آرشیف

2023-3-21

شیون شرق

نامه نوروزی به معشوق رویایی 

 

 

تو کژایی ای گُم شده! 

ای یاد گار “نوروز” وتهمینه ی خراسان  .

 ای که چشمت بِه تر از چشمان تهمینه ست.  تهمینه یی که دل رستم داستان  برد و لی تو دلی رستم های شهر برده ای . ای چشم شوخِ صدبار منافق تر از تهمینه ، منافقی که شب ها رستم هایی به یادت استند ، دلتگ ت اند وبرایت اند. 

ای که مخفی تر از مخفی بدخشی ای ، مخفی یی که قربانی« بی عدالتی» شد وتو داری قهرمان شهر «بی عدالت ها» می شوی . مخفی یی که در کلبه تَریک وبَاریک به سوی خدا پر واز نمود، وتو نخست پروازت به سوی رستم ست وسپس ملاقات طویلی با خدا می نمایی ، در حالی تنها نیستی.

 

 ای دخت! ای که چَشمِ راستت دُل کَن ست ، دل هایی را گرفته شکست شان ممکن نبود . این می گوید تو مریدی، مریدی آهورمزدا. آری می دانم ، می دانم آهورمزدا در تیم تواست . تو با آهورمزدایی.

ای گل گون رخسار! تو همانی هستی

 در« گات های زرتشت» وصفت خوانده بودم . زرتشت از تو گفته بود . میترا آنقدر ستایشت سروده بود ، مرا بغضم گرفت.  در یاد داشت های «زرتشت »کلیشه شده بود که تو منی ، تو زیب ونمود خراسانی .

 

ای فتنه! فتنه ی خُشنود کننده ، شُوخ وبا ایمان . می دانم ، می دانم تو همانی هستی« بودا ی بزرگ» ازت گفته بود .وقتی به چهره یی بت های بامیان، شهر مقدس، می بینم یاد” بودا “می افتم ، وقتی یاد” بودا” می افتم یاد “تو” می افتم. مگر چرا؟  تو را با بودا چه نسبتی ست…؟ گاهی میگم تو مرید بودایی ولی نه ! این بوداست که ترا دارد وبودای تو منم؛ منی که بودایی بخود دارم آن، تویی.

 

ای عفیفه ، پاکیزه و ای منزه! تو همانی سراغت را در آیه های قران دیده بودم . در آیه ی قران آمده بود« یایهاالنبی قل الازواجک وبناتک یغضن من ابصارهن …» آری تو همانی هستی چشم هایت پایین به زمین گره خورده کسی را توان دیدن به تو نیست . تو نسبتت به پیامبر ست ، بنت پیامبری ، در گوشت نصیحت اوست. 

 

ای مطهره زمین ، ای که صفتت در «کتاب مقدس» خوانده بودم .کتاب مقدس گفته بود :« وزن هایی که مهربان ، ساعی وپرده نشین اند، بهتری نند .»  آری تو همانی، همانی که کتاب مقدس پیش بینی کرده بودت . کتابی که «آسمانی» ست وتویی که« زمینی » استی. تو پرده نشین ترینی ، با پرده یی در شهر میان گله های بی بند بار، و بازهم پرده پرستی . تویی که فاسق ومفسد از چهرت ات می تلخند .

ای شیشک ، ای دل بَر خراباتی ! شیشک !آری همان آلمستی ، آلمستی یی که عزیز نسین، طنز نویس ترکی، ترا به من گفته بود ؛ آری تو همانی، شیشک خراسان ، شیشک که پاکیزه ست ومایه امیدِ

 پاکیزه ها.

ای همه چه : دلبر رویایی،  نفس ،دل، روده ، پیشانه و شکم خشک شده من . منی که ازکُوه،کاه شدم از دوری ات . پس نوروزت مبارک ،ومچم کژایی ،چی وقت می آیی واز کدام شهر!.

شیون شرق