آرشیف

2014-12-26

علی اکبر زاولی

من مَشک اشک های ترا پاره میکنم

نیکو رقم نخورد چرا سرنوشت من؟
لعنت برآسمان و زمین، بر سرشت من
دیگر تمام دغدغه ام نفرت است و هیچ
بر خاک باد چهره ی منحوس و زشت من
هرگز کنار هم به تفاهم نیامدیم
گرچند کِشت تُست در آنسوی کِشت من
من مَشک اشک های ترا پاره میکنم
تو استخوان خانه ی از سنگ و خشت من
دستی جدا نموده ترا از وجود من
آنگه بهشت سبز ترا از بهشت من

1391 کابل