آرشیف

2018-10-24

#من نگران اینده برادرم هستم!

#من نگران اینده برادرم هستم!

#من نگران اینده برادرم هستم!

#من نگران اینده برادرم هستم!

در سال ۱۳۹۵ به مدت ۲ ماه ۱۳ روز به صفت معلم در لیسه عالی سلطان علاو الدین غوری افتخار خدمت به جوانان دیارم را داشتم، راستش اگر بپرسید ایام شرین زندگی ام و با انبوه از خاطرات انجا را وداع گفتم، من به عنوان استاد کمپیوتر داخل مکتب شدم و برخلاف تصورم تقسیم اوقات را که دیدم همه مضامین ساینسی( ریاضی و فزیک) و اندک صنف کمپیوتر برای من در نظر گرفته شده بود، خوب پالیسی اداره مکتب بود ما جز قناعت دیگر چاره ای نداشتیم.

در کنار ان در طول روز یک ساعت مسول انضباط(حارندوی) لیسه را هم برایم در نظر گرفته بودند.

من با افتخار امروز مسولیت که برایم سپرده شده بود خدمت شما پیشکش می کنم، نه اینکه خدای ناخواسته من کسی را توجیه کنم بل به عنوان معلم مسول در قبال خدا و مردم که فرزندان شان را نزد من امانت سپرده بودند.

من در بخش های ذیل اندک مسولیت های را انجام دادم و خدمت شما نکته وار خواهم پرداخت

#در بخش تدریس:

#من اول صبح از همه قبل وارد لیسه میشدم بعد از نظم و تنظیم صف های شاگردان با خوانش ایات از کلام الله توسط یکتن از شاگردان وارد صنف میشدم وظهر از همه اخر به طعام خانه اداره مکتب جهت صرف غذا مراجعه میکردم

#من از جمله ممد درسی از کمپیوتر، چهار رنگ تباشیر و ممد لازمه دیگردر ترسیم شکل های فزیک استفاده می کردم که هزینه تهیه مواد به حساب خودم بود، همیشه استادان جوان دیگر خنده میکردن که تو بیکار هستی ای قدر تباشیر با خودت انتقال میدهید.

#در مدت ۷۳ روز صنف های که من داشتم دو بار تست ذهنی و ازمایشی را سپری کردند( مصارف کاغذ و پرنت سوالات را دفتر ولایتی روند سبز پرداخت می کرد)

#منابع درسی من مضمون مکتب، کتاب های اکادمی های مشهور کشور و کتاب های دوره پیش دانشگاهی ایران و با انیمیشن های که از انترنت میگرفتم مرتبط به موضوع تهیه میشد.

#اندک به یادم است که شاگرد را غیر حاضر کرده باشم، چون اغلبن به صنف حاضر بودند و یا از کار ضروری و رخصتی شان مطلع بودم، رابطه دوستی بین من و شاگرد بود، بعضی اوقات که مشکل میداشتند با من در میان میگذاشتند

#درصنف من شاگردان را به سه دسته تقسیم میکردم و درجه سختی سوالات بستگی به دانش شاگرد تهیه میشد، یعنی او قیسم شاگر نبود که در صنف من سهم نگرفته باشد، با پرسش که میخواهد سوال را روی تخته حل کند همه دست هایشان را بالا میکردند

#در بخش انضباط

من تیم دوازده نفر حارندوی را قبل از ظهر و بعد از ظهر که شامل صنفوف ۱۰ الی ۱۲ میشد تشکیل دادم که در مواقع ضروری و اضطراری انها لباس میکرند، و بقیه طبق تقسیم اوقات یومیه که بالای صنف ها ترتیب شده بود انجام مسولیت میکردند

#من جهت جلو گیری از امواج صوتی و رفت و امد بی موجب شاگردان در صحن لیسه، برای شاگردان که وسایل نقلیه و ماشین الات داشتند کارت دخول صادر کردم، بدون کارت هیچ شاگرد و یا اولیایی شاگرد در جریان درس وارد لیسه نمی شدند.

