آرشیف

2014-11-23

زینب علم

من وتو!

همه از صدق ترامی جویند
همه در طوف تو اند
به نثار تو که لایق تر از آن نیست کسی
همه آن کس به فدای تو دلش می پویند
 
نرگس: (سروری)
 
من نر گس سروری از ولایت باستانی و تاریخی غور.ولسوالی تیوره قریه راغمشت، متولد سال 1366 هـ ش شهر کابل در یک خانواده فرهنگی، مسلمان و دانشمند پا به جهان امتحان نهادم.
در نخستین قدم ها یگانه رهنما، استاد و مکتبم فامیلم بوده به خصوص پدرم با اندیشه های روشن گرا و افکار نظامی اش من را مورد تعلیم وتعلم قرار داد وبرایم آموخت چگونه روزی حلال انسان را جلال می سازد و فامیلم برایم آموخت که چگونه راز ورمز زندگی را کشف کنم و آن را در طول عمرم مانند موم نرم سازم …
در سال (1373 هـ ش ) شامل مکتب لیسه عالی مریم گردیدم و تا پایان دوره تعلیمی در سال (1386) به درجه علی فارغ گردیدم، با اشتراک و شمولیت در امتحان کانکور در همین سال (1386) وارد پوهنتون تعلیم وتربیه یی کابل پوهنحی زبان و ادبیات دیپارتمنت زبان پارس دری گام گذاشتم و در سال (1390هـ
ش) به درجه لسا نس فارغ گردیدم و هنوز در سراغ تحصیلات عالی تر از این هستم. هم اکنون منحیث گوینده در رادیو تلویزون ملی افغانستان به صورت افتخاری مصدرخدمت زبان فرهنگ ومردم خود هستم.
در طول دوره تعلیمی و تحصیلی عشق، علاقه، احساس و درک که نسبت به مردم رنج دیده خود اجتماع سوخته و ریخته یی خود، جوانان بی پناه و معتاد خود و هم چنان زنان تهی دست و یتیم های نا امید داشتم. نخستین شعر خود را تحت عنوان "آدم ها " سرودم، مهم نبود که از لحاظ شکل چقدر کامل است مهم این بود که چقدر درد ملت ما را به گوش کران وکوران می رساند.
بعد از آن طرح ادبی تحت عنوان" زندان " نوشتم که از طرف استادم و دوست ها، جوانان و صنفی های عزیز پوهنتون مورد تشویق قرار گرفتم.
تشویق آنها آبی بود که در صحرای خشک بارید و برای همیشه سبزش کرد. هیچ فراموش نمی کنم که هر روز منحیث یک جوان شاعر و نویسنده علاقه مندان و دوستان خود می یافتم و به تعداد شان افزوده می شد.
و هم اکنون از استاد های عالی قدرم، دوستاهای عزیزم، صنفی های متفکرم و هم وطن های رنج دیدیم جهان سپاس می کنم که اقلیم و هوای سرودن را در درون لانه یی من هدیه آوردند و من در نهایت کوشش می کنم تا بصورت علمی وادبی در این راستا گام بردارم و ثابت قدم تر از کوه جاری تر از دریا و با وقار تر از زهره بارق در جهان ادبیات بدرخشم ومصدر خدمت زبان  فرهنگ و مردم دلیر خود گردم.
 
 

 

من وتو!

درعشق یگانه گی نشان من وتوست
این شوق یکی شدن نشان من وتوست
ای صاحب صدگنج غزل های خموش
این رازخموش رازنهان من وتوست
ای قبله گهی ملت عشاق جهان
درمستی می خانه فغان من وتوست
بیهوده طلب گارسجودت نشدم
برجاست اگردیده بیان من وتوست
دل شادبهاری که زمن عشق ترامیخوهد
هرگزندهم ترا که آن من وتوست
ویا
من آن متن کتاب روز گارم
بخوان من راکه پندپرزبارم
بخوان من راکه بعدمردن من
نیابی چون به خاکستردچارم
نیندازدور دور دورمن را
که من خط پیام دل فگارم
زصلح آشتی بیگانه گشتم
سروپاه قصه یی ازانتحارم
سیاست زیرپای روبه یی شد
من ان شیردژم بی قرارم
اگرروبه به دستم روزاید
دهم پندش زاقلیم وقارم
نترسم دختر فیروزکوه ام
نیازارم که من هم گل بکارم
هزاره پشتون تاجک براریم
سروسامان فصل این بهارم
خدایا عفت وعزت به من دی
که من تنها ترین شمع دیارم
 
ویا
 
تنها کنارشب نه من ایستاده ام به راه
مرغان باغ خشک خزان مثل من هنوز
ازان نگاهی گرم توفریاد می زند
من سال های سال چه سخت است
ای خدا
درجستجوی منظرلبخند عاشقم
پای برهنه رفته طلب می کنم ترا
 
ای کاش می رسید که تودرد ندیده را
مانندمن ازپشت پنجره
بایک تفاوتی احساس می نمودی…