آرشیف

2015-1-22

احمد ولید احمدی

مکن حاجی قسم هـــایـــــــــت فراموش

 

بسم الله الرحمن الرحیم

لم تقولون مالا تفعلون

 

بیاور این دل پژمرده درجـــوش
شده لطف الـه باتــوهـم آغوش
مکن تاخـــربیا احرام می پوش
به جمع حاجیان گشت تو هم دوش
مکن حاجی قسم هایت فراموش

بیـــادت هست وقت رفـــتن تو
زشـادی گریـــه هـای دمــدم تو
به خاص وعام بود این گفتن تو
مددخــواهی دم از رب خطا پوش
مکن حاجی قسم هایت فراموش

به چشم سر بدیدی کعبه یکسر
نهادی پــــای در دنیای دیگر
زمین وآسمانـت بود نوکــــــر
گران بگرفتی ارزان مفروش
مکن حاجی قسم هایت فراموش

مبارک حج بیت الله مبــارک
مبـــارک مروه وصفا مبارک
زاحرام وطواف وعمروسعی
که حقا میکند باهوش بی هوش
مکن حاجی قسم هایت فراموش

به صدق دل طواف کعبه کردی
درون پاک از ریاوکینه کردی
زبان صاف ازلهوو لغوه کردی
سخن دانسته گو یاباش خاموش
مکن حاجی قسم هایت فراموش

توبــــــودی نازنین مـــهمان الله
توبودی خوانده ای باری تعالی
ملایک دست تعظیم تا معــلا
ززمزم کردی هردم جام ها نوش
مکن حاجی قسم هایت فراموش

بیــادت هست در منا چه گفتی
بـه نزد ذات بی همـــتا چه گفتی
به عجزو زاری با الله چه گفتی
فغان وشیون تو هست در گوش
مکن حاجی قسم هایت فراموش

به عشق وآرزوقلبــــی سرشار
عــــــرفات رابودی مشتاق دیدار
طلـب کردی به آمرزش زجبار
شنــــو ازمن همین آهسته درگوش
مکن حاجی قسم هایت فراموش

زدی دستی به قفل کعبه محکم
نمــــــــــودی تر گریبان تابه دامن
همــین بود التماس تو درآن دم
زشرب بخششت کن جــرعه ام نوش
مکن حاجی قسم هایت فراموش

عرفات جای عفو کرد گار است
محل نا له قـــــــلب فــــــــگار است
زبنده سهو عصیان بی شمار است
فغان کن ناله کن در تو به میکوش
مکن حاجی قسم هایت فراموش

به مزدلفـــه آه در آسمـــان بود
دودست بالا وقلبــت در فغان بود
سروش نالـــه ات تا لامکان بود
بیاور آن زمان را بــــاز مخروش
مکن حاجی قسم هایت فراموش

نگفتی لقمه شبـــه نــجویم؟
نگفــــتی غیر حــق هــرگزنگـــــویم
نگفتی دور باشم از منافق
نبودی آنکه بودی محو ومـــــــدهوش
مکن حاجی قسم هایت فراموش

نگفــتی عاجزان را یار با شم
نگفــــتی از دروغ بیــزار باشم
نگفـــتی دشمن بد کار باشم
کــجا شد آن قسم آن وعـــده دوش
مکن حاجی قسم هایت فراموش

نگفتی که نرنجــانم مسلــــمان
نگفــتی می کنم لعنت به شیطان
بلی ها گفته ام هســــتم پشیمان
مینداز خویش در گنداب پرلوش
مکن حاجی قسم هایت فرام

نگفـــتی حرص ازخود دورسازم
نگفتی که حرام منفور ساز
نگفتی کی خورم حق مسلمان
چومی بینم کم وبیش می کنی نوش
مکن حاجی قسم هایت فراموش

بود حیوان بردچون بار دنیـــــــا
بکوش در ذ کر چون هستی توانا
به شو هم روز شب در فکر عقبا
به جای نان بکن تو خشم را نوش
مکن حاجی قسم هایت فراموش

زکذب وفسق وفتنه توبه کـــردی
دری بغــض وریارا بسته کردی
بــنزد حــق تعــــهد تازه کــردی
نمودی این همه با قلــب پر جوش
مکن حاجی قسم هایت فراموش

زیــــری میزابه رحمت ستادی
مـــقام ابــراهـــیم در رو فتــادی
به رب کعبه سوگند ها نمودی
بسان دیک بود قــلب تو در جوش 
مکن حاجی قسم هایت فراموش

به آخر قصه حج الوداع گوی
قرارو قول وهم آن وعده ها گوی
قسم بر ایکادو والضحی گوی
به این عهد ووفا تامرگ می کوش
مکن حاجی قسم هایت فراموش