#به تیم حارندوی خود اموزش داده بودم که در جریان ساعت درسی هرگاه از اولیایی شاگرد به لیسه مراجعه می کنند ، اول مطمعین شوید که او چی قرابت به شاگرد دارد، دوم اسم ان و شامل کدام صنف است، سوم مطمعین شوید که کار عاجل است یا در حدی احوال پرسی، سپس اگر قناعت تان حاصل شد، اجازه گرفته تلاشی بدنی شود و انرا به صالن انتظار مکتب رهنمایی سپس شاگرد را از قصد ایشان خبر کنید.

#در جریان ساعت های درسی تیم حارندوی صلاحیت داشتندبدون اجازه امر مکتب اجازه ورود و خروج به شاگردان ندهند الی حالات خاص

بزرگواران این نمونه اندک از مسولیت های من بود، برداشت خود ستایی نشود که گویا من چنین نابغه ای بودم، قطعن چنین نیست این رسالت بود که همه با هم در قبال فرزندان مردم که امانت هستند نزد مان مسول باشیم، جهت پایداری یک نظام کافی است که به اساسات ان احترام قایل شد و انرا در مرحله عمل نهاد.

وضعیت معارف نه تنها در غور بلکه در افغانستان ناجور است، با این همه نا برابری ها اندک تغافلی صورت گیرد اینده مردم و کشور به پرتگاه قرار میگرد.

من جا دارد که از این دریچه به نوبه ای خود بهترین تمنیات را خدمت استادان محربانم که همیشه دست بوس شان خواهم بود، قدر دانی و یاد اوری کنم:

استاد بسم الله خان

استاد حسن خان

استاد عارف خان

استاد جان محمد راسخ صاحب 

استاد سعدی صاحب

استاد منش صاحب

استاد رسولی صاحب

استاد کشمیر خان

امر صاحب نصرتیار صاحب 

و اساتید بزرگوار دیگر، من در سال ۱۳۸۷ گوای نظم و مدیریت شما بودم، شامل شدن در لیسه سلطان علاولدین غوری به مثابه شامل شدن در دانشگاه بود،من افتخار میکردم که شاگرد لیسه که شمایان مدیران ان بودید هستم، دقیق به یادم است که اولین بار که از مرغاب امدم در لیسه، اولین سلی را از استاد بسم الله خان به جرم اینکه با موزه های گل الود ام نظم صف را به هم زده بودم نصیب ام شد؛ ان سلی بزرگترین درس زندگی من بود، اما از ان وقت تا اکنون چند سال میگذرد وضعیت قابل تصور نیست و حاکی از درد عظیم است، خلا های بزرگ دیده میشود، در گذشته لیسه یک دروازه داشت الان هر فت ان یک دروازه جور شده، در گذشته شاگرد از ولگرد خیابانی تفکیک میشد، الان نصف تن شاگرد نظامی است،نصفش مکتبی و بقیه اش به سخن جور نمیاد، در گذشته روز های ایام درسی با روز های رخصتی فرق میشد الان شاگردان خوش خوشا رخصتی های بهاری، تابستانی و خزانی میروند، در گذشته شاگرد اگر دو روز به صنف حاضر نمی بود، ولدین شاگرد در جریان گذاشته میشد، الان شاگرد ما میره ارچین ننگرهار تعلیمات نظامی را سپری می کند دوباره برمیگرده ادعای صابون لیله را هم میکنه ولی ما خبر نیستیم….. هرچه بنالم شاید حق نشناسی در مقابل تان کنم، من شما را مقصر نمی دانم شما قهرمانان بودید که در فصل جوانی تان برای همه الگو بودید، اما در حال حاضر ما سخت نیاز به کمک شما داریم شاید سن تان اندک بالا رفته باشد ولی قلب های تان جوان و دستان تان اب حیات برای ماست، لطفن حرف شاگردان جوان که در منصب معلم ایفایی نقش می کنند به دل نگیرید، رهنمایی شان کنید تا مسولیت پذیر شوند، توصیه شان کنید تا در حق امانت های مردم کوتاهی نکنند، کمک شان کنید تا سر پای خود ایستاد شوند، از خاطرات شرین تان برای شان شنود کنید تا شما را الگو گیرند، با دستان لقمانی تان سر شاگردان تان را نوازش کنید تا انها احساس بیگانه گی نکنند.

در اخیر میخواهم سخنانان ام را با این خواهش از تان خاتمه ببخشم،

برادرم عبدالهادی