آرشیف

2020-2-21

رفعت حسینی

میان شقایق و آیینه

 
شب آمد
شب آمد وگیسو
شبِ گیسوانِ توآمد.
*
صدایی زادوارِ پیشین، درفضاراه می رفت
ومن دردرونم آتشفشان بود
ودنیایم از خویشتن پُر.
*
لسان ستاره طبیعی
ودراولِ خویش بود
مگرازحکایات هشیاروخسبیده لبریز
ومهتاب باقصه هایش
مراتابه آینده می بُرد
دلم از خروشِ خیابان تهی بود
ومی خواستم تا به پایان دنیا
درخت سپیدارباشم.
*
تمامم درآنشب
نشستن میان شقایق وآیینه ها بود.
*
زاعجازِ الفاط وآوازسرشاربودم
ومی شد غمم را ز چشمم ببارم
وتا خط آخربپایم.
۱۹۹۸ برلین
ازدفتر
مردانی که نیستند

.