود از خون من وتو آب بخورد نهال سبز شده و دیگران را انسان گونه به آغوش بکشد و زندگی شان را رونق دهد…
حرف هایم زیاد است مجال بیان کم، به امیدی که روزی مرگ من هم مثل مرگ شما وجدان های خوابیده ی را یکبار هم که شده بیدار کند.
به امید که خون من هم در پای نهال آزادی ریخته و ریشه ی از ریشه های آزادی را آب یاری کند…

کوهین
13/8/94 فیض آباد بدخشان.