آرشیف

2014-12-12

عبدالحمید شریفی

میشود اسفالت خیابان غم مخور

 
میشود اسفالت خیابان غم مخور
گم شود این خاک و طوفان غم مخور
ز آسمان هم گل ببارد جای خاک
شهر ما گردد گلستان غم مخور
معاش کارمندان رسد هر ماه به ماه
قرضه ات را میدهی جان غم مخور
میخری هم موتر و هم خانه ای
نرخها هم گردد ارزان غم مخور
معاش ها افزون شود بشنیده ام
وعده سرخرمن است هان! غم مخور
نو شود پیراهن و هم کفش تو
میشوی همچون رئیسان غم مخور
خیر باشد کودک ات عریان بود
چون نداری درد وجدان غم مخور
گر نداشت کفشی که در پایش کند
گر نرفت آخر دبستان غم مخور
بر تداوی گر نداری پیسه ای
میشود درد تو درمان غم مخور
کودک ات گر پیش چشم ات جان دهد
زین مصیبت ای مسلمان غم مخور
ناگه مهمان رسد گرخانه ات
در  عزای لقمه نان غم مخور
عید آید میشود رنج ات فزون
دردها داری تو پنهان غم مخور
موتر اش هر روز یک مودل بود
پول افیون است فراوان غم مخور
پول باد آورده را طوفان برد
خواجه دلخوش همچو طفلان غم مخور
قصر های شهر خود را هم ببین
گر چه هستی خانه ویران غم مخور
زنده گی صد سال اول مشکل است
بعد از آن گردد چو آسان غم مخور
وضع تو قلب (شریفی) را شکست
گشته افکارش پریشان غم مخور